جدول جو
جدول جو

معنی گاشاک - جستجوی لغت در جدول جو

گاشاک
گیپای خرد و کوچک را گویند یعنی پارچه های پوست شکنبه را بدوزندو با گوشت و برنج مصالح پر کنند و پزند، (برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاشاک
تصویر حاشاک
دور باد از تو، دور از تو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاشاک
تصویر خاشاک
ریزۀ چوب، علف، کاه و مانند آن، خار، خس، علف خشک
فرهنگ فارسی عمید
شاشک، شارشک، شاشنگ، شوشک، تیهو، (شعوری از فرهنگ جهانگیری)، تنبوره، (شعوری)، چارتار، (شعوری از مجمع الفرس)، رجوع به شارشک، شاشک، شاشنگ و شوشک شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بازوی درازخانه را گویند و آن از سر دوش است تا آرنج. (برهان) (آنندراج). عضد و بازوی دراز یعنی از سر دوش تا آرنج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نوعی پارچه:
سقرلاط و بزمات و آن بنات
چو ماشاک و تفتیک و عین ثبات،
نظام قاری (دیوان ص 186)،
و رجوع به ماشاد و ماشا شود
لغت نامه دهخدا
کرسی کانتن ’تارن’ از ارندیسمان ’البی’ در ساحل تارن، دارای 7000 تن سکنه و راه آهن و شرابهای سفید است، موطن دم وست میباشد
لغت نامه دهخدا
نام سرزمینی است در کویر بین کرمان و سیستان، مرحوم بهار در حاشیۀ تاریخ سیستان بنقل از ابن خردادبه (ص 50) آرد: ’راشد یا راشاک جایی است در کویر بین کرمان و سیستان که یک چاه آب دارد واز آنجا تا زرنج 23 فرسنگ است’، (تاریخ سیستان حاشیۀ ص 245)، و رجوع به راشد نام سرزمینی است ... شود
لغت نامه دهخدا
دور باد از تو:
پس بگویند بنده را حاشاک
مردکی ریش گاو و کون خر است،
انوری،
مهر از تو توان برید هیهات
کس بر تو توان گزید حاشاک،
سعدی،
تو بحری و هر دو کون خاشاک
خاشاک درون بحر، حاشاک،
سلمان ساوجی،
رود بخواب دو چشم از خیال تو هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک،
حافظ،
،
چوبی بزرگ
لغت نامه دهخدا
خاشه، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، ساق علف و چوب و ریزه های باریک و خار و خس با خاک آمیخته، (برهان قاطع)، ریزۀ کاه با خاک بهم آمیخته و خاشه، (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 369)، قذاه، عذب، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، عقاقیر، (السامی فی الاسامی)، آشغال:
گفت با خرگوش خانه خان من
خیز خاشاکت از او بیرون فکن،
رودکی،
ز خاشاک ناچیز تا عرش راست
سراسر به هستی یزدان گواست،
فردوسی،
ولیکن بفرمان یزدان دلیر
نباشد ز خاشاک تا پیل و شیر،
فردوسی،
برآن توده خاشاکها بر زدند
بفرمود تا آتش اندر زدند،
فردوسی،
تا روی بجستن ننهد برق شغبناک
صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک،
منوچهری،
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست،
ناصرخسرو،
که دریا در نهد درقعر و خاشاک آورد برسر،
مختاری غزنوی،
تو بادی و من خاک تو تو آب و من خاشاک تو
با خوی آتشناک تو صبر من آوار آمده،
خاقانی،
خاشاک دورنگ روز و شب را
آتش زن و در زمان برافروز،
خاقانی،
چو شد پژمرده خاشاکی بود خشک،
دهلوی،
دگر آهو که خاشاک است خوردش
بجای مشک خاشاک است گردش،
نظامی،
سهی سروش فتاده بر سر خاک
شده لرزان چنان کزباد خاشاک،
نظامی،
در اندیشید از آن که یار دلکش
که چون سازد بهم خاشاک و آتش،
نظامی،
- امثال:
خاشاک به گاله ارزانی و شنبه بجهود، نظیر: سرخر و دندان سگ، (امثال و حکم تألیف دهخدا ج 2)،
خاشاک نیز بر در دریا گذر کند، نظیر: سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش، (امثال و حکم تألیف دهخدا ج 2)،
- خاشاک مسجد، ظاهراً نوعی گستردنی نظیر بوریا و حصیر باید باشد: بمسجد رفتم بوریانبود بخانه رفتم و خادم را گفتم تا درازگوش بگیرد با او به کنار آب حرام کام رفتم و یک خروار خاشاک مسجد آوردیم و در مسجد انداختیم، (تاریخ بخارا نرشخی ازانیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 144)، در منزل ایشان در زمستان خاشاک مسجد می بود و در تابستان بوریای کهنه، (تاریخ بخارا نرشخی از انیس الطالبین ایضاً)
لغت نامه دهخدا
دورباد از تو دور باد از تو دور باد از تو، (مهر از تو توان برید ک هیهات، کس بر تو توان گزید ک حاشاک خ) (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاشاک
تصویر خاشاک
ریزه چوب و علف و کاره: خاروخس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاشاک
تصویر خاشاک
ریزه چوب و علف و کاه، خاشه، خاشاک، خاشک
فرهنگ فارسی معین
آخال، آشغال، خار، خاکروبه، خس، زباله، گل، علف، کاه، چوب ریزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دور باد از تو، دور از توباد، مباد، هرگز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاشاک درخواب مال و نعمت است مردم عامه را. اگر بیند در خانه وی خاشاک بسیار است یا او در میان خاشاک مقیم گردید، دلیل که بر قدر آن وی را مال و نعمت رسد. اگر بیند خاشاک را باد ببرد یا آتش بسوخت، دلیل که پادشاه مال او بستاند. اگر بیند که خاشاک در تنور یا در زیر دیگ می سوخت، دلیل که مال خویش را هزینه کند. محمد بن سیرین
اگر بیند از صحرا خاشاک می آورد و به خانه می برد، دلیل است به قدر آن او را از سفر مال حاصل گردد. اگر بیند در شهری یا کوچه ای باد خاشاک می آورد، دلیل که آن موضع را به قدر آن از پادشاه خیر و منفعت رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
ملات ساختمان
فرهنگ گویش مازندرانی
دانه های پوک برنج و آشغال های ته خرمن، خس و خاشاک، نگاه کردن، نگاه دزدانه
فرهنگ گویش مازندرانی