جدول جو
جدول جو

معنی کیهج - جستجوی لغت در جدول جو

کیهج(کَ / کِ هََ)
نوع بزرگ از توت فرنگی. کیهچ. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوهج
تصویر کوهج
زالزالک، درخت کوچکی از تیرۀ گل سرخی با گل های سفید و شاخه های خاردار، میوۀ این درخت که شبیه ازگیل اما کوچک تر و زرد رنگ و دارای هستۀ سخت است و در اوایل پاییز می رسد، کویج، کویژ
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
توت فرنگی و یا توت فرنگی جنگلی که به ترکی چیالک نامند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، شاهدانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
درخت کلان توت فرنگی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
مستقر پادشاه مکران است، (از حدود العالم، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نام اشهر مدن مکران، و آن را کیز نیز گویند، (تاج العروس، از یادداشت ایضاً)، نام شهری و ناحیه ای است در بلوچستان، و هم اکنون به همین نام معروف است و نزد جغرافی نویسان قدیم هم معروف بوده و گاهی برای تسمیۀ تمام ناحیه لفظ ’کیج و مکران’ را اطلاق می کرده اند، معرب این کلمه ’کیز’است، احتمال اینکه، کلمه ’کپچ’ (قفص) باشد مورد ندارد، (تاریخ بیهقی چ فیاض حاشیۀ ص 244) :
ز زابل تا به کابل کیج و سقلاب
سراسر ملک هندستان گرفته،
؟
رجوع به کیچ و کیز شود
یکی از شهرهای ماوراءالنهر بر کنار جیحون است نزدیک وخش و ختلان، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
خر دم بریده، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، در برهان کیج را هم به معنی خر دم بریده ضبط کرده، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، چاروایی را نیز گفته اند که زیر گلو و زیر دهانش ورم و آماس کرده باشد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، در برهان کبج هم بدین معنی آمده است، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَزز)
په کردن گفتن کسی را تا بوی دهن او دریافت گردد. (از منتهی الارب) : کاهه کیهاً، هه کردن فرمود او را تا بوی دهن او را دریابد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَیْ یَ)
داغ. کی ّ. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسم مره از کی ّ. (از اقرب الموارد) ، داغ جای. (منتهی الارب). جای داغ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَی یِهْ)
مرد به ستوه آمده از حیله و فریب خود که کسی بدو توجه نکند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به ستوه آمده از حیلت خویش که وی را از آن فایدتی نباشد، و گویند کسی که او را حیلت و تصرفی نباشد. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 9 ص 410)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
نوعی از علک رومی است که مصطکی باشد. (برهان) (آنندراج). مصطکی را گویند. (فرهنگ جهانگیری). مصطکی همان کیه است، و آن را علک الروم و علک رومی نیز گویند، و نوعی از آن سیاه است که مصطکی نبطی نامیده می شود. نام کیه محل اصلی این نهال را تعیین می کند و آن جزیره کیو (کئوس) در مجمع الجزایر یونان است. (از حاشیۀ برهان چ معین). مأخوذ از کیو نام جزیره ای که منشاء این گیاه بوده است. علک رومی. علک الروم. مصطکی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان اسفندآباد بخش قروۀ شهرستان سنندج که 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
کاذی است. (فهرست مخزن الادویه). معرب کاذی است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(کِیْ وَ رَ)
دهی از دهستان الان براغوش است که در بخش الان براغوش شهرستان سراب واقع است و 1490 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ کی، یعنی چه کسان، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کی هََ / هَِ)
نام درختی است پرخار و میوۀ آن شبیه به توت باشد. و بعضی گویند رستنیی بود که مانند عشقه خود را بر درخت پیچد، و میوۀ آن به توت ماند، و به عربی علیق خوانند. (برهان). تمش و علیق و نوعی از عشقه. (ناظم الاطباء). تمشک. (فرهنگ فارسی معین). اسم فارسی علیق است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(صَ هََ)
سنگ بزرگ، شتر مادۀ استوارخلقت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کهیچ. (ناظم الاطباء). قلعه ای است معروف قریب به مکران که به کیج و مکران شهرت دارد و از ولایات نزدیک سیستان است، و آن را کهی نیز گویند. و بعضی کهیج را معرب کهی دانسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به کهیچ شود
لغت نامه دهخدا
(جِ)
دهی از دهستان حومه بخش بستک که در شهرستان لار واقع است و 1136 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
آلوی کوهی را گویند و به عربی زعرور خوانند و درخت آن را عوسج می گویند. (برهان) (آنندراج). زالزالک و کیل کوهی که به تازی زعرور و درخت آن را عوسج گویند. (ناظم الاطباء). در مخزن الادویه ’کوهنج’ اسم فارسی زعرور است... ’کوهی’ و ’کوهیج’ به فارسی زعرور جبلی است. ’کویج’ و ’کویژ’ اسم فارسی زعرور احمر بستانی است، و نزد بعضی کویژ به زای فارسی به معنی مطلق زعرور است. در تحفۀ حکیم مؤمن ’کویج’، اسم فارسی زعرور است ظاهراً اصل کلمه کوهیج، کوهیک (= کوهی، جبلی) و صفت است و کویج و کوهج مخفف آن است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کوهیج شود
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ)
می، پیمانۀ می. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پالونه. (منتهی الارب). المصفاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
باد سخت و تند. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بر گرفته از} چیو {که گزیرکی است سکز رومی (علک الروم) از گیاهان علک رومی علک الروم مصطکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیج
تصویر کیج
دم بریده (خر) : ، چاروا یی که زیر گلو و زیر دهانش ورم کرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوهج
تصویر کوهج
آلوی کوهی زعرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیهه
تصویر کیهه
تمشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیهج
تصویر فیهج
می، پیمانه می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوهج
تصویر کوهج
((هِ))
زالزالک، آلوی کوهی
فرهنگ فارسی معین
از توابع زانوس رستاق واقع در منطقه ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
روانداز، لحاف
فرهنگ گویش مازندرانی