شال دستاری که بر سر می بندند، دستار، عمامه، برای مثال که فردا شود بر کهن میزران / به دستار پنجه گزم سرگران (سعدی۱ - ۱۱۹)، ازار و پارچه ای که به کمر می بستند، لنگ
شال دستاری که بر سر می بندند، دستار، عمامه، برای مِثال که فردا شود بر کهن میزران / به دستار پنجه گزم سرگران (سعدی۱ - ۱۱۹)، ازار و پارچه ای که به کمر می بستند، لنگ
ظرف شیر و ماست، تغار ماست سزا، جزا، مکافات، سنگی که بر سر دیوار برج یا قلعه می گذاشتند که وقتی دشمن نزدیک شود بر سرش بزنند کیفر بردن: به سزای عمل خود رسیدن کیفر دادن: سزای عمل کسی را دادن
ظرف شیر و ماست، تغار ماست سزا، جزا، مکافات، سنگی که بر سر دیوار برج یا قلعه می گذاشتند که وقتی دشمن نزدیک شود بر سرش بزنند کیفر بردن: به سزای عمل خود رسیدن کیفر دادن: سزای عمل کسی را دادن
خوشۀ گندم و جوی را گویند که در وقت کوفتن خرمن خرد نشده باشد و بار دیگر بکوبند و آن را به عربی قصاله و قصامه خوانند (برهان) (آنندراج). در یزدی ’کوزاره’، گندم از خوشه بیرون نیامده. (حاشیۀ برهان چ معین) ، غربیلی که آهک و سنگریزه را بدان غربیل کنند. (ناظم الاطباء)
خوشۀ گندم و جوی را گویند که در وقت کوفتن خرمن خرد نشده باشد و بار دیگر بکوبند و آن را به عربی قصاله و قصامه خوانند (برهان) (آنندراج). در یزدی ’کوزاره’، گندم از خوشه بیرون نیامده. (حاشیۀ برهان چ معین) ، غربیلی که آهک و سنگریزه را بدان غربیل کنند. (ناظم الاطباء)
مکافات بدی. (فرهنگ رشیدی). مکافات نیکی و مکافات بدی را گویند، و به عربی جزا خوانند. (برهان). پاداش و جزای عمل بد. (غیاث). به معنی مکافات است، در جای مکافات بدی استعمال می شود چنانکه پاداش در محل تلافی خوب. (آنندراج) (انجمن آرا). جزا و پاداش و مکافات نیکی و بدی و عوض و بدل. (ناظم الاطباء). پاداش کار نیک و بد. جزا. مکافات. (فرهنگ فارسی معین). جزا. پاداش. بادافراه. بادافره. عقوبت. عقاب. مکافات. مجازات. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گویی به فلان جای یکی سنگ شریف است هر کس که زیارت کندش هستش کیفر. ناصرخسرو. اگر چنین کارها کرد، کیفر کرده چشید. (تاریخ بیهقی). این خاک توده خانه پاداش و کیفر است. کافی بخاری (از امثال و حکم). رجوع به کیفر بردن شود. - به کیفر رساندن، مجازات کردن. - به کیفر رسیدن، مجازات دیدن. مکافات یافتن. - کیفر دیدن، مجازات یافتن. مکافات دیدن. رجوع به مدخل کیفر بردن شود. - کیفر یافتن. رجوع به ترکیب قبل و مدخل کیفر بردن شود. ، (اصطلاح حقوق) جزا. مجازات قانونی. (فرهنگ فارسی معین). - کیفر انتظامی مأمورین قضایی، (اصطلاح حقوق) کیفری است که دادگاه انتظامی می تواند در صورت ثبوت تخلف قضات، مطابق درجۀ اهمیت آن حکم دهد. (فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی). - کیفر انضباطی، (اصطلاح حقوق) مجازاتهای مربوط به تقصیرات انضباطی را گویند. (فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی). - کیفر تبعی، (اصطلاح حقوق جزا) کیفر تبعی اثرناشی از حکم است بدون قید در حکم (مانند محرومیت ازحقوق اجتماعی) و کیفر تکمیلی نظیر کیفر تبعی است بااین تفاوت که مثل کیفر اصلی در حکم دادگاه قید می شود (مانند اقامت اجباری در محل مخصوص). نقطۀ مقابل کیفر تبعی و تکمیلی، ’کیفر اصلی’ است. (از فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی). - کیفر تکمیلی. رجوع به ترکیب قبل شود، پشیمانی بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 131). ندامت و پشیمانی را نیز گویند. (برهان). پشیمانی. (آنندراج) (انجمن آرا). ندامت و پشیمانی. (ناظم الاطباء) ، محنت و رنج و حیف باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). محنت و رنج. (انجمن آرا) (آنندراج) ، جایی باشد که در او دوغ کنند مانند تغاری، و بعضی گفته اند که جایی بود که در او دوغ گیرند و سوراخش در بن باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال، ص 131). تغارگونه ای بود آلت دوغ فروشان. (فرهنگ اسدی نخجوانی). ظرفی باشد تغارمانند که ماست فروشان و برزیگران شیر و ماست در آن کنند و ناودانی هم دارد مانندجرغتو و بلبله و مشک دوغ. (برهان). ظرفی است که ماست فروشان شیر در آن کنند و کنارش از تغار اندک بلندتراست و ناودان دارد، و گاودوشه نیز گویند. (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). نهره، و آن کوزۀ دهان فراخی است که دوغ فروشان دوغ و ماست در آن کنند، و آن را ناودانی بود چون بلبله. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شیر عشاق به پستان در جغرات شده ست چشم دارد که فروریزد در کیفر تو. طیان (از انجمن آرا). ، هر چیز را نیز گویند که شیر و ماست در آن کنند مطلقاً. (برهان). ظرف شیر و ماست (مطلقاً) ، مشک دوغ. (فرهنگ فارسی معین) ، سنگی را نیز گویند که بر کنگرۀ قلعه نهند تا چون غنیم نزدیک آید بر سر او زنند، و به عربی مترس خوانند، و به این معنی به کسر اول هم آمده است. (برهان). سنگی که بر حصار و کنگرۀ قلعه نهند که چون دشمن قصد تسخیر کند بر سر او اندازند، و به عربی مترس گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، نهر و رود خانه آب را هم گفته اند. (برهان). در نسخۀ وفائی مسطور است که به زبان بعضی از ولایات نهر باشد. (فرهنگ سروری)
مکافات بدی. (فرهنگ رشیدی). مکافات نیکی و مکافات بدی را گویند، و به عربی جزا خوانند. (برهان). پاداش و جزای عمل بد. (غیاث). به معنی مکافات است، در جای مکافات بدی استعمال می شود چنانکه پاداش در محل تلافی خوب. (آنندراج) (انجمن آرا). جزا و پاداش و مکافات نیکی و بدی و عوض و بدل. (ناظم الاطباء). پاداش کار نیک و بد. جزا. مکافات. (فرهنگ فارسی معین). جزا. پاداش. بادافراه. بادافره. عقوبت. عقاب. مکافات. مجازات. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گویی به فلان جای یکی سنگ شریف است هر کس که زیارت کندش هستش کیفر. ناصرخسرو. اگر چنین کارها کرد، کیفر کرده چشید. (تاریخ بیهقی). این خاک توده خانه پاداش و کیفر است. کافی بخاری (از امثال و حکم). رجوع به کیفر بردن شود. - به کیفر رساندن، مجازات کردن. - به کیفر رسیدن، مجازات دیدن. مکافات یافتن. - کیفر دیدن، مجازات یافتن. مکافات دیدن. رجوع به مدخل کیفر بردن شود. - کیفر یافتن. رجوع به ترکیب قبل و مدخل کیفر بردن شود. ، (اصطلاح حقوق) جزا. مجازات قانونی. (فرهنگ فارسی معین). - کیفر انتظامی مأمورین قضایی، (اصطلاح حقوق) کیفری است که دادگاه انتظامی می تواند در صورت ثبوت تخلف قضات، مطابق درجۀ اهمیت آن حکم دهد. (فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی). - کیفر انضباطی، (اصطلاح حقوق) مجازاتهای مربوط به تقصیرات انضباطی را گویند. (فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی). - کیفر تبعی، (اصطلاح حقوق جزا) کیفر تبعی اثرناشی از حکم است بدون قید در حکم (مانند محرومیت ازحقوق اجتماعی) و کیفر تکمیلی نظیر کیفر تبعی است بااین تفاوت که مثل کیفر اصلی در حکم دادگاه قید می شود (مانند اقامت اجباری در محل مخصوص). نقطۀ مقابل کیفر تبعی و تکمیلی، ’کیفر اصلی’ است. (از فرهنگ حقوقی تألیف جعفری لنگرودی). - کیفر تکمیلی. رجوع به ترکیب قبل شود، پشیمانی بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 131). ندامت و پشیمانی را نیز گویند. (برهان). پشیمانی. (آنندراج) (انجمن آرا). ندامت و پشیمانی. (ناظم الاطباء) ، محنت و رنج و حیف باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). محنت و رنج. (انجمن آرا) (آنندراج) ، جایی باشد که در او دوغ کنند مانند تغاری، و بعضی گفته اند که جایی بود که در او دوغ گیرند و سوراخش در بن باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال، ص 131). تغارگونه ای بود آلت دوغ فروشان. (فرهنگ اسدی نخجوانی). ظرفی باشد تغارمانند که ماست فروشان و برزیگران شیر و ماست در آن کنند و ناودانی هم دارد مانندجرغتو و بلبله و مشک دوغ. (برهان). ظرفی است که ماست فروشان شیر در آن کنند و کنارش از تغار اندک بلندتراست و ناودان دارد، و گاودوشه نیز گویند. (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). نهره، و آن کوزۀ دهان فراخی است که دوغ فروشان دوغ و ماست در آن کنند، و آن را ناودانی بود چون بلبله. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شیر عشاق به پستان در جغرات شده ست چشم دارد که فروریزد در کیفر تو. طیان (از انجمن آرا). ، هر چیز را نیز گویند که شیر و ماست در آن کنند مطلقاً. (برهان). ظرف شیر و ماست (مطلقاً) ، مشک دوغ. (فرهنگ فارسی معین) ، سنگی را نیز گویند که بر کنگرۀ قلعه نهند تا چون غنیم نزدیک آید بر سر او زنند، و به عربی مترس خوانند، و به این معنی به کسر اول هم آمده است. (برهان). سنگی که بر حصار و کنگرۀ قلعه نهند که چون دشمن قصد تسخیر کند بر سر او اندازند، و به عربی مترس گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، نهر و رود خانه آب را هم گفته اند. (برهان). در نسخۀ وفائی مسطور است که به زبان بعضی از ولایات نهر باشد. (فرهنگ سروری)
نام قلعه ای که آن را هیچکس نتوانستی گرفت جهت طلسمی که بر آن کرده بوده اند. (صحاح الفرس، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام قلعه ای است که در آن طلسمی بسته اند و هیچکس قدرت برگرفتن قلعه نیافته است. (برهان). نام قلعه ای بود، و آن طلسمی داشته که هیچکس برگرفتنش قدرت نیافته. (فرهنگ جهانگیری)
نام قلعه ای که آن را هیچکس نتوانستی گرفت جهت طلسمی که بر آن کرده بوده اند. (صحاح الفرس، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام قلعه ای است که در آن طلسمی بسته اند و هیچکس قدرت برگرفتن قلعه نیافته است. (برهان). نام قلعه ای بود، و آن طلسمی داشته که هیچکس برگرفتنش قدرت نیافته. (فرهنگ جهانگیری)
کاهلی. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 127). به معنی کاهلی باشد. (برهان) (آنندراج). کاهلی. تنبلی. (ناظم الاطباء) : خماردار همه ساله باکیار بود بسا سرا که جدا کرد از او زمانه خمار. دقیقی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - بی کیار، جلد و چالاک و به طور شادمانی. (ناظم الاطباء). بدون کاهلی. جلد. چابک. (فرهنگ فارسی معین) : یکی پارسی بود بس نامدار که سوجان بدش نام او بی کیار. فردوسی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به بی کیار شود، نام گیاهی هم هست. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
کاهلی. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 127). به معنی کاهلی باشد. (برهان) (آنندراج). کاهلی. تنبلی. (ناظم الاطباء) : خماردار همه ساله باکیار بود بسا سرا که جدا کرد از او زمانه خمار. دقیقی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - بی کیار، جلد و چالاک و به طور شادمانی. (ناظم الاطباء). بدون کاهلی. جلد. چابک. (فرهنگ فارسی معین) : یکی پارسی بود بس نامدار که سوجان بدش نام او بی کیار. فردوسی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به بی کیار شود، نام گیاهی هم هست. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
درختی است از تیره پروانه واران از دسته گل ابریشمی ها که ارتفاعش بین 5 تا 15 متر میشود و حداکثر قطرش تا 60 سانتیمتر میرسد. این درخت در نواحی گرم (افریقای شمالی تمام نواحی سودان هندوستان و جنوب ایران) میروید. پوست ساقه آن قهوه یی رنگ و دارای شکافهای طولی نسبه عمیق است. برگها یش دو مرتبه شانه یی بطول 5 تا 9 و بعرض 4 تا 5، 4 سانتیمتر است و شامل خارها یی در محل اتصال بساقه میباشد. گلهای آن زیبا معطر و برنگ زرد گوگردی است کرت سلم قرظ خرنوب مصری. توضیح صمغ مترشح از این گیاه را اقاقیا نیز نامند
درختی است از تیره پروانه واران از دسته گل ابریشمی ها که ارتفاعش بین 5 تا 15 متر میشود و حداکثر قطرش تا 60 سانتیمتر میرسد. این درخت در نواحی گرم (افریقای شمالی تمام نواحی سودان هندوستان و جنوب ایران) میروید. پوست ساقه آن قهوه یی رنگ و دارای شکافهای طولی نسبه عمیق است. برگها یش دو مرتبه شانه یی بطول 5 تا 9 و بعرض 4 تا 5، 4 سانتیمتر است و شامل خارها یی در محل اتصال بساقه میباشد. گلهای آن زیبا معطر و برنگ زرد گوگردی است کرت سلم قرظ خرنوب مصری. توضیح صمغ مترشح از این گیاه را اقاقیا نیز نامند
نوعی جگن که در آب روید لوخ رخ حلفاء فیلکون پاپیروس. توضیح هر چیز سست بی دوام را بدان تشبیه کنند و آن بکار پر کردن پالان حیوانات و ساختن باد زن آید: باد زن گاهی تواند دست او را بوسه داد کاش ما هم اعتبار پیزری میداشتیم. (حمیدی طهرانی)، مطلق حشواز پیزر و غیر آن. یا پیزر به (در لای) پالان کسی گذاشتن، بدروغ و چاپلوسی ویرا فریفتناو را بمتملق ستودن هندوانه زیر بغل وی نهادن، یا پیزر در جوال گذاشتن، در حقه بازی و فریب دادن مهارت داشتن
نوعی جگن که در آب روید لوخ رخ حلفاء فیلکون پاپیروس. توضیح هر چیز سست بی دوام را بدان تشبیه کنند و آن بکار پر کردن پالان حیوانات و ساختن باد زن آید: باد زن گاهی تواند دست او را بوسه داد کاش ما هم اعتبار پیزری میداشتیم. (حمیدی طهرانی)، مطلق حشواز پیزر و غیر آن. یا پیزر به (در لای) پالان کسی گذاشتن، بدروغ و چاپلوسی ویرا فریفتناو را بمتملق ستودن هندوانه زیر بغل وی نهادن، یا پیزر در جوال گذاشتن، در حقه بازی و فریب دادن مهارت داشتن
وسیله ای برای تولید پرتوهای نوری، پرتو باریک و پرقدرت نور تک رنگ که در اجسام مختلف نفوذ می کند و می تواند الماس را هم سوراخ کند و در پزشکی و صنعت کاربرد فراوان دارد
وسیله ای برای تولید پرتوهای نوری، پرتو باریک و پرقدرت نور تک رنگ که در اجسام مختلف نفوذ می کند و می تواند الماس را هم سوراخ کند و در پزشکی و صنعت کاربرد فراوان دارد
آگهی کوتاه تبلیغاتی که ویژگی های جذاب کالا یا برنامه ای را در تلویزیون به نمایش گذارد، آگهی تبلیغاتی تلویزیونی (واژه فرهنگستان)، صحنه آغازی کوتاه و جالب توجهی از فیلم که معمولاً پیش از عنوان بندی یا همراه با آن برای جلب نظر تماشاچی نمایش میابد
آگهی کوتاه تبلیغاتی که ویژگی های جذاب کالا یا برنامه ای را در تلویزیون به نمایش گذارد، آگهی تبلیغاتی تلویزیونی (واژه فرهنگستان)، صحنه آغازی کوتاه و جالب توجهی از فیلم که معمولاً پیش از عنوان بندی یا همراه با آن برای جلب نظر تماشاچی نمایش میابد
اسبابی که نوسان طبیعی اتم ها یا مولکول ها را در سطح های انرژی برای تولید تابش الکترومغناطیسی در ناحیه های نورمریی، فرابنفش یا فرا قرمز طیف مورد بهره برداری قرار می دهد
اسبابی که نوسان طبیعی اتم ها یا مولکول ها را در سطح های انرژی برای تولید تابش الکترومغناطیسی در ناحیه های نورمریی، فرابنفش یا فرا قرمز طیف مورد بهره برداری قرار می دهد