جدول جو
جدول جو

معنی کیانت - جستجوی لغت در جدول جو

کیانت(نَ)
پذیرفتاری. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیانه شود
لغت نامه دهخدا
کیانت
پذیرفتاری
تصویری از کیانت
تصویر کیانت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیانه
تصویر کیانه
(دخترانه)
منسوب به کیان، پادشاهی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیانا
تصویر کیانا
(دخترانه)
طبیعت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیانی
تصویر کیانی
مربوط به طبیعت، طبیعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیانت
تصویر صیانت
حفظ کردن، نگه داشتن، پرهیزکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیانی
تصویر کیانی
شاهنشاهی، شاهی مثلاً تاج کیانی، کلاه کیانی، کنایه از برازندۀ پادشاهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیانت
تصویر خیانت
انجام عملی که برخلاف اعتماد دیگران است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیانت
تصویر دیانت
آیین خداپرستی، هر آیینی که اساس آن بر خداپرستی باشد، ملت، مذهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیاست
تصویر کیاست
زیرکی، هوشیاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهانت
تصویر کهانت
اخترشناسی، غیب گویی، حرفۀ کاهن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیانا
تصویر کیانا
طبیعت، برای مثال همه آزادگی و همت تو / قهر کرده ست مر کیانا را (خسروی - شاعران بی دیوان - ۱۷۲)، هر یک از عناصر چهارگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیانی
تصویر کیانی
مانند خیمه، گنبدی، مدور
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
مأخوذ از دیانه تازی، دینداری کردن. صداقت و راستی. خداترسی. عدالت و تقوی و پرهیزگاری و پارسائی و خوبی و نیکوئی. (ناظم الاطباء). دینداری:
همه دیانت و دین جوی و نیک رائی کن
که سوی خلد برین باشدت گذرنامه.
شهید.
بمرگ این محتشم شهامت و دیانت و کفایت و بزرگی بمرد. (تاریخ بیهقی ص 371). شغلها و سفارتهای با نام کرده است. (بوطاهر تبانی) و در هر یکی از آن مناصحت و دیانت وی ظاهر گشته. (تاریخ بیهقی ص 209). نگاه باید کرد تا احوال ایشان (شاهان غزنوی) بر چه جمله رفته است و میرود و در... عفت و دیانت. (تاریخ بیهقی).
گر دیانت نیست آنچ آموخت پیغمبر بخلق
آنچه خصمان داشتندش جز دیانت چیست پس.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 206).
ای حیا را همچو عثمان در شجاعت چون علی
ای دیانت را چو بوبکر ای عدالت را عمر.
ازرقی.
که در امضای احکام شرع از طریق دیانت و... امانت نگذرد. (کلیله و دمنه). چون قواعد دین... مهمل ماند دیانت و صیانت برخیزد. (سندبادنامه ص 5).
دیانت از در دیگر برون رود ناچار.
سعدی.
و ترا همچنین فضل است و دیانت وتقوی و امانت.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 23).
چون نبود خویش را دیانت و تقوی
قطع رحم بهتر از مودت قربی.
سعدی.
، فروتنی کردن، راستی. درستی، طاعت کردن. (یادداشت مؤلف). آیین خداپرستی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
غدر. مکر. حیله. ناراستی. (ناظم الاطباء). دغلی. ناراستی. (غیاث اللغات). ضد امانت. زنهارخواری. نااستواری. اغلال. (یادداشت مؤلف). ادهان. (منتهی الارب). خیانه: سلطان آن فرمود در باب من بنده یگانه مخلص بی خیانت که از بزرگی وی سزید. (تاریخ بیهقی). به آن طریق که بازگردم از راهی که به آن راه میرود و کسی که زبون نمی گیرد امانت را و حلال نمیداند غدر و خیانت را... ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ. (تاریخ بیهقی).
زین پاک شده ست و بی خیانت
هم دامن و دست و هم ازارم.
ناصرخسرو.
روزن و برهون چو بسته گشت خیانت
راه نیابد بسوی گوهرمخزون.
ناصرخسرو.
و هیچ مشاطه... مهتران را چون زشتی جرم وخیانت کهتران نیست. (کلیله و دمنه). از رنجانیدن جانوران... و کبر و خیانت و دزدی احتراز نمودم. (کلیله و دمنه).
حکیم را سخن مدحت تو ناگفتن
خیانتی است شگرف و جنایتی است عظیم.
سوزنی.
چون گربه با خیانت و چون موش نقب زن
چون عنکبوت جوله و چون خرمگس عوان.
خاقانی.
وحشت آموزد و خیانت و ریو.
سعدی (گلستان).
بر او حسد بردند و بخیانتش متهم کردند. (گلستان).
دل او دارد از امانت نور
دست او باشد از خیانت دور.
اوحدی.
، نقض عهد. پیمان شکنی، بیوفائی. نمک بحرامی، بی دیانتی، دزدی، بی عصمتی. زناکاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
فالگویی و غیبگویی. (ناظم الاطباء). کهانه. کاهنی. فالگویی. پیشگویی. (فرهنگ فارسی معین). اخترگویی. اخترشناسی و فالگویی. غیب گویی کردن. از مغیبات خبر دادن. کاهنی. کار کاهن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مراد از کهانت رابطۀ ارواح بشری با ارواح مجرده یعنی جن و شیاطین است و نتیجۀ آن کسب خبر از آنهاست راجع به حوادث جزئی مخصوص به زمان آینده در عالم کون و فساد. کهانت بیشتر در میان عرب معمول بود و در بین آنها کاهنان مشهوری بودند که از جملۀ آنهاست ’شق’ و ’سطیح’ که داستان آنها در کتب سیر به خصوص در کتاب ’اعلام النبوه’ ماوردی مذکور است. لیکن کاهنان پس از بعثت پیغمبر اسلام از آگاهی نسبت به امور غیبی به علت غلبۀ نور نبوت محروم و محجوب شدند و بنابر بعضی از روایتها، پس از نبوت، کهانت از میان رفت. از کتاب ’سرالمکتوم’ فخر رازی برمی آید که کهانت بر دو قسم است: قسمی از خواص بعضی از نفوس است و این قسم اکتسابی نیست و قسم دیگر با عزایم و مدد خواستن از ستارگان و اشتغال بدانها همراه است... سلوک در این طریق در شریعت اسلام حرام است و بدان جهت از تحصیل و اکتساب آن احتراز واجب است. نوع اول داخل در علم ’العرافه’ می شود. (از کشف الظنون ج 2 صص 1524- 1525) : جبت نامی است کهانت را، و طاغوت نامی است هرچه را بپرستند جز از خدا. (کشف الاسرار، از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کهانه و کاهن شود، ساحری و جادوگری، طالعبینی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سریانی سرشت طبیعت: همه آزادگی همت تو قهر کرده است مر کیانا را. (خسروی) توضیح در فرهنگها بمعنی طبایع گرفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهانت
تصویر کهانت
فالگویی، غیبگوئی، پیشگوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیاست
تصویر کیاست
زیرکی و تیز فهمی و هوشیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیانه
تصویر کیانه
کفاله بنگرید به کفاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیانت
تصویر صیانت
حفظ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیانت
تصویر خیانت
عذر، مکر، حیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیانت
تصویر دیانت
دینداری کردن، صداقت و راستی، عدالت و تقوی و راستی، خداترسی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کیان شاهی سلطنتی: تاج کیانی کمربند کیانی کلاه کیانی، سلسله کیانی. کیانیان. طبیعتی طبیعی. یا چرخ کیانی. چرخ کیان: مانند یکی جام بلور است شباهنگ بزدوده بقطره سحری چرخ کیانیش. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیانت
تصویر خیانت
((نَ))
غدر، مکر، نقض عمد، نادرستی، دغلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیانت
تصویر دیانت
((نَ))
دینداری، آیین خداپرستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صیانت
تصویر صیانت
((نَ))
حفظ کردن، خویشتن نگاهداشتن، نگه داری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیانی
تصویر کیانی
((کَ))
منسوب به کیان. سلطنتی، شاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیانا
تصویر کیانا
طبیعت، اصل هر چیز، هر یک از طبایع چهارگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیاست
تصویر کیاست
((سَ))
زیرکی، تیزهوشی، دانایی، فراست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهانت
تصویر کهانت
((کِ نَ))
فالگویی، ستاره شناسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیانت
تصویر خیانت
دشمن یاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صیانت
تصویر صیانت
نگهداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کیاست
تصویر کیاست
زیرکی، هوشیاری
فرهنگ واژه فارسی سره
درستی، صداقت
دیکشنری اردو به فارسی