دارای جسم یا اندازۀ اندک مثلاً دست های کوچک، آنکه سنش کم است، خردسال، کنایه از دارای مقام پایین، کنایه از بی ارزش، پست مثلاً آدم کوچک و کوته بینی بود، کنایه از صفتی که شخص هنگام تواضع به خود می دهد، مطیع مثلاً من کوچک شما هستم
دارای جسم یا اندازۀ اندک مثلاً دست های کوچک، آنکه سنش کم است، خردسال، کنایه از دارای مقام پایین، کنایه از بی ارزش، پست مثلاً آدم کوچک و کوته بینی بود، کنایه از صفتی که شخص هنگام تواضع به خود می دهد، مطیع مثلاً من کوچک شما هستم
صورتی از چوچگک است بمعنی جوجۀ کوچک. فروخ. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : ای چوچکک بسال و ببالا بلند زه ای با دو زلف تافته چون دو کمند زه. طاهر فضل (از حاشیه فرهنگ اسدی). رجوع به چوچگک شود
صورتی از چوچگک است بمعنی جوجۀ کوچک. فروخ. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : ای چوچکک بسال و ببالا بلند زه ای با دو زلف تافته چون دو کمند زه. طاهر فضل (از حاشیه فرهنگ اسدی). رجوع به چوچگک شود
صغر و خردی. (ناظم الاطباء). خردی. صغیری. (فرهنگ فارسی معین). صغر. مقابل بزرگی و عظم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قلظقه، کوچکی اندام. (منتهی الارب) ، کم وسعتی. کم حجمی، اندکی. قلت، کم سنی. (فرهنگ فارسی معین). کودکی. بچگی. طفولیت. - امثال: آدم از کوچکی بزرگ می شود، برای نیل به مقامات بلند شروع از رتبه های پست عیب نیست. تحمل تحقیر برای نیل به مقامات عالی سزاوار است. (امثال و حکم ج 1 ص 21). ، حقارت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در تداول عامه، بندگی. فرمانبرداری: در کوچکی و خدمتگزاری حاضرم. (فرهنگ فارسی معین)
صغر و خردی. (ناظم الاطباء). خردی. صغیری. (فرهنگ فارسی معین). صغر. مقابل بزرگی و عظم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قلظقه، کوچکی اندام. (منتهی الارب) ، کم وسعتی. کم حجمی، اندکی. قلت، کم سنی. (فرهنگ فارسی معین). کودکی. بچگی. طفولیت. - امثال: آدم از کوچکی بزرگ می شود، برای نیل به مقامات بلند شروع از رتبه های پست عیب نیست. تحمل تحقیر برای نیل به مقامات عالی سزاوار است. (امثال و حکم ج 1 ص 21). ، حقارت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در تداول عامه، بندگی. فرمانبرداری: در کوچکی و خدمتگزاری حاضرم. (فرهنگ فارسی معین)