جدول جو
جدول جو

معنی کیگا - جستجوی لغت در جدول جو

کیگا
دهی از بخش کن شهرستان تهران است و 475 تن سکنه دارد، بقعۀ امام زاده داود که در تابستان زائران از تهران به زیارت آن می روند در سه هزارگزی این ده واقع است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)، از قرای بلوک کن و سولقان و ارنگه در ایالت تهران و دارای معدن سرب است، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 364)، قریه ای به شمال شرقی تهران در نزدیکی امام زاده داود و یونجه زار و مردم آنجا بیشتر احول باشند، (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به کیگانی شود
لغت نامه دهخدا
کیگا
کشتزاری نزدیک روستای کردیچال کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیجا
تصویر کیجا
(دخترانه)
دختر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیا
تصویر کیا
(پسرانه)
پادشاه سلطان، حاکم، فرمانروا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیا
تصویر کیا
بزرگ، صاحب، خداوند، پادشاه، حاکم، مرزبان، پهلوان
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ گَ)
کنارهای ملازه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
از مردم کیگا، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، احول، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- مثل کیگاییها، لوچ، احول، (از امثال و حکم ص 1476)، رجوع به کیگا شود
لغت نامه دهخدا
رمص، (مهذب الاسماء، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، غمص، قی چشم، کیغ، کیخ، (از یادداشت ایضاً)، رجوع به کیغ و کیخ و کیکن شود
لغت نامه دهخدا
به معنی کی است که پادشاه بزرگ جبار باشد، (برهان)، به معنی پادشاه بزرگ، (آنندراج)، کی و پادشاه بزرگ، (ناظم الاطباء)، پادشاه، (فرهنگ فارسی معین) :
ازکیا درگیر کز زر یافت تاج
تا شبانی کز گیا دارد کلاه،
خاقانی،
، مجازاً به معنی عموم حکام و فرماندهان آمده، (آنندراج) (انجمن آرا)، حاکم و والی مطلقاً، (فرهنگ فارسی معین) :
شکوه تخت کیان وارث ممالک جم
که تاج و مرز کیان را شهنشه است و کیا،
شمس فخری (از انجمن آرا)،
، بعضی سادات گیلان را نیز که سلطنت گیلان بوده کیا و کارکیا می خوانده اند تا به جایی رسیده که به حاکم و رئیس ده نیز کیا اطلاق می نموده اند، (آنندراج) (انجمن آرا)، حاکم و والی طبرستان و گیلان، از بزرگان گیلان و مازندران (خصوصاً)، توضیح آنکه این کلمه حتی بر علما اطلاق شده مانند ’کیاهراسی’ معاصر غزالی، (فرهنگ فارسی معین)، لقب عام امرای مازندران، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، مازندرانی و گیلکی کیا (بزرگ، بزرگ ناحیه) که مخصوصاً به طبقه ای از سادات زیدی طبرستان اطلاق شود، کردی، کیا (دهخدا)، ژابا این کلمه را از فارسی ’کتخدا’ می داند، (حاشیۀ برهان چ معین) :
چون قصد کیا کرد به گرگان و به آمل
بگذاشت کیا مملکت خویش و کیایی،
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 82)،
کار مدد و کار کیا نابه نوا شد
زین نیز بتر باشدشان نابه نوایی،
منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
امروز کیا بوسه دهد بر لب دریا
کز دست شهنشاه بدو یافت رهایی،
منوچهری،
، مرزبان، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 12)، مرزبان را نیز گویند که زمین دار باشد یعنی پادشاه کوچک، (برهان)، مرزبان و زمین دار، (ناظم الاطباء)، پهلوان را هم می گویند، (برهان) (غیاث)، پهلوان، (ناظم الاطباء)، سرور، بزرگ، (فرهنگ فارسی معین)، خواجه، آقا، سید، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بس که ببینند و بگویند کاین
دار فلان مهتر و بهمان کیاست،
فرخی،
حاصل آنکه تا بدانی ای کیا
کز بکافرق است بی حد تا بکا،
مولوی،
برجهید و بانگ برزد کای کیا
حاضرم اینک اگر مردی بیا،
مولوی،
بعد از آن از بانگ زنبورهوا
بانگ آب جو نیوشی ای کیا،
مولوی،
از اذانت جمله آسودیم ما
بس کرم کردی شب و روز ای کیا،
مولوی،
بهتر از وی صدهزاران دلربا
هست همچون ماه در شهر ای کیا،
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 334)،
جهد می کن تاتوانی ای کیا
در طریق انبیا و اولیا،
مولوی،
این سخن پایان ندارد ای کیا
بحث بازرگان و طوطی کن بپا،
مولوی،
خصم تشبه کند به شخص تو لیکن
سفله نگرددکیا به کسوت ملهم،
قاآنی (از امثال و حکم ص 981)،
، به معنی صاحب و خداوند نیز آمده است، (فرهنگ رشیدی) (برهان) (ناظم الاطباء)، حاکم و رئیس ده، (انجمن آرا) (آنندراج)، در ترکیب آید: ده کیا (دهخدا)، کارکیا (سرکار و مصدر امور)، (حاشیۀ برهان چ معین) :
خواهی که نزل جان دهدت ده کیای دهر
بستان گشاد نامه به عنوان صبحگاه،
خاقانی،
همه ملک موقوف و موقوف ملک
همه ده کیاآن و ده بی کیا،
کمال الدین اسماعیل (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
، به معنی پاکیزه ولطیف هم گفته اند، (برهان)، پاکیزه و لطیف و پاک، (ناظم الاطباء)، رجوع به ’کی’ شود، زبردست، (ناظم الاطباء)، نگهبان و حارس، (ناظم الاطباء)، به معنی دهقان هم هست، (برهان) (ناظم الاطباء)، چهار طبایع، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، طبایع را نیز گویند که برودت وحرارت و رطوبت و یبوست باشد، (برهان) (ناظم الاطباء)، مصحف ’کیان’، (حاشیۀ برهان چ معین)، هر یک از عناصر اربعه، (فرهنگ رشیدی) (برهان) (ناظم الاطباء)، به معنی عناصر اربعه گفته شده، (آنندراج)، معین در حاشیۀ برهان آرد: این ابیات مولوی را شاهد آورده اند:
جان چو شخص و این لباس تن بر او
جنبش ما را از او دان نه ز ما
همچنین هستی ّ عالم را ببین
چون لباسی دان بر او چار این کیا،
به معنی عنصر ’کیان’ است، پس در شعر مولوی کیا به معنی پادشاه بزرگ (و فرمانروا) است و ’چارکیا’ لغهً چهار فرمانروا و مجازاً اصطلاح شده برای عناصر اربعه، مقایسه شود با چهار رئیس (عناصر اربعه) - انتهی، و نیز در تعلیقات برهان آرد: حاشیه (یعنی شرح فوق) چنین اصلاح شود، نظامی در لیلی و مجنون (ص 18) گوید:
تا درنگریم و راز جوییم
سررشتۀ کار بازجوییم
بینیم زمین و آسمان را
جوییم یکایک این و آن را
کاین کاروکیایی از پی چیست
او کیست کیای کار او کیست ؟
و وحید در حاشیه نوشته: ’کیای اولی طبایع است و عناصر و کیای دوم به معنی خداوند ... ’، نسخه بدل ’کارکیایی’ است، برهان در ذیل ’کارگیا’ هم آورده: ’هر یک از عناصر اربعه را نیز گفته اند’، (برهان چ معین ج 5 تعلیقات ص 238، 239)، در شواهد زیر از مثنوی مولوی ظاهراً به معنی بزرگی و جلال آمده است:
خطبۀ شاهان بگردد وآن کیا
جز کیا و خطبه های انبیا،
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 25)،
این همه دارند و چشم هیچکس
برنیفتد بر کیاشان یک نفس،
مولوی،
، در ’زفان گویا’ به معنی نوعی از علک رومی آورده، (فرهنگ رشیدی) (آنندراج)، و به لغت سریانی مصطکی را گویند و آن را به عربی علک رومی خوانند، و بعضی گویند علک رومی نوعی از مصطکی است، (برهان)، مصطکی، (ناظم الاطباء)، به معنی دهان هم به نظر آمده است که به عربی فم گویند، (برهان)، دهان، (ناظم الاطباء)، کار و عمل، (ناظم الاطباء)،
- کار و کیا، رجوع به همین کلمه شود،
پسوند مکانی مانند: الوندکیا، سطل کیا، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، مزید مؤخر اسماء: حسن کیا، بوهاشم کیا، بوطالب کیا، (کتاب النقض ص 97)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
به لغت زند و پازند نقره را گویند، و به عربی فضه خوانند. (برهان) (آنندراج). به لغت زند و پازند، نقره و سیم. (ناظم الاطباء). هزوارش، کئیپا یا کسپه. پهلوی، اسیم (سیم، نقره). (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
نوعی از طعام که رودۀ باریک گوسفند را پاک کرده در جوف آن گوشت قیمه و دال نخود و برنج و مصالح پر کرده در روغن بپزند، از لغات ترکی نوشته شد، (غیاث) (آنندراج)، شکنبۀ گوسفند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جز آن آکنده، پزند و خورند، گیپا، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به گیپا شود، (شاید مخفف کله پا یا کله پاچه) کله پاچۀ پخته، کله پاچه و شکنبۀ پخته، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به ’کیپاپز’ شود
لغت نامه دهخدا
مخفف کدخدا، شکستۀ کدخدا (پیش بعض طوایف لر وکرد)، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای بزرگ ابّه و کیخای ده
دبّه آوردم بیا روغن بده،
مولوی (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش میان کنگی است که در شهرستان زابل واقع است و 400 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
در لهجۀ مازندرانی، دختر، مقابل ریکا به معنی پسر، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کلمه ای مرکب از ’کی’و ’ما’. (ناظم الاطباء). رجوع به ’کی’ و ’ما’ شود
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل کلهر. (جغرافیایی سیاسی کیهان ص 61)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ کی، یعنی چه کسان، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مخفف کژگاو است که گاو قطاس باشد و دم آن را بر گردن اسب و سر علم بندند. (برهان) (از آنندراج). کژغا. (جهانگیری). غژغاو. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به کژگاو و غژغاو شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کج گاو. غژغاو. رجوع به غژغاو شود
لغت نامه دهخدا
بندر و پایتخت لتونی (از اتحاد جماهیر شوروی)، و آن در ساحل خلیج ریگا در دریای بالتیک قرار دارد و بندری است فعال، 565000سکنه دارد و صنایع مختلف، (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ملکاری بخش سردشت شهرستان مهاباد با 105 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کِ بَ)
دهی از بخش شهریار است که در شهرستان تهران واقع است و 510 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
شکنبه گوسفند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جز آن آکنده پزند و خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیا
تصویر کیا
صاحب، خداوند، بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
شکنبه گوسفند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جز آن آکنده پزند و خورند
فرهنگ لغت هوشیار
از لحاظ کیف از نظر چگونگی: این دو کتاب کما و کیفا قابل مقایسه با هم نیستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کژگا
تصویر کژگا
غژغاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیا
تصویر کیا
بزرگ، سرور، پادشاه، حاکم، مرزبان، پهلوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیا
تصویر کیا
آقا
فرهنگ واژه فارسی سره
دستگاهی برای جدا کردن شیره ی نیشکر
فرهنگ گویش مازندرانی
دوشیره، دختر، معشوقه
فرهنگ گویش مازندرانی
غوزه ی پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
از خاندان های شهرستان کردکوی، پیشوند یا پساوندی که به همراه.، بزرگ و شریف
فرهنگ گویش مازندرانی
چه، چی
دیکشنری اردو به فارسی