جدول جو
جدول جو

معنی کیلیز - جستجوی لغت در جدول جو

کیلیز
تره ای است برگ آن پهن و به تازی جرجیر گویند، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 188)، کیکیز:
چون با شعرا مرد بکاود و ستیزد
چون بر کس و کون زن خود کارد کیلیز،
؟ (از لغت فرس ایضاً ص 188)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کفلیز
تصویر کفلیز
کفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کفچه، کرکفیز، کفچلیز، کفچلیزک، کفچلیزه، آردن، چمچه، کفچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیکیز
تصویر کیکیز
تره تیزک، برای مثال کیکیز و گندنا و سپندان و کاسنی / این هر چهار گونه که دادی همه دژن (لغتنامه - دژن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیز
تصویر کلیز
زنبور، حشرۀ کوچکی از راستۀ نازک بالان، چهار بال نازک و نیش زهرآلود
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
بمعنی کفگیر باشد که چمچۀ سوراخ دار است. (برهان) (آنندراج). کفچه که سوراخ سوراخ باشد. (ازغیاث). مغرفه. مقدحه. مصوب. (منتهی الارب). کپچلاز. کفچه لیز. چمچه. مذوبه. (یادداشت مؤلف) :
زین دیگ جهان یک دو سه کفلیز چو خوردی
باقی همه دیگ آن مزه دارد که چشیدی.
مولوی.
اندر خور شهسوار، شبدیز بود
اندرخور دیگ و کاسه کفلیز بود.
مولوی.
- کفلیز زدن، کفگیر زدن برای بهم زدن یا گرفتن کف مطبوخی یا برداشتن مقداری از آن:
می زند کفلیز کدبانو که نی
خوش بجوش و برمجه ز آتش کنی.
مولوی.
و اگر یکی کفلیزی را به غضب یا کراهت در دیگ زدی آن طعام را نیز نمی خورند. (انیس الطالبین).
، ترشی پالا را نیز گویند و آن ظرفی باشد سوراخدار که در آن شیره و روغن و امثال آن صاف کنند. (برهان) (آنندراج) ، جانور آبی از قسم وزغ. کفچلیز. (از غیاث). و رجوع به کفلچیز شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در شش فرسخی ری در نزدیکی قوهدالعلیا و بازاری موسوم به کیلین دارد، (از معجم البلدان)، در ناحیت فشابویه سی پاره دیه است، کوشک و علیاباد و کیلین و جرم و قوج اغاز معظم قرای آنجاست، (از نزهه القلوب ص 54)
لغت نامه دهخدا
تراتیزک را گویند، (فرهنگ جهانگیری)، تره تیزک، (فرهنگ رشیدی)، تفلیسی این کلمه را با زا ضبط کرده، چون این کتاب برای قافیه ها تألیف شده کیکیز را در ردیف کاریزو ارزیز آورده و چون آن را کک کوج و ککز و ککج و ککش و کیکیش نیز گفته اند بی شبهه با زا باشد نه به اراء مهمله، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ
گنده دهانی کرفس خای نه کیکیز،
سوزنی (از جهانگیری)،
رجوع به کیکیر شود
لغت نامه دهخدا
(کِ زَ / زِ)
نام موضعی است به یک منزلی ری. (قاموس، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جایی است بر یک منزل از ری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
به معنی زنبور باشد. (برهان) (از جهانگیری) (آنندراج). نحل. منج انگبین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آن میوه که در حلاوتش نیست بدل
یارب نرسد به هیچ نوعیش خلل
هر دانه از آن تخم، کلیز عسل است
یک دانه از آن شود کدوهای عسل.
(از جهانگیری در وصف خربزه).
و رجوع به کلیزدان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کفلیز
تصویر کفلیز
کفچلیز: (اندر خور شهسوار شبدیز بود اندر خور دیگ و کاسه کفلیز بود)، (مولوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تره تیزک: گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ گنده دهانی کرفس خای نه کیکیز. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
زنبور. (آن میوه که در حلاوتش نیست بدل یارب نرسد بهیچ نوعیش خلل)، (هر دانه از آن تخم کلیز عسل است یک دانه از آن شود کدو های عسل)، (بنقل جهانگیری در وصف خربزه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفلیز
تصویر کفلیز
چمچه بزرگ سوراخ دار، سگ ماهی، بچه قورباغه، کفچلاز، کفچلیزه، کفجلاز، کفجلیز، مفچلیزک، کفچلیز، کفلیزک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیز
تصویر کلیز
((کِ))
زنبور، خانه زنبور
فرهنگ فارسی معین
ملاقه ی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی