از پهلوانان اساطیری یونان باستان. پسر آژنور پادشاه فینیقیه بود که بنابر افسانه های کهن خواهر وی را ژوپیتر بربود و او بجستجوی خواهر به جزیره ردس رفت و در آنجا برای ’نبتونوس’ معبدی بنا نهاد و اژدهائی بزرگ را بکشت. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ، ترجمه نصرالله فلسفی)
از پهلوانان اساطیری یونان باستان. پسر آژنور پادشاه فینیقیه بود که بنابر افسانه های کهن خواهر وی را ژوپیتر بربود و او بجستجوی خواهر به جزیره ردس رفت و در آنجا برای ’نبتونوس’ معبدی بنا نهاد و اژدهائی بزرگ را بکشت. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ، ترجمه نصرالله فلسفی)
کوتاهانه یا بر یک پهلو دویدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوتاهانه دویدن و یا بر یک پهلو دویدن. (ناظم الاطباء). و در نزد کسایی کردمه و کردحه بمعنی دویدن حماربر یک پهلو است. (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن قوم را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آماده و مهیا نمودن و تجهیز کردن. (ناظم الاطباء)
کوتاهانه یا بر یک پهلو دویدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوتاهانه دویدن و یا بر یک پهلو دویدن. (ناظم الاطباء). و در نزد کسایی کردمه و کردحه بمعنی دویدن حماربر یک پهلو است. (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن قوم را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آماده و مهیا نمودن و تجهیز کردن. (ناظم الاطباء)
ظاهراً معرب زنخ، زنخ. (دهار) (مهذب الاسماء). چانه. زنخدان: گفتم گل است یا سمن است آن رخ و ذقن گفتا یکی شکفته گل است و یکی سمن. فرخی. دی بسلام آمد نزدیک من ماه من آن لعبت سیمین ذقن. فرخی. نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا. منوچهری. بر سپهر لاجوردی صورت سعدالسعود چون یکی چاه عقیقین در یکی نیلی ذقن. منوچهری. من بگشته ز حال صورت خویش در غم آن نگار سیم ذقن. مسعودسعد. نشسته بودم کامد خیال او ناگاه چو ماه روی و چو گل عارض و چو سیم ذقن. مسعودسعد. فرقکی هست از چه بالوعه تا چاه ذقن. اخسیکتی. چیست نامش گفت نامش بوالحسن حلیه اش را گفت ز ابرو و ذقن. مولوی. ببوسه (؟) سیب ذقن گفتمش ز گلشن کیست کمال گفت تو انگور خور ز باغ مپرس. کمال. ، در مثل است: مثقل ٌ استعان بذقنه، در حق کسی گویند که از خوارتر از خود یاری جوید و اصل آن از شتر گرانبار است که چون برخاستن نتواند زنخ خویش را چون تکیه گاهی بر زمین نهد. ج، اذقان. (مهذب الاسماء). - چاه ذقن، چاه زنخ. چاه زنخدان. گوی که در بعض چانه ها باشد و در خوبرویان بر خوبی آنان افزاید
ظاهراً معرب زنخ، زنخ. (دهار) (مهذب الاسماء). چانه. زنخدان: گفتم گل است یا سمن است آن رخ و ذقن گفتا یکی شکفته گل است و یکی سمن. فرخی. دی بسلام آمد نزدیک من ماه من آن لعبت سیمین ذقن. فرخی. نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا. منوچهری. بر سپهر لاجوردی صورت سعدالسعود چون یکی چاه عقیقین در یکی نیلی ذقن. منوچهری. من بگشته ز حال صورت خویش در غم آن نگار سیم ذقن. مسعودسعد. نشسته بودم کامد خیال او ناگاه چو ماه روی و چو گل عارض و چو سیم ذقن. مسعودسعد. فرقکی هست از چه بالوعه تا چاه ذقن. اخسیکتی. چیست نامش گفت نامش بوالحسن حلیه اش را گفت ز ابرو و ذقن. مولوی. ببوسه (؟) سیب ذقن گفتمش ز گلشن کیست کمال گفت تو انگور خور ز باغ مپرس. کمال. ، در مثل است: مثقل ٌ استعان بذقنه، در حق کسی گویند که از خوارتر از خود یاری جوید و اصل آن از شتر گرانبار است که چون برخاستن نتواند زنخ خویش را چون تکیه گاهی بر زمین نهد. ج، اَذقان. (مهذب الاسماء). - چاه ذقن، چاه زنخ. چاه زنخدان. گوی که در بعض چانه ها باشد و در خوبرویان بر خوبی آنان افزاید
در کدام کس. در که. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آن پسر پینه دوز شب همه شب تا به روز بانگ کند چون خروز ((اسکی بابوش کیمده وار)). مولوی (از یادداشت ایضاً)
در کدام کس. در که. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آن پسر پینه دوز شب همه شب تا به روز بانگ کند چون خروز ((اسکی بابوش کیمده وار)). مولوی (از یادداشت ایضاً)
قریه ای است یک فرسنگ و نیمی مغرب رام هرمز. (فارسنامۀ ناصری). دهی مرکز دهستان شهریاری است و در بخش رام هرمز شهرستان اهواز واقع است و 340 تن سکنه دارد که از طایفۀلر و عرب هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
قریه ای است یک فرسنگ و نیمی مغرب رام هرمز. (فارسنامۀ ناصری). دهی مرکز دهستان شهریاری است و در بخش رام هرمز شهرستان اهواز واقع است و 340 تن سکنه دارد که از طایفۀلر و عرب هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
عفونت و چرک کردن زیر ناخن که بر اثر ضربه یا عفونتها عمومی عارض شود. برای معالجه این عارضه معمولا ناخن مبتلی را باید بکشند داخس درد ناخن عقربک: (در کژدمه ات بیان کنم قاعده ای کز خوان شفا ترا بود مایده ای:) (بگشا رگ و مسهل خور و میساز طلا از سرکه و افیون که بری فایده ای)، (یوسفی طبیب)
عفونت و چرک کردن زیر ناخن که بر اثر ضربه یا عفونتها عمومی عارض شود. برای معالجه این عارضه معمولا ناخن مبتلی را باید بکشند داخس درد ناخن عقربک: (در کژدمه ات بیان کنم قاعده ای کز خوان شفا ترا بود مایده ای:) (بگشا رگ و مسهل خور و میساز طلا از سرکه و افیون که بری فایده ای)، (یوسفی طبیب)