جدول جو
جدول جو

معنی کوکومه - جستجوی لغت در جدول جو

کوکومه(مَ / مِ)
جغد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نامی است که به مزاح به دختران خردسال دهند که خانه داری کردن خواهند. دختر خردسال که به تقلید زنان چادر نماز بر سر کند. دختری خرد که گفتار و رفتار خود را با زنان مانند کند. دختری خرد که به تقلید زنان چادر و دیگر جامه ها بر خود راست کند. خاله کوکمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوتوله
تصویر کوتوله
کوتاه قد، قدکوتاه
فرهنگ فارسی عمید
طایفه ای از ایلهای کرد ایران که در حدود 30 خانوار است و در جوانرود مسکن دارند، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 62)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
قصیر و کوتاه. (از ناظم الاطباء). کوتاه قد. (فرهنگ فارسی معین). در تداول عوام، کسی که بالا از حد طبیعی بسیار کوتاهتر دارد. پست قد. کوتاه بالا. قصیرالقامه. قدکوتاه. نهایت پست قد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کوتوله واویلا، کوتاه قدی محیل و مکار. پست قدی مکار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
کچوله. (فرهنگ فارسی معین). کچله. اداراقی. اذراقی. خانق الکلب. قاتل الکلب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کچوله شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
اصطلاحی در گیاه شناسی، آرایش گل خرماست که به شکل گل آذین خوشه ای است و به وسیلۀ برگۀ قیفی شکل غلاف مانندی احاطه شده و به فرانسه این نوع آرایش را رژیم نامند. جفری. گوپرا. گوپارا. کافوری. کوباره. گوباره. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ خَ)
رجوع به کؤله شود
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ مَ / مِ)
سهل و آسان. (برهان) (آنندراج). سهل و آسان و نادشوار. (ناظم الاطباء). کواسیمه. کواشیمه. کواشمه
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
مؤنث کمکام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان ایل تیموری بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 24 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و شانزده هزار و پانصد گزی باختر شوسۀ مهاباد به سردشت با 104تن سکنه. آب آن از رود خانه مهاباد. و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
رودباری است دورنگ. (منتهی الارب). وادیی است بعیدقعر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کرکوی. شهری است از نواحی سیستان و مجوسان در آنجا آتشکدۀ بزرگی دارند. (از معجم البلدان). رجوع به کرکوی شود.
- آتش کرکویه، آتش کرکوی. رجوع به کرکوی و سرود آتشکدۀ کرکوی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
کاکو. (آنندراج). کاکوی. به زبان اهل بلخ به معنی برادر است. (لباب الانساب ج 2 ص 23). رجوع به کاکو شود
لغت نامه دهخدا
(دُ نَ / نِ)
دوکفل و سرین. (ناظم الاطباء). دو سرین. (فرهنگ اوبهی ’در کلمه سرین’) :
از نشان دو کونۀ من غر
همه پژپر نشان پای شتر.
رودکی.
، دو پیاز در داخل چند پوست رویین بهم چسبیده
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ)
فسوس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آنکه بحال دیگران دلسوز باشد. واقف بر سوز و ریش دیگران
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ)
داوری. حکومت
لغت نامه دهخدا
(کو کَ)
دهی از دهستان گیلخواران که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 470 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
ارض موکومه، زمینی که گیاه آن در زیر پای سپرده شده و خورده شده باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ / کو کُ وَ / وِ)
به معنی کوکنک است که جغد باشد. (برهان) (آنندراج). کوکن و جغد. (ناظم الاطباء). کوکه. کوکن. کوتنک. جغد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زِیَ)
جنبیدن در رفتار و شتافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : کوکی الرجل کوکوه، جنبید در رفتار و شتافت. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دویدن کوتاه قامت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرکوره
تصویر کرکوره
دره ژرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهکومه
تصویر اهکومه
ریشخند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکومه
تصویر سرکومه
یونانی تازی گشته آماس جهاب (جهاب لمف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکویه
تصویر کاکویه
برادر
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره بادنجانیان که گیاهی علفی است و ارتفاعش بین 30 تا 60 سانتیمتر است و بحالت خود رو در اراضی آهکی مزارع موستانهای غالب نقاط اروپا و موستانهای غالب نقاط اروپا و آسیا (از جمله ایران) و آمریکا میروید. ساقه اش راست و زاویه دار برنگ مایل بقرمز و برگها یش متناوب باد مبرگ دراز و بیضوی و نوک تیز و نا منظم و سبز تیره است. گلهایش که در ظرف ماههای خرداد و شهریور ظاهر میشوند معمو منفرد و دارای دمگل کوتاه و خمیده است. قسمتهای مختلف گل آن 5 تایی و تخمدانش بیضوء و بی کرک و دو خانه میباشد. میوه آن سته و مایل بقرمز ببزرگی یک گیس و پوشیده از پرده ایست که از بهم پیوستن کاسبرگها حاصل میشود (نام عروسک در پرده که باین گیاه داده اند بهمین مناسبت است)، درون میوه دانه های کوچک و مسطح و مایل بسفید جای دارد. قسمت مهم مورد استفاده این گیاه میوه آن است ولی گیاه شامل اسید هایی نظیر اسید آسکوربیک اسید سیتریک و قند است. در برگهای آن ماده تلخی بنام فیزالین موجود است و از کاسبرگها یش ماده ای بنام فیزالین بدست آورده اند. میوه کاکنج مدروملین است. برگها و ساقه و کاسه گل آن در ردیف مقوی های تلخ و تصفیه کننده خون ذکر شده است. در اکثر نواحی ایران (اطراف تهران و تجریش و اصفهان و آذربایجان و خراسان) میروید الکاکنج کرز القدس کاکنه عروسک پس پرده عروسک پشت پرده عروس پس پرده عروس در پرده کچومن اوسفد نون خمری مرجا اسفیدولیون جوز المرج حب اللهو راجپوتکه هلیله کایم بن پوتکه فناری کرایس الیهود آلبالو زمستانی پاپل اسفوندو لیون حب النوم اسفیدیلیون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکوله
تصویر کشکوله
پارسی تازی گشته کشکول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسومه
تصویر کنسومه
فرانسوی آبگوشت گوشتبا
فرهنگ لغت هوشیار
آرایش گل خرماست که بشکل گل آذین خوشه یی است و بوسیله برگه قیفی شکل غلاف مانندی احاطه شده و بفرانسه این نوع آرایش را رژیم نامند جفری گوپرا گوپارا کافوری کوپاره گوپاره
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره خرزهره که چندین گونه دارد و همه دارا خاصیت قی آور و لینت هستند و در آسیا و جنوب اروپا و آمریکا میرویند. از این گیاه گلوکزیدی بنام سیمارین بدست آورده اند. تعداد کاسبرگها و گلبرگهای آن هر کدام 5 عدد است. میوه اش مرکب از دو برگه طویل است و دانه ها دارا طعم تلخ و سوزانی هستند. برخی گونه های این گیاه بعنوان گل زینتی کشت میشوند خانق الکلب قاتل الکلب اذاراقی ازاراقی کوچوله. توضیح: در برخی کتب کچوله مرادف با جوز القی ذکر شده که اشتباه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتوله
تصویر کوتوله
کوتاه، قد، پست قد، قد کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکومه
تصویر محکومه
مونث محکوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسومه
تصویر موسومه
مونث موسوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موهومه
تصویر موهومه
موهومه در فارسی مونث موهوم: سمردای سمرادیک مونث موهوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتوله
تصویر کوتوله
((لَ یا لِ))
کوتاه، قد کوتاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکویه
تصویر کاکویه
((یَ))
برادر مادر، دایی
فرهنگ فارسی معین