جدول جو
جدول جو

معنی کپلک - جستجوی لغت در جدول جو

کپلک
(کَ پَ لَ)
مرضی که از زالوی جگری یا کرم کپلک که در آبهای بعض برکه هاست گوسفند را عارض شود. انگلی در گوسفند و هم نام بیماریی که از او پیداآید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کذلک
تصویر کذلک
همچنین، مانند این، مثل این
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپلک
تصویر چپلک
آلوده، چرکین، کثیف، پلید، مردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کپنک
تصویر کپنک
نمدی ضخیم که چوپان ها بر تن می کنند
فرهنگ فارسی عمید
کدو یا سبد کوچکی که زنان روستایی در پای چرخ نخ ریسی می گذارند و گلوله های نخ را در آن می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
(کِ لِ)
ریاضی دان و منجم مشهور ایتالیایی (1571- 1630 میلادی). وی در شانزدهم ماه مه 1571 در ویل (ووتمبرگ) بدنیا آمد پدرش می خانه محقری داشت. و خود وی تا 1584م. به نگاهداری حیوانات مشغول بود در این سال به سبب بیماری، ناچار از این کار دست کشید و او را به مدرسه طلاب پروتستان و سپس بر اثر هنر و استعدادش به دانشگاه توبینگن فرستادند. در آنجا به فرا گرفتن ریاضیات پرداخت و معلم ریاضیات مدرسه شبانه روزی پروتستان در گراتز شد. پس از آن به سبب مخالفت حکام با افکار و عقایدش از ایتالیا گریخت و به دانمارک پناه برد و در آنجا به مطالعه درباره ستارگان پرداخت و سه قانون مهم نجومی خویش را کشف و منتشر کرد ازین قرار:
1- هر سیاره به دور خورشید یک مسیر بیضی شکل طی می کند.
2- خط راستی که سیاره را بخورشید وصل می کند، در زمانهای متساوی مساحات متساوی می پیماید. هر قدر سیاره روی این مسیر به خورشید نزدیکتر باشد حرکت آن نیز سریعتر است.
3- اگر سال را بمنزلۀ واحد زمان و فاصله زمین از خورشید را واحد طول فرض کنیم مجذور مدت دوران یک سیاره به دور خورشید مساوی با مکعب فاصله آن از خورشید است. بمدد قانون سوم می توان با در دست داشتن مدت دوران آن، فاصله اش را از خورشید معین کرد.
نیوتن با مجهز بودن به این قوانین توانست قانون جاذبۀ عمومی را کشف کند. کپلر در پانزدهم ماه نوامبر 1630 میلادی در راتیسبون در نهایت فقر و بی چیزی زندگی را بدرود گفت. (از تاریخ علوم پی یر روسو)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهارواقع در 125 هزارگزی باختر چاه بهار کنار دریا و محلی گرمسیر است و 550 تن سکنه دارد. از آب باران و چاه مشروب میشود. محصول آن غلات، ذرت، ماهی، و شغل اهالی زراعت و صید ماهی است. راههای آن مالرو است و پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
مرغ خانگی که از خایه کردن باز ایستد. (اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مرغکی باشد کبود و سفید و دم دراز که او را دمسیجه نیز گویندبر لب آب نشنید و دم جنباند. (برهان) (آنندراج). دم جنبانک. (ناظم الاطباء). کبوک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَپْ پو)
کپاک. کبوک. (فرهنگ فارسی معین). پرنده ای است که با غیر جنس خود هم جفت شود و اگر احیاناً کپوک، نر پرندۀ دیگر را بیند فی الحال ماده گردد و با او جفت شود. گویند با خود نگاه داشتن استخوان او، قوت باه دهد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). مرغی است آسمان گون چند باشه ای و از جنس خویش جفتش نبود. گرد مرغی دیگر همی پرد تا از او بچه آرد. (فرهنگ اسدی) :
خارش گرفته و بخوی اندرغمی شده
همچون کپوک خواستمی جفت کام کام.
منجیک.
مرغ ز هر جنس که بیند کپوک
ماده شود گیرد از آن جنس نر.
سوزنی.
رجوع به کبوک شود
لغت نامه دهخدا
(کِ / کَ پَ نَ)
نمدی که مردم بینوا در زمستان بر دوش گیرند. (غیاث اللغات). پوشش پشمینه که درویشان پوشند و آن تا کمر است و آستین هم ندارد و چون کفن واری است آن را کفنک گفته اند و ’فا’ به بای فارسی تبدیل یافته است. (از آنندراج). جامۀ نمدین که کردان و بعض روستائیان روی دیگر جامه ها دارند. جامۀ زبرین شبانان و روستائیان از نمد. جامۀ خشن نمدین. نیم تنه یا جبۀ نمدین یا از جامۀ پشمین خشن کرده. (یادداشت مؤلف). جامۀ مخصوصی که از نمد می مالیدند و بیشتر چوپانان و روستائیان و درویشان و جوانمردان و نیز داش مشدیها در زمستان روی جامه های خود می پوشیدند و آن دو گونه بود: بی آستین و باآستین های بلند، کپنک بلند و جلو آن باز است. بالاپوش نمدین. کفنک. (فرهنگ فارسی معین). شولا. (یادداشت مؤلف). کپنگ. (آنندراج) : همگنان نذر کردند که اگر بیابند برهنگان را به کپنک و کرباس بپوشانند. (نظام قاری ص 141).
بهتر از اطلس و سقرلاط است
در بر مردم خدا کپنک.
باباکوهی (از آنندراج).
ما که با یک فتنی ساخته ایم وکپنک
بدادایی چه کشیم از فلک و پیر فلک.
(از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ ذا لِ)
از: ک + ذلک، یعنی مثل آن و همچنان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ لَ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان گیل دولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش. جلگه ای و معتدل. سکنه 412 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ لَ)
کچل کوچک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
والی نیشابور از جانب خوارزمشاهیان. نام این شخص در الکامل ابن اثیر کزلک و در جهانگشای جوینی کزل آمده است. رجوع به کزلی شود
لغت نامه دهخدا
(کِ لِ / کَ لَ)
گزلک. (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (برهان). کارد کوچک و قلم تراشی را گویند که نوک آن کج باشد. (برهان). کارد کوچک. (غیاث اللغات). در برهان به کسر اول و با کاف عربی به معنی قلمتراش آورده و صحیح نیست و به فتح اول و کاف فارسی اصح است و دور نیست که اصل آن ترکی باشد. (آنندراج). چاقو. استره. (ناظم الاطباء) ، نوک تیغ و دشنۀ کج را نیز گفته اند. (برهان) (ناظم الاطباء) :
کزلک شاه سعد ذابح دان
که به مریخ مانداز گهر او.
خاقانی.
رجوع به گزلک شود
لغت نامه دهخدا
(کُ پَ)
بمعنی خانه کوچکی که بر کنار کشتها سازند از جهت محافظت خرمن از باد و باران. و ظاهراً مخفف کلبه است پس به بای تازی باشد، اما محاوره همان اول است. (آنندراج). کلبک. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلبک و کلبه شود، خرمن بان را نیز گویند: یکی از ظرفای ایران در نامه ای که از طرف زنی به شوی او رقمی گردیده رقمی کرده. (آنندراج) :
کلپک بدفعلک بی عقل و دین
بدرگ کم خرجک بالانشین ؟
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کدویی بود که زنان پنبه را در او نهند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 302). کدویی را گویند که زنان پنبۀ رشتن را در آن نهند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در لهجۀ کرمانی، کولک (غوزۀ پنبه). (حاشیۀ برهان چ معین) :
زن برون کرد کولک از انگشت
کرد بر دوک و دوک ریسی پشت.
لبیبی (از لغت فرس اسدی).
، جوزق. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در رفسنجان به معنی غوزۀ پنبه است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(چِ لَ)
پلید و مردار و بناشایست آلوده را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی که خود را به چیزهایی آلوده دارد و کارهای ناشایسته و چرکین کند. (جهانگیری). کسی که خود را به اعمال رذیله آلوده کند. (فرهنگ نظام). چپل. چرکین و نکبتی و ناتمیز:
هرکو بجز از تو بجهانداری بنشست
بیدادگر است و چپلک، بی خرد و بس.
منوچهری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ)
طبلک. کوبه. طبل خرد. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چپلک
تصویر چپلک
کسی که خود را بچیزهای ناشایسته آلوده کند چرکن نکبتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیلک
تصویر کیلک
زالزالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولک
تصویر کولک
کدویی که زنان پنبه رشتنی را در آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
اطاقکی که روی خرمن سازند تا باران خرمن را ضایع نکند، اطاقکی که دشتبانان و فالیزبانان در فالیز و نزدیک خرمن سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کذلک
تصویر کذلک
هم چنین همچنین چنین هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کچلک
تصویر کچلک
تصغیر و تحقیر کچل
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تازی گشته گزلک: کارد کوچک دشنه کج کارد کوچک و قلم تراشی که نوک آن کج باشد، نوک تیغ و دشنه کج
فرهنگ لغت هوشیار
مرغی است کبود رنگ بمقدار باشه. گویند که با هم جنس خود جفت نشود (برهان) توضیح پرنده مذکور فاخته است که هم کبود است و هم بمقدار باشه و چون تخم خود را در نه پرندگان دیگر میگذارد و در حقیقت پرندگان دیگر نوزاد او را پرورش دهند بدین جهت بنظر می آمده است که پرنده مذکور با همجنس خود جفت نمیشود
فرهنگ لغت هوشیار
جامه مخصوصی که از نمد می مالیدند و بیشتر چوپانان و روستاییان و درویشان و جوانمرد ان و نیز داش مشدیها در زمستان روی جامه های خود میپوشیدند و آن دو گونه بود: بی آستین با آستین های بلند کپنک بلند و جلو آن باز است با پوش نمدین: (ما که با یک فتنی ساخته ایم و کپنک بدادایی چه کشیم از فلک و پیر فلک ک) (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
مرغی است کبود رنگ بمقدار باشه. گویند که با هم جنس خود جفت نشود (برهان) توضیح پرنده مذکور فاخته است که هم کبود است و هم بمقدار باشه و چون تخم خود را در نه پرندگان دیگر میگذارد و در حقیقت پرندگان دیگر نوزاد او را پرورش دهند بدین جهت بنظر می آمده است که پرنده مذکور با همجنس خود جفت نمیشود
فرهنگ لغت هوشیار
هر میوه کال نارس، خربزه نا رسیده کوچک، کدوی حجام که بوسیله آن حجامت کنند: (بد آن کس که مثل پیشه او حجامی است ساز او استره و کالک نشتر باشد) (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کذلک
تصویر کذلک
((کَ ذا لِ))
همچنین، چنین هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کپوک
تصویر کپوک
((کَ))
چکاوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالک
تصویر کالک
((لَ))
نوعی خربزه کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کپنک
تصویر کپنک
((کِ یا کَ پَ نَ))
جامه پشمینه ای که درویشان در زمستان پوشند
فرهنگ فارسی معین