جدول جو
جدول جو

معنی کیوسیه - جستجوی لغت در جدول جو

کیوسیه
(کَ سی یَ / سی یِ)
یکی از سه شاخۀ خاندان باوند است که در مازندران حکومت داشتند. کیوسیه از 45 تا 397 هجری قمری فرمانروایی کردند. فرمانروایان این سلسله عبارتند از: 1- باو، از 45 تا 60 هجری قمری 2- سهراب بن باو، از 68 تا 90 هجری قمری 3- مهرمردان بن سهراب که 40 سال حکومت کرد. 4-سرخاب بن مهرمردان که 20 سال حکومت کرد. 5- شروین بن سرخاب که 25 سال حکومت کرد. 6- شهریاربن قارن بن شروین که 28 سال حکومت کرد و پس از او شاپوربن شهریار مدتی کوتاه حکومت کرد. 7- جعفر بن شهریار که در سال 250 هجری قمری درگذشت و 12 سال حکومت کرد. 8- قارن بن شهریار که 30 سال حکومت کرد. 9- رستم بن سرخاب بن قارن که در سال 282 هجری قمری درگذشت و 29 سال حکومت کرد. 10- شروین بن رستم که 35 سال حکومت کرد. 11- شهریاربن شروین که 37 سال حکومت کرد. 12- رستم بن شروین بن رستم، و سلطنت او فقط به وسیلۀ سکه ای که در ’فریم’ به سال 355 هجری قمری ضرب شده مشخص می گردد. پسر او مرزبان، مرزبان نامه و یا نیکی نامه را به زبان طبری تألیف کرده است. 13- دارا فرزند رستم که 8 سال حکومت کرد. 14- شهریاربن دارا که به سال 398 هجری قمری درگذشت و 35 سال حکومت کرد. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو صص 180- 181). رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
کیوسیه
از شاخه های سلسله ی آل باوندکیوسیه منسوب به کیوس برادر انوشیروان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کبوجیه
تصویر کبوجیه
(پسرانه)
نام پسر کوروش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کویسته
تصویر کویسته
کوفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
به هم رسیده، به هم چسبیده، پیوندکرده شده، همیشه، دائم
فرهنگ فارسی عمید
پیروان احمد کیال که خود را فرستاده خدا می دانسته و نوشته ای نیز داشته که آمیزه ای از دانش و دین بوده است
فرهنگ لغت هوشیار
متصل بهم بسته بلافصل ملحق لاحق مقابل گسسته گسیخته جنیانجکث قصبه تغزغزست... و مستقر ملک است و بحدود چین پیوسته است. توضیح فرهنگستان این کلمه را بمعنی متصل برگزیده، دایم همیشه مدام همواره لاینقطع: کسی است که پیوسته با تو بود. از جان عشق و دولت رندان پاکباز پیوسته صدر مصطبه ها بود مسکنم. (حافظ)، خویش خویشاوند نزدیک قریب، جمع پیوستگان: کس فرستاد و عبدالملک و حبیب و مروان برادران یزید بن مهلب بودند همه بیاوردند و بند کردندو آن کسان نیز که پیوسته او بودند. ز پیوستگانم هزار و دویست کز ایشان کسیرابمن راز نیست. (شا. لغ)، مقرب ندیم، جمع پیوستگان: قصد این خاندان کرد و بر تخت محمود و مسعود و مودود بنشست چون شد و سرهنگ طغرل کش باو و پیوستگان او چه کرد، منظم برشته کشیده (جواهر) : او هنر دارد بایسته چو بایسته روان او سخن راند پیوسته چو پیوسته درر. (فرخی) -6 برشته نظم کشیده منظوم، یک لخت یک پارچه آنچه از اجزای وی بهم متصل باشد: نبینی ابر پیوسته بر آید چو باران زو ببارد بر گشاید. (ویس و رامین) -8 پیوند خورده پیوند شده: گهرشان بپیوند با یکدگر که پیوسته نیکوتر آید ببر. (گرشا. لغ) -9 (پیشاهنگی) فرهنگستان این کلمه رابمعنی اعضای دایم پیشاهنگی پذیرفته، جمع پیوستگان. یا پیوسته خون. خویش نسبی کسی که از تخمه و نژاد شخص باشد: چو پیوسته خون نباشد کسی نباید برو بودن ایمن بسی. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاسیه
تصویر سیاسیه
مونث سیاسی شهرمداریک ساستاریک وینارتاریک مونث سیاسی روابط سیاسیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروسیه
تصویر فروسیه
از ریشه پارسی فروسه بنگرید به فروسه و دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاسیه
تصویر قیاسیه
مونث قیاسی صناعات خمسه قیاسیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویسته
تصویر کویسته
کوفته شده (غله و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویسته
تصویر کویسته
((کَ وِ تَ یا تِ))
غله کوفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
((پِ وَ تَ یا تِ))
وصل شده، به هم بسته، مقرب، ندیم، همیشه، مدام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکسویه
تصویر یکسویه
یکطرفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
مستمر، مربوط، متصل، لاینقطع، مرتبط، ممتد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
Continuous, Unremitting
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
continu, ininterrompu
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
ต่อเนื่อง , ต่อเนื่อง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
endelevu, isiyokatizwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
sürekli, aralıksız
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
지속적인 , 끊임없는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
継続的な , 絶え間ない
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
מתמשך , בלתי פוסק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
निरंतर
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
terus-menerus
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
kontinuierlich, unermüdlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
continu, ononderbroken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
continuo, incesante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
continuo, ininterrotto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
contínuo, ininterrupto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
连续的 , 不间断的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
ciągły, nieprzerwalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
безперервний , невпинний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
постоянный , неослабляемый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
ধারাবাহিক , অবিচলিত
دیکشنری فارسی به بنگالی