جدول جو
جدول جو

معنی کیعوعه - جستجوی لغت در جدول جو

کیعوعه(زَ وَ)
کیع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کیع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
به معنی شیع است. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). آشکار شدن خبر. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رجوع به شیع شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بددل شدن. سست شدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یُ رَ)
از طایفۀ نصار منشعب است از قبیلۀ بنی کعب در خوزستان. در جغرافیای سیاسی کیهان آمده است: ’طایفۀ نصار منقسم به عشایر مختلف می شود، از آن جمله است یعوره و مفالی که در جزیرهالخضر و گسبه و کنار خلیج بوشهر زندگانی می کنند’. (ص 91)
لغت نامه دهخدا
(یَعْ یَ عَ)
اصوات مردم هرگاه یکدیگر را بخوانند گویند یاع یاع. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان کوهپایه است که در بخش آبیک شهرستان قزوین واقع است و 122 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(یُسْ)
دهی از دهستان قلعه حاتم است که در شهرستان بروجرد واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
بند کردن. حبس نمودن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کعابه. کعوب. (ازمنتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به کعابه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ رَ)
بزرگ بینی. (از منتهی الاب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
رجوع به هیعوعه شود
لغت نامه دهخدا
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل لباس کتانی کشیشان آورده است. (از دزی ج 2 ص 503)
لغت نامه دهخدا
خواستن و نزدیک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بخواستن و نزدیک شدن به فعل. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(کَ فَ)
کیفیه. حالت و صفت چیزی. (ناظم الاطباء). رجوع به کیفیه و کیفیت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آشکار کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کُ عَ)
گروه مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کرسعه. (از اقرب الموارد). رجوع به کرسعه شود
لغت نامه دهخدا
(کَیْ/ کِیْ وَ / وِ)
سبزه ای که برگ آن مغز دارد ومیوۀ آن خوش و خوب باشد. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا). سبزه ای باشد که برگ آن مغزدار و میوه اش خوب و خوشبوی می باشد. (برهان)، بعضی گویند کاهوست، و آن تره ای باشد که خورند، و به عربی خس خوانند. (برهان). در برهان گفته کاهوست. (انجمن آرا) (آنندراج). کاهو و خس. (ناظم الاطباء). کیوه = کیو =کاهو. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به کیو (ک ) شود، نوعی از پای افزار باشد و رو و ته آن را از ریسمان و پارچه سازند. و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است و شهرت نیز دارد. (برهان). گیوه صحیح است. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به گیوه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کیوه
تصویر کیوه
کاهو خس
فرهنگ لغت هوشیار
باشش بوش، پیدایش آفرینش بودن: همه مراد های هر دو جهانی چون نردبان پایه است بیک مراد و آن کینونه است فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر، آفرینش کون
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع پنجک رستاق واقع در منطقه ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی