جدول جو
جدول جو

معنی گجگین - جستجوی لغت در جدول جو

گجگین
(گَ لَ)
دهی از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان، 15000گزی خاور کرمان و 6000گزی شمال راه شوسۀ کرمان به ماهان. دامنه، معتدل و سکنه آن 120 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، حبوبات، میوه جات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرگین
تصویر گرگین
(پسرانه)
منسوب به گرگ، پسر میلاد از پهلوانان زمان کیخسرو، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی پسر میلاد در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گرگین
تصویر گرگین
دلیر و گستاخ مانند گرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرگین
تصویر گرگین
حیوانی که به بیماری جرب مبتلا باشد، گرگ
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین واقع در 16 هزارگزی قزوین. هوای آن سردسیر و دارای 248 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه در بهار و از رود محلی تأمین میشود. محصول آن غلات دیمی انگور و بادام بنشن و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم و جوراب بافی و راه تا ارسی آباد 8 هزار گز است و از ده فرعی ماشین میتوان برد، بقیه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام پهلوانی است ایرانی. (برهان). نام پهلوانی بوده پسر میلاد نام ایرانی که آن را گرگین میلاد میگفته اند و به گرگ منسوب داشته اند یعنی به حدت و قوت گرگ است و در جنگ گرازان با بیژن گیو غدر کرده اما وقتی از جانب پادشاه ایران به حکمرانی اراضی خوارزم مأمور شد چنانکه مرقوم شده در آن حدود شهری بنام خود بساخت و به گرگان موسوم شد. (آنندراج). پسر میلاد. رجوع به فهرست ولف شود. میلاد بقول نلدکه (حماسۀ ملی ایران ص 7) محرف مهرداد (نام پادشاه اشکانی) است. اما گرگین بدرستی معلوم نیست تحریف چه نامی است. رجوع به حماسه سرایی در ایران تألیف دکتر صفا چ 1 صص 544- 545 و حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود:
به طوس و به گودرز گشوادگان
به گیو و به گرگین از آزادگان.
فردوسی.
چوطوس و چو گودرز و گیو دلیر
چو گرگین و بیژن چو رهام شیر.
فردوسی (شاهنامۀ چ خاور ج 3 ص 115).
نبیره جهانجوی گرگین نیم
همان آتش تیز برزین نیم.
فردوسی (شاهنامۀ بروخیم ص 2697).
شهر گرگان نماند با گرگین
نه نشابور ماند با شاپور.
ناصرخسرو.
چه خوش گفت گرگین بفرزندخویش
چوفرمان پیکار بربست و کیش.
سعدی (بوستان)
یکی از امرای شاه منصور (از خاندان آل مظفر) که در موقعی که به یزد حمله کرد مقتول شد. (تاریخ عصر حافظ ج 1 چ غنی ص 424)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مرکّب از: گر + گین پسوند اتصاف، مخفف آن گرگن است. (حاشیۀ برهان چ معین)، شخصی را گویندکه صاحب گر باشد یعنی جرب داشته باشد چه گین بمعنی صاحب هم آمده است. (برهان) (آنندراج)، اجرب. (لغت نامۀ مقامات حریری) (زمخشری)، جرباء. (بحر الجواهر) : معروره، شتر گرگین. موقوس. (منتهی الارب) :
سوار رخشم و اسفندیار روئین تن
چرا که با خر گرگین همی روم به چرا.
سوزنی.
بوجهل را از سگ گرگین کمتر دانم. (کتاب النقض ص 145)،
چشم را این نور حالی بین کند
چشم عقل و روح را گرگین کند.
مولوی (مثنوی)،
خاک گرگین را کرم آسیب کرد
ده گهر از نور حس در جیب کرد.
مولوی (مثنوی)،
صد کس از گرگین همه گرگین شوند
خاصه آن گرّ خبیث عقل بند.
مولوی (مثنوی)،
ای سگ گرگین زشت از حرص وجوش
پوستین شیر را بر خود مپوش.
مولوی (مثنوی)،
بر توگر از صبر نگشاید دری
از سگ گرگین گبران برتری.
شیخ بهایی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از دهستان روضه چای بخش حومه شهرستان ارومیه، ده هزارگزی شمال باختری ارومیه. دارای راه ارابه رو است. جلگه، معتدل مالاریائی و سکنۀ آن 470 تن است. آب آن از روضه چای و چاه. محصول آن غلات، انگور، توتون، چغندر و حبوبات، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی کوزه سازی است. راه ارابه رو دارد و از آن اتومبیل میتوان برد. کار خانه کوزۀ گلی سازی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرگین
تصویر گرگین
آنکه جرب دارد اجرب گرگن: بوجهل را از سگ گرگین کمتر دانیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگین
تصویر گرگین
((گَ))
کسی که بیماری گر دارد
فرهنگ فارسی معین