جدول جو
جدول جو

معنی گاهن - جستجوی لغت در جدول جو

گاهن
گاوآهن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاهن
تصویر کاهن
روحانی مسیحی یا یهودی، روحانی اقوام باستان مانند بابلیان و مصریان، غیب گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گالن
تصویر گالن
نوعی سنگ معدن سرب، دارای مقداری آهن، روی، نقره و گاهی انتیمون و آرسنیک که رنگش خاکستری است و در امریکا، انگلستان، فرانسه و اسپانیا یافت می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاهی
تصویر گاهی
وقتی، زمانی، هنگامی
لایق تخت پادشاهی، شاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گالن
تصویر گالن
ظرفی پلاستیکی برای نگهداری مایعاتی چون آب و بنزین، واحد اندازه گیری حجم مایعات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهن
تصویر راهن
رهن دهنده
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به گاه بمعنی تخت و سریر، لایق تخت و سریر:
زمین هفت کشور بشاهی تراست
سپاهی و گاهی و راهی تراست،
فردوسی،
نه چاهی را بگه دارد نه گاهی را بچه دارد
ز عفوش بهره ورتر هر که او افزون گنه دارد،
فرخی
لغت نامه دهخدا
بیخ نیشکر، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
کسی است که خبر دهد از وقایع آینده و ادعای آگاهی بر اسرار و اطلاع از علم الغیب کند. (تعریفات). فال گیرنده از آواز جانوران و ساحر و غیب گوی. (غیاث). حکم کننده به غیب. (از اقرب الموارد) :
هر داستان که آن نه ثنای محمد است
دستان کاهنان شمر آن را نه داستان.
خاقانی.
تاج بر فرق محمد تو نهی
خاک بر تارک کاهن تو کنی.
خاقانی.
در میانشان فتنه و شور افکنم
کاهنان خیره شوند اندر فنم.
مولوی.
، نزد نصاری و یهود و بت پرستان انجام دهنده مراسم ذبح و قربانی است و چه بسا که مأخوذ از همان معنی حکم به غیب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام وادیی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
یکنوع درخت. (ناظم الاطباء). نام درختی است که به ترکی قزلجق گویند. (از شعوری ج 2 ورق 11). قرنوس. قرانیا. سرخک. طاقدانه. ال. (یادداشت مؤلف) ، یکنوع علف و یا ریشه که به اسب مانند دوا میخورانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
رهن کننده. (از اقرب الموارد) (از شعوری ج 2 ورق 11). گروکننده. (آنندراج) (مهذب الاسماء) (رشیدی). گروستاننده، ثابت. (متن اللغه) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دائم. (آنندراج).
- طعام راهن، طعام دائم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
، آماده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، لاغر از مردم و شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لاغر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ثلث پرتن در اصطلاح هندیان: وکل پرتن (یحوی) علی ثلثه باهن و کل باهن علی ثلثه کن و کل کن... (از ماللهند بیرونی ص 202)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
نی چوپان. نایی که چوپان مینوازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
خدمتگار و خادم. ج، مهّان. (ناظم الاطباء). خدمتگار. (از اقرب الموارد) ، بندۀ خادم. (منتهی الارب) (آنندراج). عبدو بنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مهّان، مهنه و مؤنث آن، ماهنه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرانسوا. متولد در ورسای. قفل ساز لویی 16. سازندۀ ’گنجۀ آهنین’ معروف، که وی سپس راز آن را فاش کرد. (1751- 1795 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
لحیه داهن، ریش چرب روغن مالیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
زمانی، وقتی، در بعض ازمنه، پس از مدتی طویل بعض وقتها، احیاناً:
شبان تاری بیدار چاکر از غم عشق
گهی بگرید و گاهی بریش برفوزد،
طیّان،
گاهی چو گوسفندان در غول جای من
گاهی چو غول گردبیابان دوان دوان،
ابوشکور،
به آب اندرافکند شاه دلیر
سرش گه زبر بود و گاهی بزیر،
فردوسی،
خورش گور و پوشش هم از چرم گور
گیا خورد گاهی و گاه آب شور،
فردوسی،
در بستر بد یار و من از دوستی او
گاهی بسرین تاختم و گاه بپائین،
؟ (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 379 و نسخۀ نخجوانی)،
- امثال:
گاهی با خدا گاهی با رسول گاهی به ادا گاهی به اصول، (امثال و حکم دهخدا)،
مادر دزد گاهی سینه میخورد گاهی سینه میزند، (امثال و حکم دهخدا)،
، باری، کرتی، نوبتی، هیچگاه، هیچوقت، هرگز (در جملۀ منفی)، فی المثل: لاافعله ما ارزمت ام حائل ٌ، یعنی تا وقتی که ناله کند مادر بچه نوزاده یعنی گاهی، (منتهی الارب)، انک لن تفلح العالم و لاقابل و لاقاب و لاقباقب ... یعنی تو گاهی رهایی نیابی، (منتهی الارب)، یبس (محرکه)، خشک اصلی که گاهی تر نگردیده باشد، (منتهی الارب)، قرین، دیو که با مردم باشد و گاهی جدا نشود، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
شاهین ترازو، چوب ترازو، باز خوب و اعلا. (ناظم الاطباء). در این معانی که صورت مخفی است از شاهین، رجوع به شاهین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از واهن
تصویر واهن
رگ دوش، سست
فرهنگ لغت هوشیار
گاره پسوند یست که بجای کار در بعض کلمات آید و صفت فاعلی سازد: ستمگاره
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی از لاتینی میانه به آرش جام آبخوری تکک (ظرف آبخوری) اندازه ای که در سنجیدن آبگونه ها به کار رود سولفور طبیعی سرب را گویند که یکی از کانیها است و از آن بدست میاورند. رنگش خاکستری مایل بابی میباشد. وزن مخصوصش بین 4، 7 تا 6، 7 متغیر و بسیار شکننده است و روی کاغذ مانند مداد اثر سیاه رنگی از خود باقی میگذارد. قابلیت ذوبش از سرب خالص کمتر است ولی قابلیت تبخیرش بسیار بیشتر از سرب است و در اسیدنیتریک بخوبی حل میشود. گالن در سیستم کوبیک متبلور میشود و بلور هایش بیشتر شکل 8 وجهی را دارند. در حالت کاملا خالص 55، 86 آن سرب و 45، 13 آن گوگرد است ولی کمتر بحالت خالص دیده میشود و بیشتر با کمی نقره یا آهن یا روی و یا آنتیموان همراه است حجر رصاص حجر الرصاص. مقیاسی است برای سنجیدن مایعات و آن معادل 78، 3 لیتر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاهان
تصویر گاهان
پسوند زمان: چاشتگاهان دیرگاهان صبحگاهان گرمگاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاهی
تصویر گاهی
زمانی، وقتی، پس از مدتی طویل
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خبر دهد از وقایع آینده و ادعای آگاهی بر اسرار و اطلاع از علم الغیب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاهن
تصویر عاهن
نیازمند و درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داهن
تصویر داهن
چاپلوس، دغا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهن
تصویر راهن
رهن کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهان
تصویر گهان
پسوند زمان: چاشتگاهان دیرگاهان صبحگاهان گرمگاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاهن
تصویر کاهن
((هِ))
روحانی مصریان باستان، بابلیان و یهودیان، فال گیر، غیب گو، جمع کهنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گالن
تصویر گالن
((لُ))
مقیاس وزن برای مایعات برابر با 4 لیتر (در کشورهای انگلیسی زبان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گانه
تصویر گانه
((نِ))
به آخر عدد ملحق شود و افاده نسبت و تکرار کند، دوگانه، سه گانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاهی
تصویر گاهی
زمانی، هنگامی، باری، نوبتی، دفعه ای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راهن
تصویر راهن
((هِ))
گرو گذارنده، رهن گذارنده، ثابت، دایم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاهی
تصویر گاهی
بعضا
فرهنگ واژه فارسی سره