- کیجا (دخترانه)
- دختر
معنی کیجا - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بیهوده بی فایده، بی موقع بی هنگام بی وقت، ناصواب نادرست، بی سبب
همگی، تمامی، همه باهم
آلتی که به وسیله آن پارچه کاغذ و اشیا دیگر را برند مقراض: حکیم سوزنی آن تیز قیچی فطرت که بوده ابره هزلش همیشه آسترم... توضیح بعضی اصل این کلمه را قی چین (آلتی که قی شمع را می چینند) پنداشته اند ولی این کلمه ترکی - مغولی است (قیچا) یا دم قیچی. خرده پارچه هایی که خیاط پس از برش لباس از پارچه جدا می کند و آنها قابل استفاده نیستند
از لحاظ کیف از نظر چگونگی: این دو کتاب کما و کیفا قابل مقایسه با هم نیستند
پوشش اسب بر گستوان
شکنبه گوسفند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جز آن آکنده پزند و خورند
شکنبه گوسفند که در آن گوشت قیمه و برنج و لپه و جز آن آکنده پزند و خورند
کارزار، جنگ، پیکار
یکبارگی، تماماً، همگی، همه را با هم
جنگ، کارزار، پیکار
آنکه جا و مکان یا خانه ندارد، کنایه از بی هنگام، بی موقع، کنایه از نادرست، کنایه از بی سبب
کلمۀ استفهام برای پرسش از مکان، کدام محل؟، برای مثال صلاح کار کجا و من خراب کجا / ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا (حافظ - ۲۰)
به معنای استفهام انکاری به کار می رود، چه زمانی؟،
به صورت مکرر برای بیان دوری دو چیز به کار می رود،
جا، مکان، برای مثال آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست / هر کجا هست خدایا به سلامت دارش (حافظ - ۵۶۰) چگونه، چطور، برای مثال مگو که دهر کجا خون خورد که نیست دهانش / ببین به پشه که زوبین زن است و نیست کیا (خاقانی - ۸)
(حرف) که، برای مثال کسی را کجا چون تو کهتر بود / ز دشمن بترسد سبک سر بود (فردوسی۲ - ۲/۱۰۷۵) (حرف، قید) زیرا، برای مثال بر افراسیاب این سخن مرگ بود / کجا پشت خویش او بدیشان نمود (فردوسی - ۴/۲۲۳) ،
(حرف، قید) چنان که، برای مثال چنان کرد باغ و لب جویبار / کجا موج خیزد ز دریای قار (فردوسی - ۳/۳۰۴) چه، برای مثال به هومان بگفت آن کجا رفته بود / سخن هر چه رستم بدو گفته بود (فردوسی - ۲/۱۸۳)
به معنای استفهام انکاری به کار می رود، چه زمانی؟،
به صورت مکرر برای بیان دوری دو چیز به کار می رود،
جا، مکان،
(حرف) که،
(حرف، قید) چنان که،
بزرگ، صاحب، خداوند، پادشاه، حاکم، مرزبان، پهلوان
کدام جا، کدام مکان، کدام محل، ازادات پرسش است و در مقابل سئوال از مکان بکار برند
دم بریده (خر) : ، چاروا یی که زیر گلو و زیر دهانش ورم کرده باشد
صاحب، خداوند، بزرگ
بزرگ، سرور، پادشاه، حاکم، مرزبان، پهلوان