جدول جو
جدول جو

معنی کچلک - جستجوی لغت در جدول جو

کچلک
(کَ چَ لَ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان گیل دولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش. جلگه ای و معتدل. سکنه 412 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
کچلک
(کَ چَ لَ)
کچل کوچک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
کچلک
تصغیر و تحقیر کچل
تصویری از کچلک
تصویر کچلک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کدو یا سبد کوچکی که زنان روستایی در پای چرخ نخ ریسی می گذارند و گلوله های نخ را در آن می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کذلک
تصویر کذلک
همچنین، مانند این، مثل این
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کچلی
تصویر کچلی
ریزش موی سر بر اثر انواع بیماری های قارچی، داروها یا اشعۀ رادیواکتیو
فرهنگ فارسی عمید
(کَ پَ لَ)
مرضی که از زالوی جگری یا کرم کپلک که در آبهای بعض برکه هاست گوسفند را عارض شود. انگلی در گوسفند و هم نام بیماریی که از او پیداآید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ ذا لِ)
از: ک + ذلک، یعنی مثل آن و همچنان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ مِ)
قریه ای است از قرای صفاهان. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ده کوچکی است از دهستان قهاب بخش حومه شهرستان اصفهان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ)
مرضی است که طفلان را در سر بهم رسد و بعد از نیک شدن موی برنمی آورد. (برهان) (آنندراج). جوششی که در سر کودکان بهم رسد و پس از به شدن، موی در سر آنها برنیاید. (ناظم الاطباء). کلی. قرعه. (یادداشت مؤلف). مرضی است که بر اثر آن زخمهایی در سر پیدا شود و موی بریزد. ضایعۀ عفونی پوستی که بوسیلۀ قارچی به نام آکوریون اسکنلینی در انسان (پوست سر) و برخی ازحیوانات از قبیل موش، سگ، خروس، خرگوش و اسب و غیره پدید می آید. این ضایعه در روی پوست سر انسان ابتدا بصورت لکۀ قرمز رنگی است که بعد متمایل به زردی می شود و منظرۀ یک زخم چرکی را دارد. زخم مزبور به آهستگی از محیط اطراف خود بزرگ می شود و انساج سالم را فرا می گیرد. محیط زخم صاف نیست بلکه دارای تضاریس و فرورفتگیهایی می باشد. مرکز زخم گودتر از اطراف است (بعلت تحلیل و عفونت بیشتر انساج) بزرگی زخم کچلی از یک نقطه تا یک سکّه یک ریالی متغیر است و معمولاً چون اسپرهای قارچ عامل کچلی به نقاط دیگر پوست سر نیز سرایت می کنند از اینجهت بلافاصله پس از پیدایش یک زخم زخمهای متعدد دیگر نیز در سر هویدا می شوند و کم کم تمام سر را فرا می گیرند. مرض کچلی امروزه بعلت رعایت بهداشت بسیار کم است و بیشتر در طبقات فقیر و عاری از بهداشت دیده می شود. و سرایتش از انسانی به انسان دیگر است. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کچل شود
لغت نامه دهخدا
(کُ چُلَ / لِ)
چیزی است از جملۀ سمومات خصوصاً گرگ و سگ را زود می کشد و آن را به عربی قاتل الکلب و خانق الکلب می گویند. (برهان). چیزی است از جملۀ سمیات که سگ را زود کشد و به زبان اهل طبرستان کلاج دارو گویند و به لغت سریانی ازاراقی و آن بیخی است مدور و پهن و سخت و صلب و بعضی از آن خورند و آن را مبدل مزاج بسیار سرد دانند. (آنندراج) (یادداشت مؤلف). دارویی سمی و مهلک که ازاراقی و قاتل الکلب و خانق الذئب نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به کچوله شود
لغت نامه دهخدا
(کَ چِ لَ جِ)
دهی است از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج. کوهستانی و سردسیر، سکنه 142 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کِ لِ / کَ لَ)
گزلک. (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (برهان). کارد کوچک و قلم تراشی را گویند که نوک آن کج باشد. (برهان). کارد کوچک. (غیاث اللغات). در برهان به کسر اول و با کاف عربی به معنی قلمتراش آورده و صحیح نیست و به فتح اول و کاف فارسی اصح است و دور نیست که اصل آن ترکی باشد. (آنندراج). چاقو. استره. (ناظم الاطباء) ، نوک تیغ و دشنۀ کج را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء) :
کزلک شاه سعد ذابح دان
که به مریخ مانداز گهر او.
خاقانی.
رجوع به گزلک شود
لغت نامه دهخدا
والی نیشابور از جانب خوارزمشاهیان. نام این شخص در الکامل ابن اثیر کزلک و در جهانگشای جوینی کزل آمده است. رجوع به کزلی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کدویی بود که زنان پنبه را در او نهند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 302). کدویی را گویند که زنان پنبۀ رشتن را در آن نهند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در لهجۀ کرمانی، کولک (غوزۀ پنبه). (حاشیۀ برهان چ معین) :
زن برون کرد کولک از انگشت
کرد بر دوک و دوک ریسی پشت.
لبیبی (از لغت فرس اسدی).
، جوزق. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در رفسنجان به معنی غوزۀ پنبه است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ / یَ)
نام میوه ای است که آن را کیل نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). به معنی کیل است که علف شیران و زعرور باشد. (برهان) (آنندراج). کیل. کیالک. کیلو. زالزالک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کیل شود
لغت نامه دهخدا
(کیلْ وا لَ /لِ)
دهی از دهستان حسن آباد است که در بخش حومه شهر سنندج واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهارواقع در 125 هزارگزی باختر چاه بهار کنار دریا و محلی گرمسیر است و 550 تن سکنه دارد. از آب باران و چاه مشروب میشود. محصول آن غلات، ذرت، ماهی، و شغل اهالی زراعت و صید ماهی است. راههای آن مالرو است و پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
ترکی تازی گشته گزلک: کارد کوچک دشنه کج کارد کوچک و قلم تراشی که نوک آن کج باشد، نوک تیغ و دشنه کج
فرهنگ لغت هوشیار
بیماری انگلی که در اثر قارچهای مخصوصی که بیشتر در پوست سر پیدا می شود
فرهنگ لغت هوشیار
هر میوه کال نارس، خربزه نا رسیده کوچک، کدوی حجام که بوسیله آن حجامت کنند: (بد آن کس که مثل پیشه او حجامی است ساز او استره و کالک نشتر باشد) (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیلک
تصویر کیلک
زالزالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولک
تصویر کولک
کدویی که زنان پنبه رشتنی را در آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کذلک
تصویر کذلک
هم چنین همچنین چنین هم
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره خرزهره که چندین گونه دارد و همه دارا خاصیت قی آور و لینت هستند و در آسیا و جنوب اروپا و آمریکا میرویند. از این گیاه گلوکزیدی بنام سیمارین بدست آورده اند. تعداد کاسبرگها و گلبرگهای آن هر کدام 5 عدد است. میوه اش مرکب از دو برگه طویل است و دانه ها دارا طعم تلخ و سوزانی هستند. برخی گونه های این گیاه بعنوان گل زینتی کشت میشوند خانق الکلب قاتل الکلب اذاراقی ازاراقی کوچوله. توضیح: در برخی کتب کچوله مرادف با جوز القی ذکر شده که اشتباه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کچلی
تصویر کچلی
((کَ چَ))
مرضی است که بر اثر آن زخم هایی در سر پیدا شود و موی بریزد، کلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کذلک
تصویر کذلک
((کَ ذا لِ))
همچنین، چنین هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالک
تصویر کالک
((لَ))
نوعی خربزه کوچک
فرهنگ فارسی معین
بی مویی، طاسی، کلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کت نمدی بدون آستین چوپانان، غوزه ی پنبه که به طور کامل باز نشده باشد، کرک پشم نرم
فرهنگ گویش مازندرانی
کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
قاشق چوبی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
گاوی که پیشانی و دم آن سفید رنگ باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
گل پر
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی