نامی است از شهرستانهای اهواز. اکنون به آن ایذه گویند. رجوع به نزهه القلوب ص 51 و 70 و شدالازار صفحات 336 و 536 و رجوع به ایذج و ایذه شود، تراشۀ سیم. (از منتهی الارب) (آنندراج). برادۀ نقره. (ناظم الاطباء) ، هر باد گرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نامی است از شهرستانهای اهواز. اکنون به آن ایذه گویند. رجوع به نزهه القلوب ص 51 و 70 و شدالازار صفحات 336 و 536 و رجوع به ایذج و ایذه شود، تراشۀ سیم. (از منتهی الارب) (آنندراج). برادۀ نقره. (ناظم الاطباء) ، هر باد گرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نام رای کنوج باشد که معاصر ذوالقرنین بوده و دخت او را اسکندر به حبالۀ نکاح درآورد. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). و مخفف کیدار که یکی از راجه های هند است که معاصر اسکندر بود. (غیاث) : یکی نامه بنوشت نزدیک کید چو شیری که ارغنده گردد ز صید. فردوسی. چو نامه بر کید هندی رسید فرستادۀ پادشا را بدید. فردوسی. یکی شاه بد هند را کیدنام خردمند و بینادل و شادکام. فردوسی. (اسکندر) از آنجا به هندوستان رفت و فور بر دست وی کشته شد و کید هندی صلح خواست و دختر و طبیب و جام و فیلسوف را بفرستاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 56). و در شاهنامه نام او کید هندو گفته است... (مجمل التواریخ و القصص ص 119). چو من سر سوی کید هندو نهم از او کینه و کید یک سو نهم. نظامی. فرستاده آمد به درگاه کید سخن در هم افکند چون دام صید. نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 345). رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 56 و 119 شود نام یکی از معبودان هندوان. (غیاث)
نام رای کنوج باشد که معاصر ذوالقرنین بوده و دخت او را اسکندر به حبالۀ نکاح درآورد. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). و مخفف کیدار که یکی از راجه های هند است که معاصر اسکندر بود. (غیاث) : یکی نامه بنوشت نزدیک کید چو شیری که ارغنده گردد ز صید. فردوسی. چو نامه برِ کید هندی رسید فرستادۀ پادشا را بدید. فردوسی. یکی شاه بد هند را کیدنام خردمند و بینادل و شادکام. فردوسی. (اسکندر) از آنجا به هندوستان رفت و فور بر دست وی کشته شد و کید هندی صلح خواست و دختر و طبیب و جام و فیلسوف را بفرستاد. (مجمل التواریخ و القصص ص 56). و در شاهنامه نام او کید هندو گفته است... (مجمل التواریخ و القصص ص 119). چو من سر سوی کید هندو نهم از او کینه و کید یک سو نهم. نظامی. فرستاده آمد به درگاه کید سخن در هم افکند چون دام صید. نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 345). رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 56 و 119 شود نام یکی از معبودان هندوان. (غیاث)
مکر و فریب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مکر و خبث. (اقرب الموارد). مکیدت. ترفند. دستان. مکر. فریب. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کید، ارادۀ مضرت است پنهانی برای غیر، و آن از جانب خلق حیله ای ناپسند است و از جانب خداتدبیر به حق است برای جزا دادن به اعمال خلق. (از تعریفات جرجانی) : ذلکم و ان اﷲ موهن کید الکافرین. (قرآن 18/8). فقاتلوا اولیاء الشیطان ان کید الشیطان کان ضعیفاً. (قرآن 76/4). و ان تصبروا و تتقوا لایضرکم کیدهم شیئاً ان اﷲ بما یعملون محیط. (قرآن 120/3). گاو مسکین ز کید دمنه چه دید وز بد زاغ بوم را چه رسید. رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محسّن را دگر مکری و حسان را دگر کیدی و جعفر را دگر رویی و صالح را دگر رایی. ناصرخسرو. بسیار کس به کید و حیلت خود هلاک گشتند. (کلیله و دمنه). زیرا که او به سیرت و خلق فریشته ست ایمن بود فریشته از کید اهرمن. امیرمعزی. گیرم ز روی عقل همه زیرکیش هست با کید روزگار به جز ابلهیش نیست. خاقانی. کید حسود بدنسب باچون تو شاه دین طلب خاری است جفت بولهب در راه طاها ریخته. خاقانی. سلطان از کید او آگاه شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 245). امیر سیف الدوله این معنی بر قصد حساد و کید اضداد حمل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 201). چو من سر سوی کید هندو نهم از او کینه و کید یک سو نهم. نظامی. به کیدی که با کید درساختم به پای خودش چون درانداختم. نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 434). روح را از عرش آرد در حطیم لاجرم کید زنان باشد عظیم. مولوی. بلاغت و ید بیضای موسی عمران به کید و سحر چه ماند که ساحران سازند. سعدی. من خود از کید عدو باک ندارم لیکن کژدم از خبث طبیعت بزندنیش به سنگ. سعدی. همه ضعف و خاموشیش کید بود مگس قند پنداشتش قید بود. سعدی. به نیم بوسه دعایی بخر ز اهل دلی که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز. حافظ. - کید اﷲ، مجازات خدای است مر مکاران را بر مکر آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). - کید کردن، مکر و نیرنگ به کار بردن. حیله و چاره اندیشی کردن: که من احتیاط در کید کردن و طلیعه داشتن و جنگ، به جای آورده ام. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350). ، جنگ. یقال: غزا فلان و لم یلق کیداً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جنگ. (آنندراج) (از اقرب الموارد) : آن یکی زد سیلیی مر زید را حمله کرد او هم برای کید را. مولوی. ، قی، و منه: ’اذا بلغ الصائم الکید افطر’. (اقرب الموارد) ، چاره. (زمخشری، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حیله. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
مکر و فریب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مکر و خبث. (اقرب الموارد). مکیدت. ترفند. دستان. مکر. فریب. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کید، ارادۀ مضرت است پنهانی برای غیر، و آن از جانب خلق حیله ای ناپسند است و از جانب خداتدبیر به حق است برای جزا دادن به اعمال خلق. (از تعریفات جرجانی) : ذلکم و ان اﷲ موهن کید الکافرین. (قرآن 18/8). فقاتلوا اولیاء الشیطان ان کید الشیطان کان ضعیفاً. (قرآن 76/4). و ان تصبروا و تتقوا لایضرکم کیدهم شیئاً ان اﷲ بما یعملون محیط. (قرآن 120/3). گاو مسکین ز کید دمنه چه دید وز بد زاغ بوم را چه رسید. رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محسّن را دگر مکری و حسان را دگر کیدی و جعفر را دگر رویی و صالح را دگر رایی. ناصرخسرو. بسیار کس به کید و حیلت خود هلاک گشتند. (کلیله و دمنه). زیرا که او به سیرت و خلق فریشته ست ایمن بود فریشته از کید اهرمن. امیرمعزی. گیرم ز روی عقل همه زیرکیش هست با کید روزگار به جز ابلهیش نیست. خاقانی. کید حسود بدنسب باچون تو شاه دین طلب خاری است جفت بولهب در راه طاها ریخته. خاقانی. سلطان از کید او آگاه شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 245). امیر سیف الدوله این معنی بر قصد حساد و کید اضداد حمل کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 201). چو من سر سوی کید هندو نهم از او کینه و کید یک سو نهم. نظامی. به کیدی که با کید درساختم به پای خودش چون درانداختم. نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 434). روح را از عرش آرد در حطیم لاجرم کید زنان باشد عظیم. مولوی. بلاغت و ید بیضای موسی عمران به کید و سحر چه ماند که ساحران سازند. سعدی. من خود از کید عدو باک ندارم لیکن کژدم از خبث طبیعت بزندنیش به سنگ. سعدی. همه ضعف و خاموشیش کید بود مگس قند پنداشتش قید بود. سعدی. به نیم بوسه دعایی بخر ز اهل دلی که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز. حافظ. - کید اﷲ، مجازات خدای است مر مکاران را بر مکر آنها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). - کید کردن، مکر و نیرنگ به کار بردن. حیله و چاره اندیشی کردن: که من احتیاط در کید کردن و طلیعه داشتن و جنگ، به جای آورده ام. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 350). ، جنگ. یقال: غزا فلان و لم یلق کیداً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جنگ. (آنندراج) (از اقرب الموارد) : آن یکی زد سیلیی مر زید را حمله کرد او هم برای کید را. مولوی. ، قی، و منه: ’اذا بلغ الصائم الکید افطر’. (اقرب الموارد) ، چاره. (زمخشری، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حیله. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
تامس، درام نویس انگلیسی که در سال 1558 میلادی در لندن متولد شد و به سال 1594 میلادی در همانجا درگذشت، او راست: ’پمپۀ بزرگ’، ’کرنلی’، ’تراژدی اسپانیول’، (از لاروس)
تامس، درام نویس انگلیسی که در سال 1558 میلادی در لندن متولد شد و به سال 1594 میلادی در همانجا درگذشت، او راست: ’پمپۀ بزرگ’، ’کرنلی’، ’تراژدی اسپانیول’، (از لاروس)
بد سگالیدن. (ترجمان القرآن). بد سگالیدن. مکید و مکیده مثله. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خدعه کردن با کسی و مکر کردن با او. (ناظم الاطباء) :کاده یکیده کیداً، خدعه و مکر کرد با وی. مکیده اسم است از آن. (از اقرب الموارد) ، خدعه ومکر آموختن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و بدین معنی تفسیر شده است ’کذلک کدنا لیوسف’ (قرآن 76/12) ، یعنی یوسف را کید آموختیم بر برادرانش، جنگیدن با کسی. (از اقرب الموارد). آتش برآوردن آتش زنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : کاد الزند النار، آتش برآورد آتش زنه. (ناظم الاطباء) ، قی کردن، کوشیدن زاغ در بانگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با هم مروسیدن. یقال: هو یکیده، ای یعالجه. (منتهی الارب). با هم مروسیدن. (آنندراج). همت گماشتن و پرداختن به کاری. (از اقرب الموارد) ، مردن. یقال: هو یکید بنفسه، ای یجود بها. (منتهی الارب). مردن. (آنندراج). مردن، و گویند: ’رأیته یکید بنفسه’، یعنی او رادیدم که در جان کندن رنج می کشید. (از اقرب الموارد). کاد فلان بنفسه، مرد فلان. (ناظم الاطباء) ، حیض آوردن زن. (منتهی الارب) (آنندراج) : کادت المراءه، حایض شد آن زن. (ناظم الاطباء) ، آهنگ نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نزدیک شدن کار که بشود، و یقال: کاد یفعل کذا. (منتهی الارب) (از آنندراج). کاد یفعل کذا، نزدیک شد این کاررا بکند (واوی و یائی). (ناظم الاطباء). رجوع به کود شود، درشتی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: لا کیداً و لا هماً، یعنی نه درشتی می کنم و نه قصد. و الفعل من ضرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لا و اﷲ کیداً و لا هماً، یعنی نه حیله می کنم و نه قصد می کنم، این جمله را کسی گوید که بر کاری واداشته شود که آن را ناپسند دارد. (از اقرب الموارد)
بد سگالیدن. (ترجمان القرآن). بد سگالیدن. مکید و مکیده مثله. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خدعه کردن با کسی و مکر کردن با او. (ناظم الاطباء) :کاده یکیده کیداً، خدعه و مکر کرد با وی. مکیده اسم است از آن. (از اقرب الموارد) ، خدعه ومکر آموختن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). و بدین معنی تفسیر شده است ’کذلک کدنا لیوسف’ (قرآن 76/12) ، یعنی یوسف را کید آموختیم بر برادرانش، جنگیدن با کسی. (از اقرب الموارد). آتش برآوردن آتش زنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : کاد الزند النار، آتش برآورد آتش زنه. (ناظم الاطباء) ، قی کردن، کوشیدن زاغ در بانگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با هم مروسیدن. یقال: هو یکیده، ای یعالجه. (منتهی الارب). با هم مروسیدن. (آنندراج). همت گماشتن و پرداختن به کاری. (از اقرب الموارد) ، مردن. یقال: هو یکید بنفسه، ای یجود بها. (منتهی الارب). مردن. (آنندراج). مردن، و گویند: ’رأیته یکید بنفسه’، یعنی او رادیدم که در جان کندن رنج می کشید. (از اقرب الموارد). کاد فلان بنفسه، مرد فلان. (ناظم الاطباء) ، حیض آوردن زن. (منتهی الارب) (آنندراج) : کادت المراءه، حایض شد آن زن. (ناظم الاطباء) ، آهنگ نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نزدیک شدن کار که بشود، و یقال: کاد یفعل کذا. (منتهی الارب) (از آنندراج). کاد یفعل کذا، نزدیک شد این کاررا بکند (واوی و یائی). (ناظم الاطباء). رجوع به کَوْد شود، درشتی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: لا کیداً و لا هماً، یعنی نه درشتی می کنم و نه قصد. و الفعل من ضرب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لا و اﷲ کیداً و لا هماً، یعنی نه حیله می کنم و نه قصد می کنم، این جمله را کسی گوید که بر کاری واداشته شود که آن را ناپسند دارد. (از اقرب الموارد)
نام نوشابۀ بردعی بوده که قیدافه معرب آن شده، و اصل درآن کندابه یعنی آب قند بوده است، نوشابه نیز به همان معنی است و قند معرب کنداست. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به کیدپا شود
نام نوشابۀ بردعی بوده که قیدافه معرب آن شده، و اصل درآن کندابه یعنی آب قند بوده است، نوشابه نیز به همان معنی است و قند معرب کنداست. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به کیدپا شود
خر دم بریده، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، در برهان کیج را هم به معنی خر دم بریده ضبط کرده، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، چاروایی را نیز گفته اند که زیر گلو و زیر دهانش ورم و آماس کرده باشد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، در برهان کبج هم بدین معنی آمده است، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
خر دم بریده، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، در برهان کیج را هم به معنی خر دم بریده ضبط کرده، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، چاروایی را نیز گفته اند که زیر گلو و زیر دهانش ورم و آماس کرده باشد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، در برهان کبج هم بدین معنی آمده است، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مستقر پادشاه مکران است، (از حدود العالم، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نام اشهر مدن مکران، و آن را کیز نیز گویند، (تاج العروس، از یادداشت ایضاً)، نام شهری و ناحیه ای است در بلوچستان، و هم اکنون به همین نام معروف است و نزد جغرافی نویسان قدیم هم معروف بوده و گاهی برای تسمیۀ تمام ناحیه لفظ ’کیج و مکران’ را اطلاق می کرده اند، معرب این کلمه ’کیز’است، احتمال اینکه، کلمه ’کپچ’ (قفص) باشد مورد ندارد، (تاریخ بیهقی چ فیاض حاشیۀ ص 244) : ز زابل تا به کابل کیج و سقلاب سراسر ملک هندستان گرفته، ؟ رجوع به کیچ و کیز شود یکی از شهرهای ماوراءالنهر بر کنار جیحون است نزدیک وخش و ختلان، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مستقر پادشاه مکران است، (از حدود العالم، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نام اشهر مدن مکران، و آن را کیز نیز گویند، (تاج العروس، از یادداشت ایضاً)، نام شهری و ناحیه ای است در بلوچستان، و هم اکنون به همین نام معروف است و نزد جغرافی نویسان قدیم هم معروف بوده و گاهی برای تسمیۀ تمام ناحیه لفظ ’کیج و مکران’ را اطلاق می کرده اند، معرب این کلمه ’کیز’است، احتمال اینکه، کلمه ’کپچ’ (قفص) باشد مورد ندارد، (تاریخ بیهقی چ فیاض حاشیۀ ص 244) : ز زابل تا به کابل کیج و سقلاب سراسر ملک هندستان گرفته، ؟ رجوع به کیچ و کیز شود یکی از شهرهای ماوراءالنهر بر کنار جیحون است نزدیک وخش و ختلان، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)