جدول جو
جدول جو

معنی کیدمه - جستجوی لغت در جدول جو

کیدمه
(کِ)
جایگاهی است در مدینه و سهم عبدالرحمن بن عوف از بنی نضیر می باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کژدمه
تصویر کژدمه
زخم و ورمی دردناک در ناحیۀ بیخ ناخن، عقربک
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
از پهلوانان اساطیری یونان باستان. پسر آژنور پادشاه فینیقیه بود که بنابر افسانه های کهن خواهر وی را ژوپیتر بربود و او بجستجوی خواهر به جزیره ردس رفت و در آنجا برای ’نبتونوس’ معبدی بنا نهاد و اژدهائی بزرگ را بکشت. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ، ترجمه نصرالله فلسفی)
لغت نامه دهخدا
(دِ نِ)
نام محلی است که اسکندر اردوی خود را در آنجا زده است. (ایران باستان ص 1225 و 1230)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کوتاهانه یا بر یک پهلو دویدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوتاهانه دویدن و یا بر یک پهلو دویدن. (ناظم الاطباء). و در نزد کسایی کردمه و کردحه بمعنی دویدن حماربر یک پهلو است. (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن قوم را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آماده و مهیا نمودن و تجهیز کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دُ مَ / مِ)
ظاهراً معرب زنخ، زنخ. (دهار) (مهذب الاسماء). چانه. زنخدان:
گفتم گل است یا سمن است آن رخ و ذقن
گفتا یکی شکفته گل است و یکی سمن.
فرخی.
دی بسلام آمد نزدیک من
ماه من آن لعبت سیمین ذقن.
فرخی.
نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل
گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا.
منوچهری.
بر سپهر لاجوردی صورت سعدالسعود
چون یکی چاه عقیقین در یکی نیلی ذقن.
منوچهری.
من بگشته ز حال صورت خویش
در غم آن نگار سیم ذقن.
مسعودسعد.
نشسته بودم کامد خیال او ناگاه
چو ماه روی و چو گل عارض و چو سیم ذقن.
مسعودسعد.
فرقکی هست از چه بالوعه تا چاه ذقن.
اخسیکتی.
چیست نامش گفت نامش بوالحسن
حلیه اش را گفت ز ابرو و ذقن.
مولوی.
ببوسه (؟) سیب ذقن گفتمش ز گلشن کیست
کمال گفت تو انگور خور ز باغ مپرس.
کمال.
، در مثل است: مثقل ٌ استعان بذقنه، در حق کسی گویند که از خوارتر از خود یاری جوید و اصل آن از شتر گرانبار است که چون برخاستن نتواند زنخ خویش را چون تکیه گاهی بر زمین نهد. ج، اذقان. (مهذب الاسماء).
- چاه ذقن، چاه زنخ. چاه زنخدان. گوی که در بعض چانه ها باشد و در خوبرویان بر خوبی آنان افزاید
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ زَ دَ)
در کدام کس. در که. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آن پسر پینه دوز شب همه شب تا به روز
بانگ کند چون خروز ((اسکی بابوش کیمده وار)).
مولوی (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(کُ دُمْ مَ)
مرد درشت و سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
مصدر مره. (از اقرب الموارد) ، داغ و نشان. یقال ماللبعیر کدمه،اذالم یکن به اثره ولا وسم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ مَ)
بز درشت و ستبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ مَ)
جنبش. یقال سمعت کدمته. (منتهی الارب). جنبش و حرکت. یقال ما به کدمه، نیست در آن جنبشی. (ناظم الاطباء). حرکت. (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قریه ای است یک فرسنگ و نیمی مغرب رام هرمز. (فارسنامۀ ناصری). دهی مرکز دهستان شهریاری است و در بخش رام هرمز شهرستان اهواز واقع است و 340 تن سکنه دارد که از طایفۀلر و عرب هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
عفونت و چرک کردن زیر ناخن که بر اثر ضربه یا عفونتها عمومی عارض شود. برای معالجه این عارضه معمولا ناخن مبتلی را باید بکشند داخس درد ناخن عقربک: (در کژدمه ات بیان کنم قاعده ای کز خوان شفا ترا بود مایده ای:) (بگشا رگ و مسهل خور و میساز طلا از سرکه و افیون که بری فایده ای)، (یوسفی طبیب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدمه
تصویر کدمه
کدمه در فارسی: داغ، نشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کژدمه
تصویر کژدمه
((~. دُ مِ))
زخم و ورمی که در بیخ ناخن بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
خانه ی کوچک چوبی، نوعی کلبه ی روستایی –کومه ی روی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی