جدول جو
جدول جو

معنی گاوکشته - جستجوی لغت در جدول جو

گاوکشته
(کُ شَ)
دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد، واقع در 15 هزارگزی شمال خاوری دورود، 3 هزارگزی شمال راه آهن اهواز. جلگه، معتدل، دارای 453 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، تریاک. شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارکشته
تصویر کارکشته
باتجربه، کارآزموده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ/ تِ)
لاکچه. لاخشه. لاکشه. لخشک. جون عمه. لطیفه. تتماج. لاخشته. نوعی رشته که لوزی برند و از آن آش پزند: لاکشته و رشته فرموده بود (سلطان مسعود) بیاوردند بسیار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 222)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کشته ناشده. غیرمقتول. به قتل نارسیده:
ناکشتۀ کشته صفت این حیوان است.
منوچهری.
منم تنها چنین بر پشته مانده
ز ننگ لاغری ناکشته مانده.
نظامی.
، گچ یا آهک ناکشته، آب نادیده: بگیرند آهک ناکشته سه درمسنگ و... بسرکه بسرشتند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
دهی است از دهستان قراتورۀ بخش ایواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 23000گزی شمال خاور دیواندره کنار رود خانه ول کشتی کوهستانی، سردسیر. دارای 410 تن سکنه. آب آنجا از چشمه، محصول آنجا غلات، توتون، حبوبات، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از دهستان زیدون بخش حومه شهرستان بهبهان، واقع در38 هزارگزی جنوب باختری بهبهان و 6 هزارگزی باختری شوسۀ آغاجاری به بهبهان، دشت، گرمسیر، مالاریائی، دارای 95 تن سکنه. آب آن از چاه و رودخانه، محصول آنجاغلات، پشم، لبنیات، شغل اهالی آن زراعت و حشم داری، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
سه فرسخ بیشتر میانۀ شمال ومغرب چم لطفعلی بیک است. (فارسنامۀ ناصری ص 278)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از دهستان نودان بخش کوهمرۀ نودان شهرستان کازرون، واقع در 20000گزی خاور نودان، جنوب کوه کلات. دامنه، معتدل مالاریائی، دارای 329 تن سکنه. آب آن از چشمه محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی آن زراعت، قالی و گلیم بافی، راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). سه فرسخ و نیم میانۀشمال و مشرق کازرون است. (فارسنامۀ ناصری ص 255)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی است از دهستان اسفندقۀ بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 107000گزی جنوب ساردوئیه. سر راه فرعی بافت به جیرفت. جلگه، معتدل، دارای 125 تن سکنه، آب آنجا از قنات، محصول آنجا غلات، حبوبات، شغل اهالی آن زراعت. راه آن مالرو است. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). رجوع به اسفندقه شود
لغت نامه دهخدا
گوکوه، یکی از قصبات مخروب زادکان از شاه کوه، (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 126 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
فلک و این خطاست و صواب خرگه گاوپشت است. خواجه نظامی گوید:
ندانیم کاین خرگه گاوپشت
چگونه درآمد به خاک درشت.
(آنندراج).
، خیمه. (فرهنگ ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ/ گُو شَ تَ / تِ)
آفتی است در روی برگ گردو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
دهی است از دهستان یوسفوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد، واقع در 11 هزارگزی باختر الشتر، کنار باختر شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. تپه ماهور، سردسیر مالاریائی، دارای 480 تن سکنه. آب آن از سراب، محصول آنجا غلات، حبوبات، تریاک، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن اتومبیل رو و ساکنین از طایفۀ یوسف وند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرا شهرستان فومن، واقع در8 هزارگزی شمال صومعه سرا و یک هزارگزی باختر راه فرعی صومعه سرا به ترکستان، جلگه، معتدل، مرطوب، مالاریائی، دارای 478 تن سکنه. گیلکی فارسی زبان. آب آن از رود خانه ماسوله استخر، محصول آنجا برنج، توتون، سیگار، نیشکر، ماهی و شغل اهالی آن زراعت صید و مکاری، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ /مِ)
اسم دارویی است که به عربی عین البقرو عین العجل خوانند. (برهان). رجوع به گاوچشم شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان یوسف آباد و آب بخش تربت جام شهرستان مشهد، واقع در39 هزارگزی جنوب خاوری تربت جام و 7 هزارگزی جنوب شوسۀ نظامی تربت جام به حقیقت آباد. جلگه هوا، معتدل، دارای 192 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، تریاک، زیره، شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ چِ کُ تَ / تِ)
رسم است که گل کاران گچ را هر روز تر میکنند و اندک اندک به کار میبرند و اگر بر گچ ترکرده شباروزی بگذرد از کار میرود و گچ کشته عبارت از همین است. میرزا طاهر وحید در تعریف بنا:
شهیدی کز آن شوخ یابدنشان
شود چون گچ کشته جسمش روان.
؟ (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
مجرب. ورزیده. پخته. سخت آزموده. سخت مجرب به علت بسیار ورزیدن آن. ماهر به کثرت عمل. عظیم آزموده. نیک آزموده. مذلله در عمل. ذلول. کارشکسته. باآزمون. در کار نهایت ممارست و عمل داشته. آموخته. جاافتاده. ممرّن. مارن
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوزشته
تصویر گوزشته
آفتی است که در روی برگ گردو ایجاد شود
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه های فرفیون است که آنرا شبرم نیز گویند. ولی آنرا با شبرم کبیر - که گونه دیگری از گیاه فرفیون است و بنام ماهودانه نیز نامیده میشود نباید اشتباه کرد کانیطومک شرنب حجازی احلب دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارکشته
تصویر کارکشته
مجرب، ورزیده، پخته، ماهر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گاو را ذبح کند، گیاهی است از تیره خرزهره که جزو تیره های نزدیک به زیتونیان میباشد. ارتفاعش در حدود یک متر و گلهایش ارغوانی روشن است. ساقه های جوان این گیاه دارای الیافی است که ترکمنان از آن نخ و پارچه بافند و لباس تهیه کنند. این گیاه در اکثر نقاط دنیا از جمله ایران و افغانستان و تبت و چین میروید. الیاف آن براق و محکم است و پارچه های تهیه شده از آنها شبیه پارچه های ابریشمی است دم روباه دمب روباه قاتل البقر
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی رشته که آنرا لوزی برند، آشی که از رشته مذکور پزند تتماج توتماج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارکشته
تصویر کارکشته
((کُ تِ یا تَ))
مجرب ورزیده
فرهنگ فارسی معین
آزموده، خبره، ماهر، مجرب، ورزیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع خرم آباد شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
رمه های گوسفندان گم شده، کسی که لقمه در گلویش گیر کرده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی