جدول جو
جدول جو

معنی گاورش - جستجوی لغت در جدول جو

گاورش
(وْ رُ)
قهرمان کتاب بینوایان ویکتور هوگو، وی یکی از ولگردان پاریس و حاضرجواب، بذله گو و شوخ و در عین حال شجاع و سخی است. نام وی در زبان فرانسه معروف است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاورس
تصویر گاورس
دانه ای تلخ مزه از نوع ارزن به رنگ خاکستری که برگ و خوشۀ آن شبیه برگ و خوشۀ جو است و بیشتر در میان کشتزار گندم می روید، جاورس، گال، بسل، شوشو
فرهنگ فارسی عمید
عملی که در داخل معده و روده ها صورت می گیرد و غذاهای خورده شده به حالتی در می آید که قابل جذب باشد
فرهنگ فارسی عمید
(َز)
حاکم نشین کانتون مانش از بخش کوتانس ساحل سین دارای 1195 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(وَ / وُ)
کافر. ملحد. بی دین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ رِ)
از: گوار+ -ش. گواریدن. (ناظم الاطباء، خوش مزگی و هضم طعام. (غیاث). عمل گواریدن:
خورش را گوارش می افزون کند
ز تن ماندگیها به بیرون کند.
اسدی (گرشاسبنامه چ یغمایی ص 28).
- دستگاه گوارش، رجوع به هاضمه (جهاز هاضمه) شود.
،
{{اسم}} ترکیبی باشد که به جهت هضم نمودن طعام سازندو خورند، و معرب آن جوارش باشد. (برهان). چیزی که ترکیب کنند برای هضم و گواریدن طعام. (آنندراج). هر معجونی که موجب سرعت هضم شود... (ناظم الاطباء) : معرب از گوارش فارسی است به معنی گوارنده از اختراعات حکمای فرس است و او عبارت است از تراکیبی که مقوی معده و محلل ریاح و مصلح اغذیه باشد و بعد از سرشتن ادویه با شکر و امثال آن در صحنی پهن کرده پاره پاره کنند و مدتی جهت مزاج او منظور نیست. (تحفۀ حکیم مؤمن). حاطوم. حطمه (ح / ح ) . (منتهی الارب). قمیحه. (زمخشری) (منتهی الارب) : هاضوم، هضام، هضوم، داروی گوارش. (منتهی الارب) :
هرچه بخوردی تو گوارنده باد
گشته گوارش همه بر تو گداز.
بوشکور (از لغت فرس چ اقبال ص 168).
بزرجمهر گفت که برای خود گوارشی ساخته ام از شش چیز هر روز از آن لختی میخورم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341).
بر عیش بدگوارم اگر گلشکر دهند
شعرش گوارشی است که به زآن شناسمش.
خاقانی.
پیش ابوحنیفه اگر ماهی نمک در خمر نهند ازبهر گوارش حلال بود خوردن. (راحهالصدور).
مخور چندانکه خرما خار گردد
گوارش در دهن مردار گردد.
نظامی.
چو خورد خاص او بر خوان رسیدی
گوارش تا به خوزستان رسیدی.
نظامی.
، مطلق معجون. (فرهنگ نظام)، آروغ. (یادداشت مؤلف) :
گر آن خوابها نون گزارش کنی
شکم گرسنه چون گوارش کنی.
فردوسی.
در لهجۀ بختیاری گوارش به معنی آروغ است. (یادداشت مؤلف). در دزفولی گارشت به این معنی است. رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین، و گوارشت شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
دهی است از دهستان یوسفوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد، واقع در 11 هزارگزی باختر الشتر، کنار باختر شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. تپه ماهور، سردسیر مالاریائی، دارای 480 تن سکنه. آب آن از سراب، محصول آنجا غلات، حبوبات، تریاک، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن اتومبیل رو و ساکنین از طایفۀ یوسف وند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان، واقع در 15000گزی جنوب ده شیخ، کوهستانی، گرمسیر، سکنه 200 تن، آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات حبوبات، لبنیات، شغل آنان زراعت، گله داری، راه مالرو است، ساکنین از طایفۀ باباجانی هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وَ ؟)
ناحیه ای از هزارجریب دودانگه. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 122)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو)
گشادگی و سوراخی که گاوی تواند از آن گذشتن. قسمی کول، تنبوشه
لغت نامه دهخدا
رجوع به گاوروی شود
لغت نامه دهخدا
بی عقل و احمق و ابله و خام طمع، (برهان) (غیاث)، مسخره، (غیاث)، ریش گاو:
از فعال شاعران خر تمیز بی ادب
وز خصال خواجگان گاوریش بدنهاد،
سنایی،
نی عجب گر گاوریشی زرگری گوساله ساخت
طبع صاحب کف بیضا برنتابد بیش از این،
خاقانی،
زمین زیر عنانش گاوریش است
اگر چه هم عنان گاو میش است،
نظامی،
گاوریشی بود و او برزیگری
داشت جفت گاوی و طاق خری،
عطار،
ای بسا گنج آگنان گنج گاو
کان خیال اندیش را شد ریش گاو،
(مثنوی علاءالدوله ص 14 س 18)،
گاوریش و بندۀ غیر آمد او
غرقه شد کف در ضعیفی درزد او،
(مثنوی از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه که در 23 هزارگزی جنوب باختر ارومیه و 3 هزارگزی شمال ارابه روزیوه به ارومیه واقع شده. دره ای است سردسیر و سالم که 45 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات و توتون میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
صمغی است که آن را گاوشیر هم میگویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوارش
تصویر گوارش
خوشمزگی و هضم طعام
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره گندمیان و از دسته غلات که دانه هایی شبیه ارزن دارد و با ارزن از یک نوع است و در حقیقت گونه ای ارزن است که دانه هایش درشت تر است و پوستش نیز از پوست ارزن زبرتر است. دانه های این گیاه را بیشتر بکبوتران دهند گورس جاورس جاورس هندی گاورس هندی چینه: شهریست خرم و آبادان و کشت ایشان گاورس است. یا گاورس هندی. گاورس. یا گاورس سیم. ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
گشادگی و سوراخی که گاوی تواند از آن گذشتن تنبوشه. آنچه بصورت و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزهء) گاوروی. گرز فریدون که سرش بشکل گاو بود: زند بر سرت گرزه گاو روی ببند اندر آرد زایوان بکوی. (هرمزد نامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاور
تصویر گاور
کافر، ملحد، بی دین
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گاو را ذبح کند، گیاهی است از تیره خرزهره که جزو تیره های نزدیک به زیتونیان میباشد. ارتفاعش در حدود یک متر و گلهایش ارغوانی روشن است. ساقه های جوان این گیاه دارای الیافی است که ترکمنان از آن نخ و پارچه بافند و لباس تهیه کنند. این گیاه در اکثر نقاط دنیا از جمله ایران و افغانستان و تبت و چین میروید. الیاف آن براق و محکم است و پارچه های تهیه شده از آنها شبیه پارچه های ابریشمی است دم روباه دمب روباه قاتل البقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوارش
تصویر گوارش
((گُ رِ))
هضم غذا
دستگاه گوارش: یا جهاز هاضمه دستگاهی است که شامل اعضای مربوط به تغذیه موجود زنده (خوردن، هضم، جذب و دفع) می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاورس
تصویر گاورس
((وِ یا وَ))
دانه تلخ مزه گیاهی از نوع ارزن که در کشتزار گندم روید، جاورس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوارش
تصویر گوارش
تحلیل
فرهنگ واژه فارسی سره
ابله، احمق، بی خرد، نادان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تحلیل، گوارد، هضم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن گوارش درخواب، چون شیرین است، دلیل منفعت است و تلخ وترش، دلیل غم و اندوه است و هر گوارش که درخاب بوی آن خوش بود، دلیل بر مدح و ثنای او بود. اگر بوی ناخوش داشت، به خلاف این است. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نام محلی در تنکابن که راه سه هزار از آن می گذرد
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای نعره ی گاو یا هر صدایی که شبیه آن باشد
فرهنگ گویش مازندرانی