جدول جو
جدول جو

معنی کیهاء - جستجوی لغت در جدول جو

کیهاء(کَ)
شترمادۀ فربه بزرگ جثه، یا ناقۀ فربه شگرف تمام سال، یا ناقۀ فراخ پوست سرپستان. کهاء. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). ماده شتر پیر فربه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیهان
تصویر کیهان
(پسرانه)
جهان، دنیا، گیتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیهان
تصویر کیهان
جهان، روزگار، دنیا، عالم، در علم نجوم مجموع سیارات منظومۀ شمسی، در علم نجوم فضایی که ستارگان در آن واقع شده اند
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
ارض تیهاء، زمینی که در آن مردم گم شوند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیابان که مردم در آن حیران و سرگردان شوند و راه گم کنند و هلاک شوند. (آنندراج). رجوع به تیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکستن دست را، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مؤنث اکمه. (اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اکمه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مرد بی خیر. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه در او خیری نیست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
جهان. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 405). عالم. و در فرهنگ به کاف فارسی گفته. (فرهنگ رشیدی). به معنی جهان و روزگار و دنیاباشد. و با کاف فارسی هم درست است. (برهان). به معنی عالم است، و کیهان خدیو یعنی پادشاه عالم. (انجمن آرا) (آنندراج) :
خداوند کیهان و گردان سپهر
فروزندۀ ماه و ناهید و مهر.
فردوسی.
بر این دشت بسیار شاهان بدند
همه نامداران کیهان بدند.
فردوسی.
بدو گفت رستم که کیهان توراست
همه کهترانیم و فرمان تو راست.
فردوسی.
چو خواهد بود سال بد به کیهان
پدید آید ز خشکی در زمستان.
(ویس و رامین).
بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد
به مکر خویش، خود این است کار کیهان را.
ناصرخسرو.
که بندۀ دانشند این هر دو زیراک
زبهر دانش آباد است کیهان.
ناصرخسرو.
رو دل ز جهان بازکش که کیهان
بسیار کشیده ست چون تو در دام.
ناصرخسرو.
در خراسان چو من کجا یابی
که به هر فضل فخرکیهان است.
مسعودسعد.
مردم از علم شود عالم نز جامه و لاف
جاهل ازکسوت و لاف افسر کیهان نشود.
سنائی.
صبح و شام او را دوخادم جوهر و عنبر به نام
این ز روم آن از حبش سالار کیهان آمده.
خاقانی.
او افضل انبیاست لیکن
آمد پس از انبیا به کیهان.
خاقانی.
همتم بر سر کیهان خورد آب
ننگ خشک و تر کیهان چه کنم ؟
خاقانی.
هین برو جلدی مکن سودا مپز
که نه تان پیمود کیهان را به گز.
مولوی.
ظاهرش را شهرۀ کیهان کنیم
باطنش را از همه پنهان کنیم.
مولوی.
هر کسی کو حاسد کیهان بود
آن حسد خود مرگ جاویدان بود.
مولوی.
رجوع به گیهان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مؤنث اکیح. درشت و سخت و ستبر. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ بَ)
خواندن شتر را به علف به لفظ هی ٔ هی ٔیا زجر کردن آن را به لفظ هاء هاء، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کاهاه مکاهاه و کهاء، مفاخرت کرد آن را. (ناظم الاطباء). رقابت کردن در مفاخرت. (از فرهنگ جانسون). رجوع به مکاهاه شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ کی، یعنی چه کسان، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کیهان
تصویر کیهان
جهان، عالم، روزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیهان
تصویر کیهان
((کَ یا کِ))
جهان، روزگار، دنیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیهان
تصویر کیهان
فضا
فرهنگ واژه فارسی سره
جو، سپهر، فضا، جهان، دنیا، عالم، گیتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد