جدول جو
جدول جو

معنی گامبیه - جستجوی لغت در جدول جو

گامبیه
(یِ)
مجمع الجزایر پلی نزی دارای 1500 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
گامبیه
(یِ)
لردجیمز. دریاسالار انگلیسی که کپنهاک را در سال 1807 میلادی بمباران کرد (1756- 1833 میلادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کامبیز
تصویر کامبیز
(پسرانه)
گویش امروزی کبوجیه، نام پسر کوروش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هامویه
تصویر هامویه
(پسرانه)
نام کارگزار یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
ویژگی زنی که فقط یک بار ازدواج کرده و میان او و همسرش نهایت مهر و محبّت برقرار باشد، زن وفادار و مهربان به شوهر
فرهنگ فارسی عمید
زن کواذ (قباد) که دختر او نیز بوده و از مزاوجت این پادشاه با دختر خود موسوم به سامبیکه، کاوس بوجود آمده است، (ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 377 و 378)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ثلاثی مجرد ابو، ابیت له تأبیه، گفتم او را پدر من فدای تو باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از غایت تواضعو یا محبت پدر خویش را فدای کسی کردن (در گفتار)
آگاه گردانیدن، بیاد کسی دادن، تهمت کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِبی یَ)
ابن بیطار گوید: نامی عجمی است در نزد مردم صقلیه نوعی باریک مر شالبیه را، برگ آن کوچک و طعم و بوی آن بدو ماند و نزد آن مردم مجرب است ابراء بیاض چشم را. (مفردات الادویه ج 2 ص 77)
لغت نامه دهخدا
(مِ ری یَ)
نام فرقه ای از یهود سامری. (مفاتیح). گروهی اند از یهود که در بیت المقدس و قرایای آن ساکن می باشند و ایشان بعد از موسی به نبوت هارون و یوشعبن لون قائلند و نبوت دیگران را که بعد از ایشان بودند منکرند مگر یک پیغمبر که جایز دانسته اندکه ظاهر شود. در مال ایشان شخصی ظاهر شده بود القان نام او دعوی کرد که آن پیغمبر منم و قبیلۀ ایشان کوهی است که عظیم و غریم خوانند و گویند که آن کوه طور است و لغت ایشان غیر از لغت سایر یهود است و آن بزبان عبری نزدیک است و زعم ایشان آن است که توریه بزبان ایشان بود، یا سریانی. نقل کرده اند که اتفاق یهودبر آن است که چون حق تعالی از آفریدن آسمان و زمین فارغ شد بر عرش بخفت و یک پای خود را بر پای دیگر نهاد و بیاسود تعالی الله علواً کبیرا. (نفائس الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مِ ری یَ)
نام سال یازدهم بعثت رسول صلوات الله علیه از سیزده سال توقف آن حضرت در مکه. (مؤلف). سنۀ سامریه، نام سال یازدهم از نزول قرآن بمکه. در این سال سورۀ طه، مریم، کهف و اسری نازل شد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لِ بی یَ)
صالبیه. ناعمه. (یادداشت مؤلف). گیاه تشنک مریم گلی. بهمن. بهمن احمر. بهمن سرخ. مریمیه. بهمنان. قویسه. ناعمه. (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی). برهان در ذیل بهمن گوید: گیاهی و رستنی بود که در ماه بهمن و زمستان گل کند و بیخ آن سرخ و سفید میباشد و آن را بهمنین میگویند و بعضی گویند گلی است که در زمستان هم میباشد و دارویی است که بدن را فربه کند و باد را دفع سازد و قوت باه دهد. بنقل از بحر الجواهر نویسد: در طب این گیاه معروف است و آن بیخی است سپیدرنگ یا سرخ رنگ مثل زردک و نام این گیاه در پهلوی: وهمان است. (برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(لِ بی یَ)
گیاه مریم و مریمیه. (ناظم الاطباء). یک نوع گیاه طبی. (استینگاس ص 642)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ویتور، نقاش ونیزی، متولد در ونیز در حدود 1450 و متوفی در حدود 1525. وی افسانۀ ’اورسول’ مقدس را نقاشی کرده است
لغت نامه دهخدا
(یِ)
قصبه ای است مرکز بخش در ایالت ورسای فرانسه و 28هزارگزی جنوب باختری ورسای، که 8900 تن جمعیت دارد و جمعیت بخش جمعاً 107200 تن میباشد. این قصبه کاخ سلطنتی معروفی داشت که چهار قرن (از قرن چهارده تا هجده) در تابستانها کاخ ییلاقی پادشاهان فرانسه بود. (از لاروس) (قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
رجوع به زامبز شود، سابور و زامحان نیز ضبط شده است، رجوع به مختصر کتاب بلدان ابن فقیه چ لندن ص 202 شود
لغت نامه دهخدا
(عِ بی یَ)
رماح زاعبیه، نیزه های منسوب به زاعب، مردی که نیزه میساخته است. (اقرب الموارد). رماح زاعبیه و سنان زاعبی منسوب است به شهر یامردی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و هی التی اذا هزت کان ّ کعوبها یجری بعضها علی بعض. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
ده کوچکی است از بخش راین شهرستان بم، واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری راین و 15هزارگزی باختر راه شوسۀ بم به کرمان. 20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مِ لی یَ)
سکه های منسوب به ملک الکامل ناصرالدین محمد بن عادل ابوبکر محمد بن ایوب. رجوع به ص 60 و ذیل 61 و 152 نقودالعربیه شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات واقع در 2000گزی جنوب باختری خمین. هوایی معتدل و 100 سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و چغندرقند و انگور و پنبه است و شغل مردم آن زراعت و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
مرکّب از: با + مایه، که مایه دارد. مایه دار.
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نام جزایری کوچک نزدیک ساحل شمال غربی استرالیا و چون دامپیۀ سیاح انگلیسی آنرا کشف کرد این نام گرفت. (قاموس الاعلام ترکی)
نام تنگه ای بوسعت 89هزار گز میان جزایر گینۀ نو و برتانی نو. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مِ لی یَ)
آبی است اشجع را. (منتهی الارب). منسوب است به ماءالاشجع بین الصراد و رحرحان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ / چِ)
بامبه چه (در تداول عامه) بامب. بامبه، ضرب با کف دست به تارک و میان سر کسی. (یادداشت مؤلف). زخم با کف دست بر سر کسی. بام. بامب کوچک که برمیان سر کسی زنند با کف دست. ضربتی خفیف بر سر کسی با کف دست گشاده. ضربت. (یادداشت مؤلف). توسری کوچک. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده).
- بامبچه زدن، ضربت با کف دست گشاده بر سر کسی. بامب زدن. توسری زدن.
- بامبچه خوردن، بامب خوردن: توسری خوردن
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ)
لیاقت. شأن. درجه. (ناظم الاطباء). اما در مآخذ دیگر که در دسترس بود دیده نشد
لغت نامه دهخدا
شط افریقائی در سنگامبی که به اقیانوس اطلس ریزد، طول آن 1700 گز است
لغت نامه دهخدا
مستعمرۀ انگلیسی به افریقا جزء سنگال، دارای 210000 تن جمعیت، حاکم نشین آن باتور است
لغت نامه دهخدا
(مِ لی یَ)
اصحاب ابی کامل اند و آنان همه صحابه را بخاطر ترک بیعت علی (ع) و علی (ع) را نیز طعن کردند که ترک طلب حق خود کرد و در این تقاعد امام را معذور ندارند. بلکه گویند میباید خروج میکرد. لیکن با اینهمه در محبت علی (ع) غلو وافراط کردند و ابی کامل گوید که امامت در شخصی بشخص متناسخ میشود و این نور در شخصی به نبوت گراید و در شخصی به امامت نماید و گاه امامت به نبوت متناسخ شود. (از ترجمه الملل و النحل صص 190- 191). و رجوع به لباب الانساب ج 3 ص 24 شود. اصحاب ابی کامل که مردم را در ترک اقتدا به حضرت علی و آن حضرت را در ترک طلب کافر میدانستند و منکر خروج بر ائمۀ جور بودند. بشار بن برد شاعر از این فرقه بوده. (خاندان نوبختی ص 261). یکی از فرق نه گانه شیعه باشند از غلات. (بیان الادیان). ایشان از پیروان مردی رافضی هستند که ابی کامل نام داشت و میگفت که یاران پیغمبر چون دست بیعت به علی ندادند کافر شدند و علی نیز چون نبرد کردن با آنان را فروگذاشت کافر گشت زیرا جنگ با ایشان همچون نبرد با اهل صفین واجب بود. (تاریخ مذاهب اسلام چ محمد جواد مشکور ص 46). گروهی است از بدترین روافض منسوب به ابوکامل. (منتهی الارب) فرقه ای از غالیان شیعه منسوب به ابوکامل که قائل بتناسخ پس از مرگند. (از اقرب الموارد). رجوع به ابوکامل در کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
نام برده نامزد، زنی که جزیک شوهربمرددیگری نرسیده ومیان او وشوی نهایت محبت باشد: صولت او در ان صف ناورد زن نامویه برکند از مرد. توضیح درجهانگیری پس ازمعنی فوق افزوده شده: (وآن رابهندی سهاگن گویند) درفرنظا. آمده: (درهندی سهاگن بمعنی زن شوهرداراست شرط دیگری نداردولفظ نامویه مرکب ازنا (نه) ومویه (زاری) است وبمعنی زنی که مویه نکرده و شوهرداراست و معنی شعراین است که ممدوح درجنگ زن شوهرداررابی شوهرمیکند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشبیه
تصویر ناشبیه
دشماناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوبچه
تصویر گاوبچه
گوساله: یرع گاو بچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوبیشه
تصویر گاوبیشه
کنایه از دنیا و روزگار است
فرهنگ لغت هوشیار
کامیله در فارسی پیروان ابیکامل که از یک سوی مردمی را که سر از پیروی علی (ع) باز زده بودند از دین برگشته می دانستند و از سوی دیگر علی (ع) را سر زنش می کردند که چرا از هده خویش در جانشینی پیامبر (ص) چشم پوشیده است هم چنین کاملیه تنگسار (تناسخ) را باور داشتند درختچه ایست زینتی از خانواده چای که جزو تیره پنیرک میباشد. برگها یش بیضی و شبیه برگ چای است و گلهایش خوشرنگ و زیبا است. در حدود 14 گونه از این گیاه شناخته شده که در جنوب و مشرق آسیا بفراوانی کشت میشوند. این گیاه همیشه سبز است و گلهایش درشت و زیبا برنگها سفید یا صورتی و یا قرمز است. گونه ژاپنی این گیاه در سال 1749 م. باروپا برده شده و امروز در آنجا بخصوص در فرانسه و ایتالیا بفراوانی کشت و تربیت میشود کاملیه قاملیا
فرهنگ لغت هوشیار
صالبیه درفارسی سالبیه: لاتینی تازی گشته مریم گلی از گیاهان مریم گلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامکیه
تصویر جامکیه
پارسی تازی گشته جامگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامویه
تصویر نامویه
((یِ))
زنی که یک شوهر بیشتر ندیده باشد
فرهنگ فارسی معین