نگاهبانی و نیکو سیاست کردن مال و شتران. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، طلب کردن گرگ چیزی را در شب تا آن را بخورد. (از اقرب الموارد). عوس. رجوع به عوس شود
نگاهبانی و نیکو سیاست کردن مال و شتران. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، طلب کردن گرگ چیزی را در شب تا آن را بخورد. (از اقرب الموارد). عَوس. رجوع به عوس شود
به معنی کماس است که تنگ گردن کوتاه باشد. (برهان). کماس. (آنندراج). ظرف تنگ گردن کوتاه. (ناظم الاطباء). و رجوع به کماس شود، به معنی کماس است که کاسۀ چوبین باشد. (آنندراج). کاسۀ چوبین گدایان و شبانان. (ناظم الاطباء). کاسۀ چوبین مانند لاک پشت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دردست کماسه و به درها گردیده و جمع کرده زرها. طیان (از آنندراج). امام بلخ کماسه گری نکو داند که از کماسه می اندرپیاله گرداند. سوزنی (از آنندراج). کماسه گر نه همانا کراسه خر باشد که با کماسه کراسه گشود نتواند. سوزنی (از آنندراج). خری سبوی سر و دوره گوش وخم پهلو کماسه پشت و کدوگردن و تکاوگلو چو آمد، آید با وی سبو و دوره و خم چو شد، کماسه رود با وی و تکاو و کدو. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کماس شود
به معنی کماس است که تُنگ گردن کوتاه باشد. (برهان). کماس. (آنندراج). ظرف تنگ گردن کوتاه. (ناظم الاطباء). و رجوع به کماس شود، به معنی کماس است که کاسۀ چوبین باشد. (آنندراج). کاسۀ چوبین گدایان و شبانان. (ناظم الاطباء). کاسۀ چوبین مانند لاک پشت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دردست کماسه و به درها گردیده و جمع کرده زرها. طیان (از آنندراج). امام بلخ کماسه گری نکو داند که از کماسه می اندرپیاله گرداند. سوزنی (از آنندراج). کماسه گر نه همانا کراسه خر باشد که با کماسه کراسه گشود نتواند. سوزنی (از آنندراج). خری سبوی سر و دوره گوش وخم پهلو کماسه پشت و کدوگردن و تکاوگلو چو آمد، آید با وی سبو و دوره و خم چو شد، کماسه رود با وی و تکاو و کدو. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کماس شود
دفتر و کتاب. (برهان). جزوی از اجزاء کتاب. ج، کرّاس، کراریس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی کراس و اخص از کراس است و بسا از کراسه مجموعۀ کوچکی اراده شود بجز کتاب، گویند: فی هذا الکراسه عشر ورقات. (از اقرب الموارد). رجوع به کراس، کرّاس، و کراریس شود
دفتر و کتاب. (برهان). جزوی از اجزاء کتاب. ج، کُرّاس، کَراریس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی کراس و اخص از کراس است و بسا از کراسه مجموعۀ کوچکی اراده شود بجز کتاب، گویند: فی هذا الکراسه عشر ورقات. (از اقرب الموارد). رجوع به کُراس، کُرّاس، و کراریس شود
مأخوذ از کلس و بمعنی چونه و آهک و گچ، چنانکه در کنزآمده. پس معنی کلاسه آنچه از چونه ساخته باشند چنانکه حباله بمعنی دام که از حبل ساخته می شود. (غیاث). و رجوع به مادۀ بعد شود
مأخوذ از کِلس و بمعنی چونه و آهک و گچ، چنانکه در کنزآمده. پس معنی کلاسه آنچه از چونه ساخته باشند چنانکه حباله بمعنی دام که از حبل ساخته می شود. (غیاث). و رجوع به مادۀ بعد شود
نام جایی و مقامی است. (برهان) (فرهنگ جهانگیری). موضعی است در دمشق. (حاشیۀ برهان چ معین). نام موضعی. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) : یکی از صلحای لبنان که مقامات او دردیار عرب مذکور بود و کرامات مشهور به جامع دمشق درآمد و بر کنار برکۀ کلاسه طهارت همی ساخت. (گلستان چ فروغی چ 1319 ص 59).... و به دمشق قبر العبدالصالح محمود بن زنگی ملک الشام و کذلک قبر صلاح الدین یوسف بن ایوب بالکلاسه فی الجامع. (معجم البلدان، ج 4 ص 80 ذیل دمشق الشام). و کان هذا ابن الدهان المنجم یعرف بابی شجاع و یلقب بالثعیلب و هو بغدادی... یعتکف فی جامع دمشق اربعه اشهر و اکثر ولاجله عملت المقصوره التی بالکلاسه و له تصانیف کثیره. (عیون الانباء ج 2 ص 182)
نام جایی و مقامی است. (برهان) (فرهنگ جهانگیری). موضعی است در دمشق. (حاشیۀ برهان چ معین). نام موضعی. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) : یکی از صلحای لبنان که مقامات او دردیار عرب مذکور بود و کرامات مشهور به جامع دمشق درآمد و بر کنار برکۀ کلاسه طهارت همی ساخت. (گلستان چ فروغی چ 1319 ص 59).... و به دمشق قبر العبدالصالح محمود بن زنگی ملک الشام و کذلک قبر صلاح الدین یوسف بن ایوب بالکلاسه فی الجامع. (معجم البلدان، ج 4 ص 80 ذیل دمشق الشام). و کان هذا ابن الدهان المنجم یعرف بابی شجاع و یلقب بالثعیلب و هو بغدادی... یعتکف فی جامع دمشق اربعه اشهر و اکثر ولاجله عملت المقصوره التی بالکلاسه و له تصانیف کثیره. (عیون الانباء ج 2 ص 182)
کاریزکن و چاه جوی را گویند. (برهان). کاریز کن. (آنندراج). کاریز کن و چاخو. (ناظم الاطباء). جهانگیری نیز در این معنی گویند: ’کاریز کن باشد و آن را کمانه نیز گویند’ و به این معنی ’کماسه’ تصحیفی است از ’کمانه، کاریز کن باشد و کومش همین بود’. (لغت فرس اسدی از حاشیۀ برهان چ معین) ، به معنی شاهد و زن فاحشه و قحبه هم آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء). و در فرهنگ گفته به معنی شاهد و قحبه و خنثی را گویند و شاهدی نیاورده. (آنندراج) ، و خنثی را نیز گویند یعنی شخصی که آلت مردی و زنی هر دو داشته باشد. (برهان). خنثی را گویند. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
کاریزکن و چاه جوی را گویند. (برهان). کاریز کن. (آنندراج). کاریز کن و چاخو. (ناظم الاطباء). جهانگیری نیز در این معنی گویند: ’کاریز کن باشد و آن را کمانه نیز گویند’ و به این معنی ’کماسه’ تصحیفی است از ’کمانه، کاریز کن باشد و کومش همین بود’. (لغت فرس اسدی از حاشیۀ برهان چ معین) ، به معنی شاهد و زن فاحشه و قحبه هم آمده است. (برهان) (از ناظم الاطباء). و در فرهنگ گفته به معنی شاهد و قحبه و خنثی را گویند و شاهدی نیاورده. (آنندراج) ، و خنثی را نیز گویند یعنی شخصی که آلت مردی و زنی هر دو داشته باشد. (برهان). خنثی را گویند. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
مصحف و کلام خدا را گویند. (برهان) (آنندراج). قرآن مجید. (ناظم الاطباء). صاحب فرهنگ انجمن آرای ناصری گوید: کراسه کتاب را گویند عموماً و قرآن مجید را خصوصاً. (از آنندراج) : عنوان مجوس و سبحه بر وی دست جنب و کراسه در وی. طیان (از فرهنگ فارسی معین). ای ’عن فلان قال’ چنان دان که پیش من آرایش کراسه و تمثال و دفترست. طیان. بر نام من ار فال گشایی ز کراسه بینی به خط اول قد مسنی الضر. سوزنی (از آنندراج). گر آنچه در این کراسه گفتم کس گفته خدای را نگفتم. خاقانی
مصحف و کلام خدا را گویند. (برهان) (آنندراج). قرآن مجید. (ناظم الاطباء). صاحب فرهنگ انجمن آرای ناصری گوید: کراسه کتاب را گویند عموماً و قرآن مجید را خصوصاً. (از آنندراج) : عنوان مجوس و سبحه بر وی دست جنب و کراسه در وی. طیان (از فرهنگ فارسی معین). ای ’عن فلان قال’ چنان دان که پیش من آرایش کراسه و تمثال و دفترست. طیان. بر نام من ار فال گشایی ز کراسه بینی به خط اول قد مسنی الضر. سوزنی (از آنندراج). گر آنچه در این کراسه گفتم کس گفته خدای را نگفتم. خاقانی