جدول جو
جدول جو

معنی کینوس - جستجوی لغت در جدول جو

کینوس(نَ وَ)
نام کوهستانی است از نواحی بدخشان و مردمان شریر و کثیف داشته، کمال الدین ملقب به کوتاه پای که مردی شاعر بوده از جانب فخرالملک مؤیدالدوله خواجه ابوبکر ترمدی عامل و حاکم آنجا گفته است:
کوهی کشیده سربه مه هم اندر آن گم کرده ره
تاریک چون جان از گنه مکروه چون شخص از علل
گر من نه بر افسوسمی کی عامل کینوسمی
با خاک ره کی بوسمی افتان و خیزان برجبل.
(از انجمن آرا).
رجوع به تذکرۀ دولتشاه سمرقندی ص 463 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژینوس
تصویر ژینوس
(دخترانه)
باهوش، نابغه، ژینا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیوس
تصویر کیوس
(پسرانه)
نام پسر قباد و برادر بزرگ انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مینوس
تصویر مینوس
(پسرانه)
در اساطیر یونانی نام پادشاه کرت پسر زئوس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیموس
تصویر کیموس
مایعی غلیظ که پس از فعالیت هضم در معده، آماده تحویل به روده ها می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سینوس
تصویر سینوس
هر یک از دو حفره که در استخوان پیشانی قرار دارند، در ریاضیات یکی از نسبت های مثلثاتی که با علامت sin نشان داده می شود، در ریاضیات نسبت ضلع رو به روی زاویۀ حاده در مثلث قائم الزاویه به وتر، جیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیلوس
تصویر کیلوس
مایعی شیری رنگ که در اثر جذب مواد غذایی از رودۀ کوچک، در عروق لنفاوی یافت می شود
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ)
به معنی مسامحت است، و آن بذل کردنی باشد بنابر وجوب حاجت بعضی از آنچه لازم شود. (برهان) (آنندراج). مسامحه و اغماض و ملایمت. (ناظم الاطباء). ظاهراً از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کی)
غذا در معده قبل از آنکه خون گردد. (منتهی الارب). به لغت یونانی به معنی دوباره پخته باشد، و آن دویمین طبخی است که غذا در جگر می یابد. (برهان) (آنندراج). بعضی از اهل تحقیق نوشته اند که کیموس آنچه نضج می یابد در جگر و عروق، و آن به صورت رغوه باشد یعنی کف. (آنندراج). کشکابی که در معده از هضم غذا پدید آید، و این لفظ در لغت یونانی به معنی عصیر است. (ناظم الاطباء). از یونانی خومس به معنی سیال و عصاره، در اصطلاح پزشکی مواد غذایی موجود در معده که با ترشحات و عصیر معدی آغشته شده. کیموس کم وبیش حالت مایعی غلیظ را دارد. ج، کیموسات. (فرهنگ فارسی معین). در اصطلاح اطباء طعامی است که در معده گوارده باشد پیش از آنکه منتقل گردد و به خون بدل شود. (از بحر الجواهر، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، استحالۀ طعام است در معده بعد از هضم به جوهری دیگر که مادۀ غلیظ مایل به رنگ زرد باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، خلط. (منتهی الارب). ماده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این خوردنی کیموس ردی ٔ یا کیموس جید تولید کند یعنی مادۀ بد یا نیک در بدن. (مفاتیح العلوم، از یادداشت مؤلف). لبن... کیموسهای بد را براند و بیماریهای باریک را منفعت دهد. (الابنیه چ دانشگاه ص 279). و هوای تر، تری اندر تن نگاه دارد... لیکن کیموس بلغمی اندر تن گرد آید و هوای خشک ضد این باشد و کیموس صفراوی اندر تن بسیار گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قرطم... کیموس سوخته را بیارد. (ذخیرۀخوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً). و بیشترین مردمان میوه ها در تابستان و خزان بسیار خورند و اندر تن کیموس پدید آید و گرد آید و اگر زمستان دریابد کیموس بد اندر اندامها و بندگشادها بماند و بفسرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت مؤلف) ، هریک از چهار طبع. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کی)
به یونانی به معنی پخته و رسیده باشد و به اصطلاح اطبا اولین طبخی را گویند که غذا در معده می یابد. (برهان) (آنندراج). غذا که در معده طبخ اول یافته مثل آش جو می گردد. (غیاث). مایعی که در امعای دقاق تولید می شودو منتج از هضم اغذیه می باشد، و این لفظ در لغت یونانی به معنی عصیر است. (ناظم الاطباء). خوردنی و آشامیدنی که در معده بیامیزد و چون ماءالشعیر شود. (مفاتیح العلوم، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لفظی است یونانی، و آن طعام باشد، چون هضم شود در معده جوهری روان گردد چون آردابه. (از یادداشت ایضاً). از یونانی خولس به معنی عصاره و مایع، و در طب عبارت است از استحالۀ کیموس بعد از خروج آن از معده به معاء دقیق، به جوهر سیال دیگری شبیه به کشکاب. (حاشیۀ برهان چ معین). قیلوس. معرب از یونانی خولس به معنی عصاره و مایع. در اصطلاح پزشکی مواد غذایی داخل معده که با عصیر معدی و دیاستازهای معده آمیخته و مخلوط شده و به صورت مایعی کمابیش غلیظ درآمده. (فرهنگ فارسی معین) : طعامها که خورده شود چون به معده اندرآید حرارت معده آن را بگوارد و آب که از پس طعام خورده شود با آن بیامیزد تا حرارت معده تمام آن را بپزد و بگوارد و چون کشکابی کند، آن را کیلوس گویند. (ذخیرۀخوارزمشاهی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کیلوس اندر جگر پخته شود و غذای راستینی شود و غذای راستین خون است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ / کی)
کبوس و کج و ناراست. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کنس. کونوس. ازگیل. رجوع به ازگیل در همین لغت نامه و درختان جنگلی ایران و جنگل شناسی ساعی شود.
- کنوس طبری، به لغت تبرستان اسم نوع زعرور است و به ترکی ازگل خوانند و لذیذتراز زعرور است. (انجمن آرا) (آنندراج). اسم نوع کبیرزعرور است. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
پنهان شدن آهو در خوابگاه خود و درآمدن در آن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). در آشیان شدن آهو. (ترجمان القرآن) (دهار). در آشیان شدن آهو و گوزن و بز کوهی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
به یونانی نرگس است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کی وَ)
شهری در کنار دریای مرمره بود که در زمان اردشیر دوم به دست مهرداد پسرآریوبرزن تسخیر گردید. (از ایران باستان ص 1148)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کیو)
نام جزیره ای است که عذرا معشوقۀ وامق را آنجا فروختند. (برهان) (ناظم الاطباء). جزیره ای است که عذرا را در آنجا فروختند و منقلوس خرید. (فرهنگ اوبهی). نام جزیره ای از جزایر یونان واقع در مغرب آسیای صغیر. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یا خیس، یکی از جزایر بحرالجزایر است که مورخین قدیم آن رامحل تولد امروس (همر) دانسته اند. این جزیره را زلزله ای در سال 1881 میلادی زیروزبر کرد. (از اعلام تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ترجمه نصراﷲ فلسفی: کی یوس). ظاهراًکئوس (کیو) ، نام جزیره ای از مجمعالجزایر یونان دارای 75000 سکنه. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چو رفتند سوی جزیره کیوس
یکی مرد بد نام او منقلوس.
عنصری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام برادر انوشیروان است. (برهان) (ناظم الاطباء). نام برادر اکبر انوشیروان بن غباد بوده که وقتی به حکم انوشیروان عادل حکمرانی تبرستان و خراسان داشته و با خاقان رزم کرده و بر او ظفر یافته است و خوارزم را مسخر نموده به هوشنگ نامی از اقارب خود سپرده تا غزنین و نهرواله به تصرف آورده دعوی پادشاهی نمودو آخر به دست انوشیروان هلاک شد و هفت سال در ولایات متفرقۀ خود حکمرانی داشته. و بعضی او را کیتوس خوانده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). نام برادر انوشیروان ساسانی و پسر قباد و نخستین ملک از ملوک باوندیۀ طبرستان است و جد اعلای این طبقه می باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در پهلوی، کائوس، پسر غباد و برادر انوشیروان. (حاشیۀ برهان چ معین). از فرمانروایان مازندران معاصر ساسانیان و پسر قباد بود که به سال 529 میلادی به حکومت مازندران فرستاده شد و هفت سال فرمانروایی کرد. (از ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 178) : و سیزدهم پدرش کیوس بن قباد بود برادر نوشروان ملک عادل و مادر تو فرزند ملک غازی... (قابوسنامه چ نفیسی ص 2). بعد از آنکه قبادبن فیروز مالک ممالک عجم گشت سلطنت آن دیار را به پسر بزرگتر خود کیوس ارزانی داشت و کیوس... مدت هفت سال حکومت کرد آنگاه میان او و برادرش انوشیروان مخالفت اتفاق افتاد و کیوس بر دست برادر اسیر گشت و به قتل رسید... (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 401). و رجوع به همین مأخذ ص 401 و 417 و ایران در زمان ساسانیان ص 353 به بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کیو / کُ)
خوهل بود یعنی کژ. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 194). ناراست و کج را گویند. (برهان) (آنندراج). به معنی ناراست و کج و معوج آمده. (انجمن آرا). وریب. (فرهنگ اسدی نخجوانی). کژ. کج. مجازاً، ناشیگری. ناآزمودگی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به جز بر آن صنمم عاشقی فسوس آید
که جز بر آن رخ او عاشقی کیوس آید.
دقیقی (از لغت فرس چ اقبال ص 194).
تیروش قد دوستانت راست
چون کمان قامت عدوت کیوس.
؟ (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا شاعر).
، احول. چپ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
حباحب است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
ازگیل (در گیلان و مازندران) گاواوبا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، ازگیل در گیلان و مازندران، کنس، کنوس، (جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ج 2 ص 235)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
اصطلاح ریاضی است به این شرح که در یک دایرۀ مثلثاتی مقدار op را کسینوس زاویۀ a گویند. بطور کلی در هر مثلث قائم الزوایه نسبت ضلع مجاور به زاویۀ حاده را به وتر مثلث کسینوس زاویه گویند مثلاً در مثلث قائم الزوایه omp نسبت به opom کسینوس زاویۀ a است و آن را به cos نشان دهند و می نویسند برopom=cosa یا بعبارت دیگر تصویر وتر om را بر محور جیب تمام یا محور کسینوس ها کسینوس زاویۀ a گویند
لغت نامه دهخدا
جیب، یکی از نسبتهای مثلثاتی و یکی از خطوط مثلثاتی، سینوس زاویۀ a یا قوس a را بعلامت a sin نمایش میدهند، بنابر تعریف در یک مثلث قائم الزاویه سینوس هر زاویۀ حاده عبارت است از نسبت ضلع مقابل آن زاویه به وتر، (از دائره المعارف فارسی)، بطور کلی در هر مثلث قائم الزاویه نسبت ضلع روبروی زاویه را به وتر مثلث سینوس آن زاویه میگویند، (از فرهنگ فارسی معین)، رجوع به جیب در دائره المعارف فارسی و لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(نُسْ)
یا ایسلا دو پینوس (یعنی جزیره کاج). جزیره کوچکی است که بجزیره کوبه (کوبا) از جزائر آنتیل کبیر آمریکا ملحق شده و در 60هزارگزی جنوبی ساحل جنوبی کوبا واقع گشته و شکل دائرۀ غیر منتظم دارد و قطرش به 60 هزار گز بالغ شود. مساحت سطحش 3145 هزار گز است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کیوس
تصویر کیوس
بد دلی، سست گشتن، تنها خوردن، شتابی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
در زبان های فرنگی پیشوندی است که هزار را می رساند قیلوس لاتینی پختار مواد غذایی داخل معده که با عصیر معدی و دیاستاز های معده آمیخته و مخلوغ شده و بصورت مایعی کمابیش غلیظ در آمده قیلوس
فرهنگ لغت هوشیار
غذا در معده قبل از آنکه خون گردد، غذائی که در معده پخته و قابل هضم شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کینور
تصویر کینور
انتقام کشنده کینه ور: الوتر... کینور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی هامچوب: ساخته از اهام (تمام پهلوی) وچوب (جیب برای آگاهی بیشتر بنگرید به واژه جیب) بطور کلی در هر مثلث قائم الزاویه نسبت ضلع مجاور بزاویه حاده بوتر مثلث کسینوس زائیه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی مغ لاتینی کپوس زبانزد انگارشی (ریاضی) به طور کلی در هر مثلث قائم الزاویه نسبت ضلع روبروی زاویه را به وتر مثلث سینوس گویند
فرهنگ لغت هوشیار
مواد غذایی داخل معده که با شیره معده و دیاستازهای معده آمیخته و مخلوط شده و به صورت مایعی کمابیش غلیظ در آمده، قیلوس
فرهنگ فارسی معین
مواد غذایی موجود در معده که با ترشحات و عصیر معدی آغشته شده. کیموس کم و بیش حالت مایعی غلیظ را دارد، جمع (ع) کیموسات، استحاله طعام است در معده - بعد از هضم - به جوهری دیگر که ماده ای غلیظ مایل به رنگ زرد باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کسینوس
تصویر کسینوس
((کُ))
نسبت ضلع مجاور زاویه حاده در مثلث قایم الزاویه به وتر
فرهنگ فارسی معین
به طور کلی در هر مثلث قائم الزاویه نسبت ضلع روبروی زاویه را به وتر مثلث سینوس گویند، حفره استخوان های پیشانی و فک اعلی
فرهنگ فارسی معین
کوه کینوا در غرب ارتفاعات خوش انگور که در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع پنجک رستاق واقع در منطقه ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی