یکی از دهستانهای دوگانه بخش سنجبد شهرستان هروآباد است که در مشرق بخش واقع است و از شمال به دهستان هیر و از مشرق به شهرستان طالش و از مغرب به دهستان گرم محدود است. کوهستانی است و هوایی معتدل دارد. صنایع دستی اهالی فرش و کناره بافی است. این دهستان از 48 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و در حدود 6080 تن سکنه دارد. قرای مهم آن بنمار، سقاوار، مرشت، فیروزآباد، اوجقاز و لمبر می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
یکی از دهستانهای دوگانه بخش سنجبد شهرستان هروآباد است که در مشرق بخش واقع است و از شمال به دهستان هیر و از مشرق به شهرستان طالش و از مغرب به دهستان گرم محدود است. کوهستانی است و هوایی معتدل دارد. صنایع دستی اهالی فرش و کناره بافی است. این دهستان از 48 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و در حدود 6080 تن سکنه دارد. قرای مهم آن بنمار، سقاوار، مرشت، فیروزآباد، اوجقاز و لمبر می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
منسوب به کیان که جمع کی باشد، پس کیانی به معنی چیزی که لایق شاهان عظیم الشأن باشد. (غیاث) (آنندراج). منسوب به کیان، یعنی پادشاهی. (ناظم الاطباء). منسوب به کیان. شاهی. سلطنتی: تاج کیانی. کمربندکیانی. کلاه کیانی. (فرهنگ فارسی معین) : که را بخت و شمشیر و دینار باشد نبایدتن تهم و پشت کیانی. دقیقی. به زور کیانی بیازید دست جهانسوز مار از جهانجو بجست. فردوسی. کیانی یکی هفت چشمه کمر به یاقوت و فیروزه و در وزر. شمسی (یوسف و زلیخا). چنان کز عقل فتوی می ستانی علم برکش بر این کاخ کیانی. نظامی. همه تمثالهای آسمانی رصد بسته بر آن تخت کیانی. نظامی. کمان کیانی به زه راست کرد به یک دم وجودش عدم خواست کرد. سعدی (بوستان). کمان کیانی نشاید کشید. (گلستان). - کیانی بام، بام کیانی. بام شاهی: بود نعمان بر آن کیانی بام به تماشا نشسته با بهرام. نظامی. - کیانی درفش، درفش کیانی. درفش شاهی. اختر شاهی: سپهدار طوس آن کیانی درفش ابا کوس و پیلان و زرینه کفش. فردوسی. - کیانی سرشت، که سرشت کیانی دارد. که طبیعت شاهان وبزرگان دارد: گزارنده پیرکیانی سرشت گزارش چنین کرد از آن سرنبشت. نظامی. - کیانی کلاه. رجوع به همین کلمه شود. - کیانی کمر، کمر کیانی. کمر شاهانه. کمر شاهی. کمربند شاهانه: به سر بر نهادش کلاه کیان ببستش کیانی کمر بر میان. فردوسی
منسوب به کیان که جمع کی باشد، پس کیانی به معنی چیزی که لایق شاهان عظیم الشأن باشد. (غیاث) (آنندراج). منسوب به کیان، یعنی پادشاهی. (ناظم الاطباء). منسوب به کیان. شاهی. سلطنتی: تاج کیانی. کمربندکیانی. کلاه کیانی. (فرهنگ فارسی معین) : که را بخت و شمشیر و دینار باشد نبایدتن تهم و پشت کیانی. دقیقی. به زور کیانی بیازید دست جهانسوز مار از جهانجو بجست. فردوسی. کیانی یکی هفت چشمه کمر به یاقوت و فیروزه و در وزر. شمسی (یوسف و زلیخا). چنان کز عقل فتوی می ستانی علم برکش بر این کاخ کیانی. نظامی. همه تمثالهای آسمانی رصد بسته بر آن تخت کیانی. نظامی. کمان کیانی به زه راست کرد به یک دم وجودش عدم خواست کرد. سعدی (بوستان). کمان کیانی نشاید کشید. (گلستان). - کیانی بام، بام کیانی. بام شاهی: بود نعمان بر آن کیانی بام به تماشا نشسته با بهرام. نظامی. - کیانی درفش، درفش کیانی. درفش شاهی. اختر شاهی: سپهدار طوس آن کیانی درفش ابا کوس و پیلان و زرینه کفش. فردوسی. - کیانی سرشت، که سرشت کیانی دارد. که طبیعت شاهان وبزرگان دارد: گزارنده پیرکیانی سرشت گزارش چنین کرد از آن سرنبشت. نظامی. - کیانی کلاه. رجوع به همین کلمه شود. - کیانی کمر، کمر کیانی. کمر شاهانه. کمر شاهی. کمربند شاهانه: به سر بر نهادش کلاه کیان ببستش کیانی کمر بر میان. فردوسی
منسوب به کیان. گنبدی. همچون چادر یا خیمۀ گرد و مدور. - چرخ کیانی، آسمان. فلک. چرخ فلک. سپهر: الا تا که روشن ستاره ست هر شب بر این آبگون روی چرخ کیانی. فرخی. مانند یکی جام یخین است شباهنگ بزدوده به قطرۀ سحری چرخ کیانیش. ناصرخسرو (دیوان ص 223). رجوع به کیان (ک / کیا) شود. - سپهر کیانی، چرخ کیانی: همیشه سیر کند نام نیک او به جهان چو بر سپهر کیانی ستارۀ سیار. فرخی. رجوع به ترکیب قبل شود
منسوب به کُیان. گنبدی. همچون چادر یا خیمۀ گرد و مدور. - چرخ کیانی، آسمان. فلک. چرخ فلک. سپهر: الا تا که روشن ستاره ست هر شب بر این آبگون روی چرخ کیانی. فرخی. مانند یکی جام یخین است شباهنگ بَزْدوده به قطرۀ سحری چرخ کیانیش. ناصرخسرو (دیوان ص 223). رجوع به کیان (ک ُ / کیا) شود. - سپهر کیانی، چرخ کیانی: همیشه سیر کند نام نیک او به جهان چو بر سپهر کیانی ستارۀ سیار. فرخی. رجوع به ترکیب قبل شود
بنابه قول حمزۀ اصفهانی و مسعودی پدر کی لهراسب بوده است، اما ابوریحان کیاوخان ضبط کرده است (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین، متن و حاشیۀ ص 322)
بنابه قول حمزۀ اصفهانی و مسعودی پدر کی لهراسب بوده است، اما ابوریحان کیاوخان ضبط کرده است (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین، متن و حاشیۀ ص 322)
حالیه و زمان حال. (آنندراج). حالایی و کنونی. (ناظم الاطباء). فعلی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به کنون. متعلق به زمان حاضر. اکنونی. فعلی: ’وضع کنونی مردم تهران’. (فرهنگ فارسی معین)
حالیه و زمان حال. (آنندراج). حالایی و کنونی. (ناظم الاطباء). فعلی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به کنون. متعلق به زمان حاضر. اکنونی. فعلی: ’وضع کنونی مردم تهران’. (فرهنگ فارسی معین)
یک قسم معجونی که جزء اعظم آن زیرۀکرمانی پرورده است. (ناظم الاطباء) : گندم پخته... نفخ عظیم آرد، باید که کمونی از پس بخورند. (الابنیه چ بهمنیار چ دانشگاه ص 103). کمونی که اخلاط آن نرم کوفته و بیخته باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کمّون شود. - گوارش کمونی، جوارش و معجونی است که اصل و عمده اخلاطش کمون یعنی زیره باشد. (از الابنیه چ بهمنیار چ دانشگاه حاشیۀ ص 42) : از پس آن اندکی زنجبیل مربا با گوارش کمونی بخورد تا مضرت نکند. (الابنیه ایضاً ص 42). و رجوع به کمونی و کمون شود
یک قسم معجونی که جزء اعظم آن زیرۀکرمانی پرورده است. (ناظم الاطباء) : گندم پخته... نفخ عظیم آرد، باید که کمونی از پس بخورند. (الابنیه چ بهمنیار چ دانشگاه ص 103). کمونی که اخلاط آن نرم کوفته و بیخته باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کَمّون شود. - گوارش کمونی، جوارش و معجونی است که اصل و عمده اخلاطش کمون یعنی زیره باشد. (از الابنیه چ بهمنیار چ دانشگاه حاشیۀ ص 42) : از پس آن اندکی زنجبیل مربا با گوارش کمونی بخورد تا مضرت نکند. (الابنیه ایضاً ص 42). و رجوع به کمونی و کمون شود
درختچه ای بالارونده از تیره ای نزدیک به تیره گل سرخیان با گل هایی نرم و شش گلبرگ و میوه ای تخم مرغی شکل که پوست آن نازک، کرکدار و قهوه ای رنگ است. میوه آن سرشار از ویتامین C می باشد
درختچه ای بالارونده از تیره ای نزدیک به تیره گل سرخیان با گل هایی نرم و شش گلبرگ و میوه ای تخم مرغی شکل که پوست آن نازک، کرکدار و قهوه ای رنگ است. میوه آن سرشار از ویتامین C می باشد