جدول جو
جدول جو

معنی کویلک - جستجوی لغت در جدول جو

کویلک(کُیْ لَ)
در ترکی به معنی پیراهن. (غیاث) (آنندراج). پیراهن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کویلک
پیراهن
تصویری از کویلک
تصویر کویلک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کدو یا سبد کوچکی که زنان روستایی در پای چرخ نخ ریسی می گذارند و گلوله های نخ را در آن می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
شکوفۀ بابونه و ریحان را گویند. (برهان) (آنندراج). گل بابونه و گل ریحان. (از ناظم الاطباء). اسم زهر بابونج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
وای بر تو. (منتهی الارب). رجوع به ویل شود
لغت نامه دهخدا
(کیلْ وا لَ /لِ)
دهی از دهستان حسن آباد است که در بخش حومه شهر سنندج واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کو کَ لَ / کوکْ لَ)
غوزۀ پنبه را گویند که هنوز نشکفته باشد، یعنی غلافی که پنبه در درون آن است. (برهان). بالضم و واومجهول... غوزۀ پنبه که هنوز ناشکفته باشد. (فرهنگ رشیدی). غوزۀ پنبۀ ناشکفته را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کولیک بزرگ و کولیک کوچک کوههایی است که خط سرحدی ایران و عراق از آنجا عبور می کند، رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان صص 38-40 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
به معنی کاکل باشد که موی میان سر است، و کویله (ی ل / ل ) هم گفته اند. (برهان) (آنندراج). کاکل و موی میان سر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، طلع. طلح (در جندق و بیابانک). (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(یَ لَ / یَ)
نام میوه ای است که آن را کیل نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). به معنی کیل است که علف شیران و زعرور باشد. (برهان) (آنندراج). کیل. کیالک. کیلو. زالزالک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کیل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
تکمه. (ناظم الاطباء).
- کویک بستن، تکمه بستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
طایفه ای از ایلهای کرد ایران است که تقربیاً 150 خانوار است و درژاورود مسکن دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 62)
نام تیره ای از طایفۀ نریژی گوران است و در حدود 260 تن میباشند که چادرنشینند و ییلاق آنان کوه سیاهانه گوران و قشلاقشان دهستان ذهاب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُیْ لَ کَ)
دهی از دهستان گاورود که در بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع است و 173 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کدویی بود که زنان پنبه را در او نهند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 302). کدویی را گویند که زنان پنبۀ رشتن را در آن نهند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در لهجۀ کرمانی، کولک (غوزۀ پنبه). (حاشیۀ برهان چ معین) :
زن برون کرد کولک از انگشت
کرد بر دوک و دوک ریسی پشت.
لبیبی (از لغت فرس اسدی).
، جوزق. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در رفسنجان به معنی غوزۀ پنبه است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
موی گردن خروس. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عفریه، کویل خروس. (مهذب الاسماء) (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ویلک
تصویر ویلک
ویلک در فارسی وای برتو وای بر تو خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیلک
تصویر کیلک
زالزالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولک
تصویر کولک
کدویی که زنان پنبه رشتنی را در آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویل
تصویر کویل
شکوفه بابونه زهر بابونج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویله
تصویر کویله
موی میان سر کاکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویله
تصویر کویله
((کَ))
موی میان سر، کاکل
فرهنگ فارسی معین
گل پر
فرهنگ گویش مازندرانی
تیشه
فرهنگ گویش مازندرانی