جدول جو
جدول جو

معنی کیدر - جستجوی لغت در جدول جو

کیدر(دَ)
قریه ای از قراء بیهق. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیدر
تصویر شیدر
(دخترانه)
آنکه چهره ای زیبا و درشان دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حیدر
تصویر حیدر
(پسرانه)
شیر، لقب علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کندر
تصویر کندر
(پسرانه)
صمغی خوشبو، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان تورانی سپاه ارجاسپ وزیر لهراسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کندر
تصویر کندر
شهر، بلد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندر
تصویر کندر
صمغی سفید، نرم، خوش بو و شیرین که از درختی خاردار شبیه درخت مورد گرفته می شود و هنگام سوختن بوی خوشی می پراکند و در دندان پزشکی جهت قالب گیری دندان به کار می رفته، بستج، رماس، مصطکی، بستخ، رماست، کندر رومی
فرهنگ فارسی عمید
خط یا خطوطی که نوشته یا تصویر را برای مشخص و متمایز شدن در درون آن قرار می دهند، چهارچوبی از جنس چوب، فلز یا پلاستیک که عکس، تابلو یا آینه را در آن قرار می دهند، قاب، گروهی از افراد که با تخصص ها و وظایف یکسان در خدمت سازمان معینی هستند مثلاً کادر مهندسی، کادر آموزشی، کنایه از چهارچوب، محدوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیفر
تصویر کیفر
ظرف شیر و ماست، تغار ماست
سزا، جزا، مکافات، سنگی که بر سر دیوار برج یا قلعه می گذاشتند که وقتی دشمن نزدیک شود بر سرش بزنند
کیفر بردن: به سزای عمل خود رسیدن
کیفر دادن: سزای عمل کسی را دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیدر
تصویر حیدر
شیر، پستاندار گوشت خوار و درنده، از خانوادۀ گربه سانان و به رنگ زرد که نر آن در اطراف گردن یال دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیدر
تصویر لیدر
پیشوا، سردسته، رئیس حزب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایدر
تصویر ایدر
اینجا، در اینجا
اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، فعلاً، حالیا، اینک، ایمه، الحال، همیدون، حالا، الآن، بالفعل، عجالتاً، ایدون، نون، فی الحال، کنون، همینک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کردر
تصویر کردر
دره، زمین پشته پشته، بیابان، برای مثال خوارزم گرد لشکرش ار بنگری همی / بینی علم علم تو به هر دشت و کردری (عنصری - ۳۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیدر
تصویر حیدر
شیر، اسد
فرهنگ لغت هوشیار
کاهلی. یابی کیا. بدون کاهلی جلد چابک: مرد مزدور اندر آغازید کار پیش او دستان همی زد بی کیار. (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایدر
تصویر ایدر
اکنون، اینک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیدر
تصویر لیدر
کلمه انگلیسی بمعنی رهبر، قائد، پیشوا
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره پروانه واران از دسته گل ابریشمی ها که ارتفاعش بین 5 تا 15 متر میشود و حداکثر قطرش تا 60 سانتیمتر میرسد. این درخت در نواحی گرم (افریقای شمالی تمام نواحی سودان هندوستان و جنوب ایران) میروید. پوست ساقه آن قهوه یی رنگ و دارای شکافهای طولی نسبه عمیق است. برگها یش دو مرتبه شانه یی بطول 5 تا 9 و بعرض 4 تا 5، 4 سانتیمتر است و شامل خارها یی در محل اتصال بساقه میباشد. گلهای آن زیبا معطر و برنگ زرد گوگردی است کرت سلم قرظ خرنوب مصری. توضیح صمغ مترشح از این گیاه را اقاقیا نیز نامند
فرهنگ لغت هوشیار
از کندوره سنسکریت کندر بناست شهر بلد مدینه: بیابان بی آب و کوه شکسته دو صد ره فزونست از شهر و کندر. (ناصر خسرو) صمغی است خوشبو که از درخت کندر هندی بدست آورند. و جهت استفاده از رایحه مطبوعش آنرا در آتش ریزند. کندر را از درختان دیگر از جمله درختان تیره کاج و صنوبر میتوان بدست آورد ولی نوع مرغوب آن همان کندر هندی است که سرخ رنگ است و انواع دیگر کندر ها سفید رنگند. یا کندر حبشی. گونه ای کندر سفید رنگ که از انواع سرو کوهی و عرعر حاصل میشود ولی بمرغوبی کندر هندی نیست. یا کندر رومی. یا کندر هندی. درختی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ از تیره بور سراسه که بومی هندوستان است و آنرا از صمغی خوشبوی بنام کندر استخراج میکنند لبان لیبانون شجره اللبان درخت کندر عسلبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیفر
تصویر کیفر
مکافات بدی، مکافات نیکی، جزا، پاداش، عقوبت ادعا نامه دادستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریدر
تصویر کریدر
ایتالیایی دالان سر سرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کردر
تصویر کردر
دره کوه: (خوارزم کرد لشکر ش ار بنگری هنوز بینی علم علم تو بهر دشت و کردر) (عنصری)، زمین پشته پشته، زمین سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کادر
تصویر کادر
حدود، قاب، چوب یا فلزی که دور عکس یا آئینه قرار دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدر
تصویر بیدر
خرمن خرمنگاه خرمن (جو گندم)، خرمنگاه، جمع بیادر
فرهنگ لغت هوشیار
((کُ دُ))
صمغی است خوشبو که از درختی شبیه به مورد گرفته می شود. آن را در آتش می سوزانند تا بوی خوش آن منتشر شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیدر
تصویر لیدر
((دِ))
رهبر، سردسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیار
تصویر کیار
کاهلی، تنبلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کندر
تصویر کندر
((کَ نْ دَ))
شهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کردر
تصویر کردر
((کَ دَ))
دره، بیابان، زمین سخت و هموار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیفر
تصویر کیفر
((کِ یا کَ یْ فَ))
جزا، پاداش، مکافات نیکی و بدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کدیر
تصویر کدیر
((کَ دِ))
هر چیزی که تیرگی داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کادر
تصویر کادر
شکلی هندسی یا زینتی که نوشته یا تصویری را برای مشخص یا متمایز شدن در داخل آن قرار می دهند، اشخاص آموزش دیده یا دارای تخصص لازم برای کار در یک سازمان معین، پایوران (واژه فرهنگستان)، چهارچوب، قالب، محدوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیدر
تصویر حیدر
((حِ دَ))
شیر، لقب علی بن ابی طالب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایدر
تصویر ایدر
((دَ))
این جا، اکنون، اینک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیدر
تصویر بیدر
((بَ یا بِ یْ دَ))
خرمن (جو، گندم). خرمنگاه، جمع بیادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایدر
تصویر ایدر
الان
فرهنگ واژه فارسی سره