جدول جو
جدول جو

معنی گاوج - جستجوی لغت در جدول جو

گاوج
(چَ)
دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند، در 42 هزارگزی خاور درمیان و جنوب خاوری آواز جلگه، گرمسیر، سکنۀ آن 153 تن است. آب آن ازقنات. محصول آن غلات، شلغم، چغندر و شغل اهالی زراعت. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاو
تصویر گاو
پستاندار نشخوار کنندۀ اهلی با پیشانی پهن و شاخ های خالی که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده می شود،
سهر، کنایه از احمق، کنایه از مرد دلیر و تنومند، برای مثال کردم روان و دل را بر جان او نگهبان/ همواره گردش اندر گردان بوند و گاوان (دقیقی)
گاو پروین: در علم نجوم صورت نجومی ثور که مجاور ثریا است
گاو پیشانی سفید: کنایه از آنکه در همه جا شناخته شود، معروف، مشهور
گاو زمین: در باور قدما، گاوی که بر پشت یک ماهی قرار گرفته و زمین بر روی شاخ او است، برای مثال گوهر شب را به شب عنبرین / گاو فلک برده ز گاو زمین (نظامی۱ - ۹)
گاو فلک: در علم نجوم برج ثور، صورت نجومی ثور، برای مثال گوهر شب را به شب عنبرین/ گاو فلک برده ز گاو زمین (نظامی۱ - ۹)
گاو گردون: در علم نجوم برج ثور، صورت نجومی ثور، گاو فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوج
تصویر اوج
بلندی، بالا، فراز، بلندترین نقطه، بالاترین درجه، در علم نجوم بلندترین درجۀ کوکب، در موسیقی بالاترین نقطۀ ارتفاع آواز، در موسیقی شعبه ای از گوشۀ عشاق، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاج
تصویر گاج
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین، برای مثال اخ اخی برداشتی ای گیج گاج / تا که کالای بدت یابد رواج (مولوی - ۶۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
(وَ / وِ)
چوبی که در شکاف چوبی گذارند و چوب اولی را به تبر زنند تا دومی بشکافد. و اسکنه خردتر از گاوه است و هیزم شکنان در شکاف هیمه نهند سهولت دوپاره کردن آن را به گلپایگانی آن را گوه گویند
لغت نامه دهخدا
شارل فردریک، ریاضی دان و منجم آلمانی متولد در برونسویک (1777- 1855 میلادی) که بسبب تحقیقات فراوان درباره مقناطیس و علم مناظر و مرایا مشهور گردیده است
لغت نامه دهخدا
(وِ)
به لغت زند و پازند گاو کوهی. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وُ)
کافر. ملحد. بی دین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گاو کوهی، (برهان) (آنندراج) (مخزن الادویه)، گوزن، گاووی ماه، گوزن ماده
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کنه. (مجموعۀ لغت طبی). و آن جانوری است که بر اشتر و خر و گاو چسبد و خون را بمکد. (برهان) (آنندراج) : مانی فرمود تا آن مخدره را به خانه تاریک بردند و جمعی زنان او را محکم بگرفتند مانی دست در فرج او کرده بعد از لحظه ای جانوری مثل دیوچه از آنجا بیرون آورد و گفت این جانور باعث آن وجع بود گفتند تو این معنی از کجا دانستی ؟ جواب داد که از مبادی مرض سئوال نمودم گفت روزی آب از چاه آوردم و در طشتی ریخته در آن نشستم و بعد از آن صورت این وجع سانح شد. من دانستم جانوری که آن را کاول (گاو ک ؟) گویند در آن آب بوده و چون در طشت نشسته در فرج وی خزیده بود بر سر رحمش مستحکم شد و گوشت آن موضع را میخورد و آن محل جراحت شد. (فرج بعدالشده از زینه المجالس)، نوعی از استر که آن را گاوکی گویند. (برهان) (آنندراج)، جامۀ غوک. چغزلاوه. بزغمه. جل وزغ،
{{اسم مصغّر}}مصغر گاو. (برهان) (آنندراج) : و آن دو مهره است مانند جزع ونه جزع است بر شکل دو گاوک ساخته. (تاریخ بخارا)
لغت نامه دهخدا
دهی مخروبه از بخش مهران شهرستان ایلام، واقع در 20000گزی خاور مهران، کنار رود خانه گاوی، دشت، زمستان در حدود هزار نفر از طایفۀ ملک شاهی که در ییلاق ارکواز سکونت دارند برای تعلیف احشام زراعت به این محل آمده در اوایل بهار مراجعت مینمایند، 3 آسیاب کنار رودخانه دارد که فقط در زمستان کار می کنند و آثار خرابه های زیادی در این محل دیده میشود، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
هشت فرسخ و نیم جنوبی تنگستان است، (فارسنامۀ ناصری ص 207)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نانی که در آتش یا خاکستر تنور افتاده و سوخته باشد. (شعوری ج 2 ورق 293) :
هرکه را خشم کرد شد مفلوج
شده محتاج کهنه ها و گلوج.
لطیفی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
فرمانده ده مرد، چاووش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی از دهستان ابوالفارس بخش رامهرمز شهرستان اهواز که در 35 هزارگزی جنوب خاوری رامهرمز واقع است و آب آن از رود خانه ابوالفارس تأمین میشود. ساکنان آن از طایفۀ بهمئی میباشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
منسوب به گاو، آبلۀ گاوی،
عمل کردن همچون گاو، چگونگی گاو، بلاهت، نادانی:
گاو را بفروخت حالی خر خرید
گاویش بود و خری بر سر خرید،
عطار
لغت نامه دهخدا
تصویری از گاوو
تصویر گاوو
گاو کوهی گوزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوج
تصویر گوج
صمغ درخت. زور قوت
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که در شکاف چوبی دیگر گذارند و چوب اولی را به تبر زنند تا دومی بشکافد
فرهنگ لغت هوشیار
پستانداری است از راسته سم داران از دسته زوج سمان از گروه نشخوار کنندگان و از تیره تهی شاخان. پستانداری علفخوار است و معده اش مانند دیگر نشخوار کنندگان چهار قسمتی و شامل سیرابی نگاری هزارلا و شیردان میباشد. در آرواره فوقانی گاو دندانهای پیشین و نیش وجود ندارد و فقط دندانهای آسیا وجود دارند و بر عکس دندانهای پیشین و نیش در فک تحتانی موجودند. دندانهای نیش گاو همانند ثنا یاشده و بطور کلی بشکل یک ردیف منظم هشت تایی در جلو فک قرار دارند. در هر دست و پای گاو یک زوج سم و جود دارد. جانوری بسیار مفید است و از شیر و گوشت و پوست و نیروی بدنی آن استفاده میشود. نژاد های گاو بسیارند. نژاد های معروف گاو های ایرانی: نژاد های جنگلی یا ساحلی که مخصوص نواحی گیلان و مازندران و گرگانست نژاد کوهستانی که گاو های سراب و اردبیل و دیگر نواحی آذربایجان از آن نژادند نژاد دشتی که گاو های سیستان را شامل میشود. گاو های نواحی دیگر ایران معمولا مخلوطی از نژاد های مختلف میباشند. نژاد های گاو های اروپایی عبارتند از: نژاد آنگوس نژاد دورهام نژاد فراند نژاد گارن نژاد گاسکون نژاد لیموزن نژاد هرفورد و نژاد های هلندی و دانمارکی و غیره. از گاو نر جهت تخم کشی و شخم و باربری استفاده میکنند و گاو ماده را بیشتر جهت استفاده از شیر نگهداری مینمایند ثور بقر: چنین تا بدوشم من از گاو شیر تو این کار هر کاره آسان مگیر. یا ترکیبات اسمی: گاو آبی. کاشالو. یا گاو بحری. در باب این جانور دچار اشتباه شده اند و حیوانی را که عنبر دفع کند گاو بحری نامیده اند و حال آنکه عنبر از نوعی پستاندار ماهی شکل بدست میظید نه از نوعی گاو دریایی کاشالو (ظاهرا عظمت جثه این جانور موجب این تسمیه شده) : نگویی گاو بحری را چرا تب خاله شد عنبر گیا در ناف آهو مشک اذفر بیشمر دارد. (ناصر خسرو) یا گاو بی ذنب. گاو بی شاخ و دم: چون زوحذرت کردن باید همی نخست دجال را ببین بحق ای گاو بی ذنب. (ناصر خسرو) یا گاو بی شاخ و دم. بسیار نادان یا گاو پرواری. گاوی که آنرا در خانه سرد بایام تابستان نگهدارند و غذای مناسب دهند تا فربه شود: اسب لاغر میان بکار آید روز میدان نه گاو پرواری. (گلستان) یا گاو پیشانی سفید. بسیار مشهور. یا گاو تخمی. گاوی نر که برای ازدیاد نسل و تخم کشی مورد استفاده قرار میگیرد. معمولا گاو نر تخمی را از نوع بهترین نژاد انتخاب میکنند تا نتیجه بهتری بدست آورند یا گاو جنگی. گاو نری که برای جنگیدن با گاوان نر دیگر تربیت شده. یا گاو حاج میرزا آقاسی. کسی که بیخبر و سرزده بهمه جا وارد شود. گوساله حاج میرزا آقاسی. یا گاو خراس. گاوی که خراس بقوت آن گردد. یا گاو ختایی (خطایی)، کژگاو غژغاو غژگاو. یا گاو خوش علف. گاوی که هر گونه علوفه را بخورد، کسی که همه گونه غذا را بخورد و بخوبی و لذیذی آن اهمیتی ندهد یا گاو دشتی. قسمی گاو کوهی که در بیابانها و ارتفاعات کم میزید و اندکی از آهو بزرگتر است و در حقیقت یکی از گونه های آنتیلوپ میباشد گاو بری بقرالوحش گوذر جوذر. توضیح جوذربه (گوذر) گاو عنبی هم اطلاق شده. یا گاو دوشا. گاوی که بسیار شیر دهد. یا گاو زر. صراحیی که بهیئت گاو از طلا سازند، گاوی که سامری از زر های غنایم فرعونیان ساخت و مردم را بپرستش آن دعوت کرد گوساله سامری. یا گاو سفالی (سفالین)، صراحیی که بشکل گاو از سفال سازند. یا گاو سیمین. صراحیی که از نقره بصورت گاو سازند. یا گاو طوس (طوسی)، در قدیم مثلی سایر بوده و از آن بلاهت مردم طوس را میخواسته اند. مشهور است که وقتی هارون الرشید بدان شهر رسید طوسیان گفتند: مکه را بشهر ما بفرست تا زیارت او کنیم. وقتی یکی از وزرا بگمان عدم التفات خواجه نظام الملک طوسی چند طاقیه صوف اختلاس کرده بود خواجه در مخاطبه او اشاره بمثل گاو طوس کرده گوید: بمثل گاو طوس کرده گوید: از سربنه این نخوت کاوسی را بگذار بجبرئیل طاوسی را اکنون همه صوفیان فردوسی را باز آر و دگر گاو مخوان طوسی را. یا گاو عنبر (عنبری)، عنبر ماهی کاشالو، مالدار و فایده دهنده. یا گاو فتنه. حوادث روزگار. یا گاو قربانی. گاوی که او را در را خدا قربان کنند. یا گاو قطاس. غژگاو توضیح در اینجا قطاس را با لاتینی که مراد پستانداران عظیم الجثه بحری از نوع بال (بالن) و کاشالو میباشد نباید اشتباه کرد (هر چند قطاس از همین ریشه ماخوذ است)، یا گاو کار. گاوی که با آن زمین را شیار کنند. یا گاو کوهی. گونه ای پستاندار نشخوار کننده از دسته تهی شاخان و از تیره گاوان وحشی که جثه اش از آهو بزرگتر و از گاو معمولی کوچکتر است و بیشتر در دامنه ها و نقاط کوهستانی میزید و نژاد های مختلف آن نیز در شکارگا ههای کوهستانی ایران وجود دارند ولی بعلت کثرت شکار آنها نسلشان رو بانقراض است. یا گاو گردون (گردونه)، ورزگاو که بر گردونه بندند: پیر تیر تراش از حمل آن عاجز آمد بخندید (قاآن) و فرمود که گاو گردونی نیز بیاوردند تا بار کرد و بازگشت، برج ثور. یا گاو گلین. صراحیی که بهیئت گاو از گل سازند. یا گاو گیلی. گاوی که کوهانی درشت در پشت گردن دارد و شاخهایش درازتر از شاخهای دیگر گاوان باشد یا گاو ماده. ماده گاو (شیرده) یا گاو نر. ورزاو ثور. یا گاو نه من شیر. کسی که نیکیهای کرده کرده خویش را با عملی بد پایان دهد آنکه احسان خود را در آخر با اذیتی تباه کند یا گاو نیله. نیله گاو. یا گاو وحشی. پستانداری است نشخوار کننده از تیره گاوان وحشی که دارای گونه های مختلف کوهی و دشتی میباشد. معمولا جثه گاوان وحشی از آهو بزرگتر ولی از گاو معمولی کوچکتر است. توضیح گاو وحشی از دسته تهی شاخان است و شاخش بر خلاف گوزن دایمی است گاو کوهی بقرالوحش. یا گاو ورز. گاوی که بدان زمین را شیار کنند. یا ترکیبات فعلی: بچرم اندر (در) بودن گاو. زنده بودن (اشاره باینکه هنوز کشته نشده و پوستش را نکنده اند)، توضیح غالبا در موردی استعمال شود که پایان کار معلوم نیست: سپهدار توران از آن بدتر است کنون گاو پیسه بچرم اندرست. یا پای در میان داشتن گاو. دخالت کردن نادان: انوری، آخر نمیدانی چه میگویی خموش گاو پای اندر میان دارد مران خر در خلاب. (انوری) یا دم گاو بدستش افتاده. سر رشته کاری و شغلی بدستش افتاده. یا رخت بر کاری نهادن، رفتن حرکت کردن: شد چو شیر خدای حرز نویس رخت بر گاو بر نهد ابلیس. (سنائی) یا زاییدن گاو کسی. رو آوردن بخت بدو: بهندوستان پیری از خر فتاد پدر مرده ای را بچین گاو زاد. (نظامی)، اتفاقی برای وی رخ دادن، یا زین بر گاو بستن، رحلت کردن، یا زین بر گاو نهادن، رحلت کردن: شب ماه خرمن میکند ای روز زین بر گاونه بنگر که راه کهکشان از سنبله پر کاه شد، (سوزنی) من خود عزیز بار نیم خوار بار گیر آخر نه گاو به بود از خوار بار دور ک (صدرالشریعه برهان الاسلام) یا گاو بکش گنجشک هزارش یک من است. این کار تو کم اهمیت است عملی بزرگتر انجام ده: گرت پیه باید بکش گاو دیه که گنجشک را در شکم نیست پیه. (ادیب پیشاوری) یا گاو در خرمن کسی (یا چیزی) کردن (افکندن راندن)، برای وی تولید مزاحمت کردن اشکال تراشی کردن: هر خری در خرمنش میکرد گاو کشته را هرگز سگان ندهند داو. (عطار) یا گاوش نلیسیده است. هنوز تجربه ندارد: رفته است خریهاش زحد گوساله چندی بگذار تا بلیسد گاوش. (ظهوری) یا گاو کردن زمین. شخم زدن و شیار کردن زمین: شدیار زمین گاو کرده. یا گاو لوزینه چه داند ک خرچه داند قیمت نقل ونبات ک یا گاوم است و آبم است نوبت آسیایم است نظیر: گاوم میزاید آبم میاید زنم هم دردش است. یا گاو نر (را) دوشیدن، کاری بیهوده کردن: آنان که بکار عقل در میکوشند هیهات که جمله گاو نر میدوشند (خیام) یا گاو نر را هزار جریب بتخمش (بگندش)، مردی زورمند است. یا گاو و خر را بیک چوب راندن، همه را بیک چشم نگاه کردن، صراحیی که بشکل گاو سازند: آن لعل لعاب از دهن گاو فرو ریزد تا مرغ صراحی کندت نغز نوایی (نغمه سرایی) (خاقانی)، واحد مسافت و آن معادل سه کروه زمین است و چون کروه را بعضی 3000 گزو بعضی 4000 گز حساب کنند پس گاو برابر است با 9000 گز یا 12000 گز، احمق سخت نادان ابله: زو گاوتر ندیدم و نشنیدم آدمی در دولتش عجب غلطی کرده روزگار. (فخر الدین اسعد)، پهلوان گرد دلیر مبارز: کردم روان و دلرا بر جان او نگهبان همواره گردش اندر گردان بوند و گاوان، درشت بزرگ: گاو آلو گاو چشم گاو صندوق، برج دوم ثور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوج
تصویر اوج
طرف بالای هر چیز، بلند ترین نقطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاور
تصویر گاور
کافر، ملحد، بی دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوک
تصویر گاوک
کنه، اسپیر وژیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوج
تصویر اوج
بلندی، طرف بالای هر چیز، بالاترین درجه ستاره، بلندترین حد آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاو
تصویر گاو
از حیوانات اهلی علفخوار، نام دومین برج از برج های منطقه البروج که خورشید در اردیبهشت ماه در این برج دیده می شود، ثور
گاو پیشانی سفید: کنایه از آدم خیلی معروف
گاو بی شاخ و دم: کنایه از آدم درشت هیکل و بی فرهنگ، شخص ابله
گاو کسی زاییدن: کنایه از بد آوردن، به دردسر افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوج
تصویر گوج
زور، قدرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوج
تصویر گوج
((گَ وَ))
صمغ درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوج
تصویر اوج
اوگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اوج
تصویر اوج
Culmination
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نام محلی در تنکابن که راه سه هزار از آن می گذرد
فرهنگ گویش مازندرانی
بباف، بافتن سبد از شاخه های نازک درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
جوال دوز
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از اوج
تصویر اوج
кульминация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اوج
تصویر اوج
Höhepunkt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اوج
تصویر اوج
кульмінація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اوج
تصویر اوج
kulminacja
دیکشنری فارسی به لهستانی