جدول جو
جدول جو

معنی کیپا - جستجوی لغت در جدول جو

کیپا
نوعی از طعام که رودۀ باریک گوسفند را پاک کرده در جوف آن گوشت قیمه و دال نخود و برنج و مصالح پر کرده در روغن بپزند، از لغات ترکی نوشته شد، (غیاث) (آنندراج)، شکنبۀ گوسفند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جز آن آکنده، پزند و خورند، گیپا، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به گیپا شود، (شاید مخفف کله پا یا کله پاچه) کله پاچۀ پخته، کله پاچه و شکنبۀ پخته، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به ’کیپاپز’ شود
لغت نامه دهخدا
کیپا(کَ / کِ)
به لغت زند و پازند نقره را گویند، و به عربی فضه خوانند. (برهان) (آنندراج). به لغت زند و پازند، نقره و سیم. (ناظم الاطباء). هزوارش، کئیپا یا کسپه. پهلوی، اسیم (سیم، نقره). (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
کیپا
شکنبه گوسفند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جز آن آکنده پزند و خورند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیجا
تصویر کیجا
(دخترانه)
دختر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرپا
تصویر کرپا
شبدر، گیاهی خودرو یا کاشتنی با سه برگچۀ گرد که معمولاً به مصرف خوراک دام می رسد، هلندوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیپا
تصویر تیپا
ضربه ای که با سرپنجۀ پا به چیزی بزنند، تک پا، اردنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیپا
تصویر گیپا
نوعی خوراک که برنج و لپه و گوشت را لای تکه های شکمبۀ گوسفند می پیچند و می پزند، گدک
فرهنگ فارسی عمید
(زی)
گیاهی باشد که آن را هلندوز خوانند. (لغت فرس اسدی). گیاهی باشد دارویی و آن را هلندوز هم گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). گرپا. کربا. (از برهان). نوعی از ریباس است. (یادداشت مؤلف). کرپه. کرپاوان. شبدر. (فرهنگ فارسی معین). این کلمه را در فرهنگها به صورتهای زیر نیز ضبط کرده اند: کرپاوان، کزبار، کزبا، کزوا، کزیا، کریا. و خدای داناست که صحیح کدام است. (از یادداشت مؤلف) :
پیش تیغ تو روز صف دشمن
هست چون پیش داس نو کرپا.
رودکی.
اگر زفیض کفت رشحه ای بدی در ابر
شدی زبرجد و فیروزه پیکر کرپا.
عسجدی.
رجوع به کرپه، کرپاوان و هلندوز شود
در ترکی میوۀ دیررس و برۀ دیرزاد و مانند اینهاست، یعنی میوه ای که برخی درختان دوباره پس از سپری شدن هنگام میوه دهی خود می دهند یا بره ای که برخی گوسفندان دوباره در تابستان می زایند. ولی چون این گونه میوه ها و بره ها همیشه کوچکتر از دیگر میوه ها وبره ها می باشند از اینجا کرپا را به معنی کوچک بکار برده اند و هم اکنون در آذربایجان کرپه به همین معنی است. (از شهریاران گمنام ص 241). رجوع به کرپه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کلمه ای مرکب از ’کی’و ’ما’. (ناظم الاطباء). رجوع به ’کی’ و ’ما’ شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان ماسال بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش، واقع در دوهزارگزی جنوب باختری بازار ماسال، دامنه، معتدل، مرطوب و مالاریائی، دارای 167 تن سکنه، آب آن از رود خانه ماسال، محصول آنجا برنج، ابریشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو و اتومبیل رو است و بیشتر سکنه در تابستان به ییلاق سرچشمۀ رود ماسال میروند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
شکنبۀ گوسپند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جزآن آگنده پزند و خورند و از طعامهای نیکو و لذیذ است، (ناظم الاطباء)، طعامی است که در میان یوتلی گوسپند و برنج و گوشت می پزند، (مؤید الفضلا) :
پی گیپا چو او روانه شود
دشمن صدهزار خانه شود،
سلیم (از بهار عجم)،
رجوع به کیپا شود
لغت نامه دهخدا
در لهجۀ طبری، خرمن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
نام حرف دهم است از حروف یونانی و نمایندۀ ستاره های قدر دهم (در هیئت و نجوم) و صورت آن این است: X
لغت نامه دهخدا
ضرب و زخم با نوک پای، اردنگ، زه کونی، زفکنه، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، ضربه ای که با نوک پنجه زنند، تک پا، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش میان کنگی است که در شهرستان زابل واقع است و 400 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش کن شهرستان تهران است و 475 تن سکنه دارد، بقعۀ امام زاده داود که در تابستان زائران از تهران به زیارت آن می روند در سه هزارگزی این ده واقع است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)، از قرای بلوک کن و سولقان و ارنگه در ایالت تهران و دارای معدن سرب است، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 364)، قریه ای به شمال شرقی تهران در نزدیکی امام زاده داود و یونجه زار و مردم آنجا بیشتر احول باشند، (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به کیگانی شود
لغت نامه دهخدا
نام نوشابه که معرب آن قیدافه است، (فرهنگ رشیدی)، نام زنی است که پادشاه بردع بوده و او را نوشابه می گفتند و معرب آن قیدافه است، (برهان) (آنندراج)، نام زنی که پادشاه بردع بود، و نوشابه نیز گویند، و تازیان کیدپا را تازیگانیده و قیدافه گفته اند، (ناظم الاطباء)، رجوع به کید شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ کی، یعنی چه کسان، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخفف کدخدا، شکستۀ کدخدا (پیش بعض طوایف لر وکرد)، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای بزرگ ابّه و کیخای ده
دبّه آوردم بیا روغن بده،
مولوی (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
در لهجۀ مازندرانی، دختر، مقابل ریکا به معنی پسر، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
شیشۀ حجامت. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). رجوع به کپه شود، جایی که شیشۀ حجامت می چسبانند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
کاهو و خس، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس)، نشکنج، (ناظم الاطباء)، پروانه و شب پره،
نادان، (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
شیردان، (شعوری)، لیپان، ظاهراً مصحف ’کیپا’
لغت نامه دهخدا
شکنبه گوسفند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جز آن آکنده پزند و خورند
فرهنگ لغت هوشیار
از لحاظ کیف از نظر چگونگی: این دو کتاب کما و کیفا قابل مقایسه با هم نیستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپا
تصویر کرپا
شبدر: (پیش تیغ تو روز صف دشمن دست چون پیش داس نو کرپا) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
نام حرف دهم از الفبای یونانی است و آن نماینده ستاره های قدر دهم است (در نجوم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیپا
تصویر تیپا
ضرب و زخم با نوک پای، اردنگ، ضربه ای که با نوک پنجه زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرپا
تصویر کرپا
((کَ))
گرپا. کرپه، شبدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاپا
تصویر کاپا
نام حرف دهم از الفبای یونانی است و چنین نوشته شود، X و در نجوم آن نماینده ستاره های قدر دهم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیپا
تصویر تیپا
ضربه ای که با نوک پنجه پا زده می شود
فرهنگ فارسی معین
اردنگ، اردنگی، پاسار، پشت پا، تک پا، ضربه پا، لچ، لگد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سست بنیان
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی کنه ی کوچک جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی
حشره ای خون خوار
فرهنگ گویش مازندرانی