جدول جو
جدول جو

معنی کژدمه - جستجوی لغت در جدول جو

کژدمه
زخم و ورمی دردناک در ناحیۀ بیخ ناخن، عقربک
تصویری از کژدمه
تصویر کژدمه
فرهنگ فارسی عمید
کژدمه
(کَ دُ مَ / مِ)
ظاهراً معرب زنخ، زنخ. (دهار) (مهذب الاسماء). چانه. زنخدان:
گفتم گل است یا سمن است آن رخ و ذقن
گفتا یکی شکفته گل است و یکی سمن.
فرخی.
دی بسلام آمد نزدیک من
ماه من آن لعبت سیمین ذقن.
فرخی.
نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل
گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا.
منوچهری.
بر سپهر لاجوردی صورت سعدالسعود
چون یکی چاه عقیقین در یکی نیلی ذقن.
منوچهری.
من بگشته ز حال صورت خویش
در غم آن نگار سیم ذقن.
مسعودسعد.
نشسته بودم کامد خیال او ناگاه
چو ماه روی و چو گل عارض و چو سیم ذقن.
مسعودسعد.
فرقکی هست از چه بالوعه تا چاه ذقن.
اخسیکتی.
چیست نامش گفت نامش بوالحسن
حلیه اش را گفت ز ابرو و ذقن.
مولوی.
ببوسه (؟) سیب ذقن گفتمش ز گلشن کیست
کمال گفت تو انگور خور ز باغ مپرس.
کمال.
، در مثل است: مثقل ٌ استعان بذقنه، در حق کسی گویند که از خوارتر از خود یاری جوید و اصل آن از شتر گرانبار است که چون برخاستن نتواند زنخ خویش را چون تکیه گاهی بر زمین نهد. ج، اذقان. (مهذب الاسماء).
- چاه ذقن، چاه زنخ. چاه زنخدان. گوی که در بعض چانه ها باشد و در خوبرویان بر خوبی آنان افزاید
لغت نامه دهخدا
کژدمه
عفونت و چرک کردن زیر ناخن که بر اثر ضربه یا عفونتها عمومی عارض شود. برای معالجه این عارضه معمولا ناخن مبتلی را باید بکشند داخس درد ناخن عقربک: (در کژدمه ات بیان کنم قاعده ای کز خوان شفا ترا بود مایده ای:) (بگشا رگ و مسهل خور و میساز طلا از سرکه و افیون که بری فایده ای)، (یوسفی طبیب)
فرهنگ لغت هوشیار
کژدمه
((~. دُ مِ))
زخم و ورمی که در بیخ ناخن بوجود می آید
تصویری از کژدمه
تصویر کژدمه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کژدم
تصویر کژدم
عقرب، مفرد واژۀ عقارب، در علم زیست شناسی جانوری بندپا با چنگال های قوی و نیشی سمّی در انتهای دم
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دُ)
جانوری است گزنده و آن را به تازی عقرب خوانند و به کاف فارسی (گژدم) چنانکه گمان برند خطاست و به زاء عربی نیز درست است و عقرب را کژدم بدین سبب گویند که دمش کج می باشد. (آنندراج). جانوری است گزنده و آن را به عربی عقرب گویند. (برهان). حیوانی زهردار که در ممالک حاره زندگی می کند و سقرینوس نیز گویند و به تازی عقرب خوانند. (ناظم الاطباء). گژدم. (حاشیۀ برهان چ معین). عقرب. درازدم. سقرینوس. جانوری است از شاخۀ بندپایان از ردۀ عنکبوتیان و از دستۀ شکم بندداران که دارای شکمی بندبند هستند. بدن این جانور دارای سه قطعۀ مشخص است:
الف - سرسینه که پهن است و بالغ بر یک چهارم تنه حیوان میشود و در سطح پشتی آن سه تا زوج چشمهای عدسی وجود دارد. یک زوج از چشمها از بقیۀ چشمهابزرگتر و در وسط سینه قرار دارد. در سطح شکمی سرسینه شش زوج زایده دیده می شود که اولین زوج این زایده هاکوچکتر از همه سر و طرفین سوراخ دهان قرار دارند و جزو زواید آرواره ای محسوبند و مانند گیره های زهرآلودجلو دهان عنکبوتها می باشند و حیوان به کمک آنها طعمه خود را بی حس کرده میخورد. دومین زوج زایده ها به دو انبرک قوی برای گرفتن طعمه ختم میشود و شبیه انبرک های خرچنگ میباشد بقیۀ زائده ها پاهای حرکتی حیوان را تشکیل میدهند.
ب - شکم که پهنایش بهمان پهنای سرسینه است و از هفت قطعه درست شده است. بر روی سطح شکمی قطعۀ دوم اعضای مخصوصی به اسم شانه که ساختمان خاصی دارند وجود دارند و تصورمیشود که در موقع جفت گیری عملی انجام میدهند. بر روی هریک از چهار قطعۀ آخر شکم یک زوج منفذ تنفسی دیده میشود.
ج - دم یا دنبالۀ شکمی که شکل ظاهرش مانند دم است ولی در حقیقت دنبالۀ شکم می باشد و از قسمتهای دیگر شکم باریکتر است. سم عقرب در ممالک معتدل، حیوانات کوچک (از قبیل حشرات و عنکبوتها که غذای عقربند) را بسهولت میکشد ولی برای انسان چندان خطرناک نیست. عقربهای بزرگ مانند عقرب کاشان که سیاه رنگند هرچند نیش آنها کشنده نیست اما دردهای شدیدی تولید میکنند ولی عقربهای نواحی استوایی که ممکنست بین 15 تا 20 سانتیمتر طول پیدا کنند نیششان خطرناک و کشنده است. (فرهنگ فارسی معین) :
می زده را هم بمی دارو و مرهم بود
راحت کژدم زده کشتۀ کژدم بود.
منوچهری.
زانکه زلفش کژدمست و هرکرا کژدم گزید
مرهم آن زخم را کژدم نهد کژدم فسای.
منوچهری.
کژدم که درد و رنج دهد مر ترا ز تو
روزی همان همی بخورد بر ز کژدمی.
ناصرخسرو.
هزار مردم کژدم فسای دیدستی
بیا وکژدم مردم فسای بین اکنون.
امیرمعزی (از آنندراج).
کژدم از گندم ندانست آن نفس
میبرد تمییز از مست هوس.
مولوی.
رجوع به عقرب شود.
- کژدم بحری، نوعی از ماهی خاردار است و آن تیره رنگ به سرخی مایل می باشد و بر سر آن ماهی خاری است که حربۀ اوست و بدان میزند گویند زهر او شبکوری را و نزول آب را از چشم نافع باشد. (برهان) (آنندراج). عقرب البحر. (حاشیۀ برهان چ معین) نوعی خرچنگ دراز دریایی. عروس دریایی. (فرهنگ فارسی معین).
- کژدم جراره، نوعی عقرب که وقتی در خوزستان پیدا شدند و در رفتن دم خود را بزمین می کشیدند و آنها را عقرب جراره خواندند و مثل است که ’نیشکر عقرب جراره شد اندر اهواز’. (آنندراج). عقرب جراره. (فرهنگ فارسی معین) :
مگر ز مار سیه داشتی به شب بالین
مگر ز کژدم جراره داشتی بستر.
فرخی.
، نام یکی از دوازده برج فلک هم هست و آن برج هشتم است. (برهان). برج هشتم از دوازده برج فلکی. (ناظم الاطباء). برج عقرب. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عقرب شود.
- کژدم طاس آبگون،کژدم فلک. (ناظم الاطباء). رجوع به کژدم فلک شود.
- کژدم فلک، کژدم گردون. کژدم نیلوفری. کژدم طاس آبگون. نام برج هشتم از بروج دوازده گانه فلکی. (ناظم الاطباء). کنایه از برج عقرب است. (انجمن آرا) (از آنندراج). برج عقرب. (یادداشت مؤلف) (فرهنگ فارسی معین).
- کژدم گردون، کژدم فلک. (ناظم الاطباء). کژدم نیلوفری. (انجمن آرا). برج عقرب. (آنندراج). کنایه از برج عقرب است که برج هشتم فلک البروج باشد. (برهان). رجوع به کژدم فلک شود.
، شریر. بدطینت. بدخوی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
از پهلوانان اساطیری یونان باستان. پسر آژنور پادشاه فینیقیه بود که بنابر افسانه های کهن خواهر وی را ژوپیتر بربود و او بجستجوی خواهر به جزیره ردس رفت و در آنجا برای ’نبتونوس’ معبدی بنا نهاد و اژدهائی بزرگ را بکشت. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ، ترجمه نصرالله فلسفی)
لغت نامه دهخدا
(دِ نِ)
نام محلی است که اسکندر اردوی خود را در آنجا زده است. (ایران باستان ص 1225 و 1230)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کوتاهانه یا بر یک پهلو دویدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوتاهانه دویدن و یا بر یک پهلو دویدن. (ناظم الاطباء). و در نزد کسایی کردمه و کردحه بمعنی دویدن حماربر یک پهلو است. (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن قوم را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آماده و مهیا نمودن و تجهیز کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جایگاهی است در مدینه و سهم عبدالرحمن بن عوف از بنی نضیر می باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ مَ)
جنبش. یقال سمعت کدمته. (منتهی الارب). جنبش و حرکت. یقال ما به کدمه، نیست در آن جنبشی. (ناظم الاطباء). حرکت. (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ مَ)
بز درشت و ستبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
مصدر مره. (از اقرب الموارد) ، داغ و نشان. یقال ماللبعیر کدمه،اذالم یکن به اثره ولا وسم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ دُمْ مَ)
مرد درشت و سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کدمه
تصویر کدمه
کدمه در فارسی: داغ، نشان
فرهنگ لغت هوشیار
جانوریست گزنده و آن را بتازی عقرب خوانند، و حیوانی زهردار می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کژدم
تصویر کژدم
((~. دُ))
عقرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کژدم
تصویر کژدم
عقرب
فرهنگ واژه فارسی سره
عقرب، کجدم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن کژدم دشمن مکاره بود - یوسف نبی (ع)
دیدن کژدم به خواب، دلیل بر دشمنی ضعیف است. ، اگر بیند کژدم او را بگزید، دلیل که دشمنی او را سخنی سخت گوید، چنانکه غمگین شود. اگر دید کژدمی را بکشت، دلیل که بر دشمنی ظفر یابد. محمد بن سیرین
دیدن کژدم در خواب بر سه وجه است. اول: دشمن. دوم: حاسد. سوم: سخن چین.
اگر دید کژدمی داشت و مردم را میگزید، دلیل که بد مردم را بگوید. اگر دید کژدمی به خرمیخورد، دلیل که دشمن با او فساد کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
کژدم
فرهنگ گویش مازندرانی