- کوچه
- راه باریک میان شهر یا ده
کوچه دادن: کنایه از راه باز کردن مردم برای عبور کسی، راه دادن
معنی کوچه - جستجوی لغت در جدول جو
- کوچه
- محله کوچک بر زن: تا چهار دانگ شب در کوچه ها و محلات بسیار بود، خیابان: کوچه ای بود که آنرا کو طراز میگفتند در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو و در هر یک از بیاعان و حجره داران بسیار نشسته بودند، راه تنگ و باریک در شهر یا ده. یا کوچه باستان. دنیا عالم. یا کوچه بن بست. کوچه ای که آخر آن مسدود است و راه بخارج ندارد. دل مرا زخ زلف او رها یی نیست بدرز کوچه بن بست هیچکس نزده است. (صائب) یا کوچه خطر. عالم دنیا. یا کوچه خموشان. گورستان قبرستان: یاد شهادت عشق در کوچه خموشان کاسودگی ز ما برد غوغای زندگانی. یا کوچه سلامت. کوچه ای که برای گرفتن قلعه در زیر زمین کنند و قلعه گیران بدان راه دارند: دیوانه شو که عشرت طفلانه جهان در کوچه سلامت زنجیر بوده است. (صائب) توضیح یا خود را به کوچه علی چپ زدن، از موضوع مورد بحث بموضوع دیگر پرداختن، تجاهل کردن، یا کوچه را عوض کردن، اشتباه کردن
- کوچه ((چِ))
- کوی، محل عبور و مرور
خود را به کوچه علی چپ زدن: کنایه از خود را به نادانی و نشنیدن و بیراهه زدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
دارای حجم اندک، ریز، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی، لقب اردشیر پسر شیرویه پادشاه ساسانی
قاشق
مجموعه
ضربه، ضربت
تاج خروس خوچ، بستان افروز تاج خروس
پارچه ای چهار گوش که در زیر بغل جامه دوزند بغلک، پارچه مثلث متساوی الساقین که از تریز جامه ببرند تا خشتک را بر آن دوزند
کوله بار و کوله پشتی
نوعی انگور، انگور پیش رس
کج، خمیده مثلاً کج وکوله
آلت کوبیدن، چکش، چکش در خانه
کوتاه، کم ارتفاع، مقابل بلند
آتشدان، جای افروختن آتش، جای گداختن شیشه یا آهن، جای پختن سفال یا آجر و گچ، پزاوه، داش
خرد، کوچک، ناچیز مثلاً ده کوره
ناحیه، شهرستان
خرد، کوچک، ناچیز مثلاً ده کوره
ناحیه، شهرستان
املای دیگر واژۀ کپه، روی هم انباشته
جوان، نوجوان، کنایه از پهلوان کوچک یا تازه کار، در ورزش ورزشکاری که در ورزش های باستانی زیر دست پهلوان بزرگ ورزش می کند
کریچ، خانۀ کوچک، خانه ای که فالیزبانان با شاخه های درخت برای خود درست می کنند، گریچ، کومه، کازه
کفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کفچه، کفلیز، کرکفیز، کفچلیز، کفچلیزک، کفچلیزه، آردن، چمچه،
کفچه کردن مثلاً گرد کردن به شکل کفچه،برای مثال تا شکمی نان دهنی آب هست / کفچه مکن بر سر هر کاسه دست (نظامی۱ - ۵۰)
کفچه کردن مثلاً گرد کردن به شکل کفچه،
کفچه، کفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کفچه، کفلیز، کرکفیز، کفچلیز، کفچلیزک، کفچلیزه، آردن، چمچه، کفچه کردن مثلاً گرد کردن به شکل کفچه
در علم زیست شناسی نوعی ماهی بزرگ با دندان های تیز و آرواره های قوی و بدنی پوشیده از فلس که بسیار سریع و تهاجمی عمل می کند، کوسه ماهی
مردی که فقط چانه اش مو داشته باشد و گونه هایش بی مو باشد، کوسج
مردی که فقط چانه اش مو داشته باشد و گونه هایش بی مو باشد، کوسج
تل، پشته، بلندی و برآمدگی چیزی، برآمدگی جلو و عقب زین اسب، موج آب، نهیب، حمله، برای مثال چو در معرکه برکشم تیغ تیز / به کوهه کنم کوه را سنگ ریز (نظامی۵ - ۷۹۴)
نوعی شیرینی که با آرد گندم و روغن و شکر تهیه می شود، گردۀ نان، قرص نان، کلیجه، کلیچه
خوشی، طرب، در علم زیست شناسی چانه قسمت جلوآمدۀ آروارۀ زیرین
پناهگاه کوچکی که فالیزبانان و شکارچیان با شاخ و برگ درختان در بیابان برای خود درست می کنند، کریچ، کرچه، کریچه، گریچ، کازه
آبکامه، نان خورشی که از شیر و ماست و بعضی چیزهای دیگر درست کنند، گندم یا جو یا نان خشک که در آب یا شیر یا ماست بخیسانند و داروهایی نیز به آن بیفزایند و بعد در آفتاب خشک کنند
آبکامه، نان خورشی که از شیر و ماست و بعضی چیزهای دیگر درست کنند، گندم یا جو یا نان خشک که در آب یا شیر یا ماست بخیسانند و داروهایی نیز به آن بیفزایند و بعد در آفتاب خشک کنند
دارای جسم یا اندازۀ اندک مثلاً دست های کوچک،
آنکه سنش کم است، خردسال،
کنایه از دارای مقام پایین، کنایه از بی ارزش، پست مثلاً آدم کوچک و کوته بینی بود،
کنایه از صفتی که شخص هنگام تواضع به خود می دهد، مطیع مثلاً من کوچک شما هستم
آنکه سنش کم است، خردسال،
کنایه از دارای مقام پایین، کنایه از بی ارزش، پست مثلاً آدم کوچک و کوته بینی بود،
کنایه از صفتی که شخص هنگام تواضع به خود می دهد، مطیع مثلاً من کوچک شما هستم
ویژگی نوعی اتومبیل کوچک دو در و سقف دار
ویژگی نوعی کالسکۀ سقف دار
هر یک از اتاق های مخصوص مسافر در قطار
ویژگی نوعی کالسکۀ سقف دار
هر یک از اتاق های مخصوص مسافر در قطار
لاف زن هرزه گوی
چوبی که بدان آرد گندم بریان کرده را که خواهند با چیزی آغشته کنند بر هم زنند و بشور انند مجدح کفچه
چوبی که بدان آرد گندم بریان کرده را که خواهند با چیزی آغشته کنند بر هم زنند و بشور انند مجدح کفچه
اطاقکی که فالیز بانا و مزارعان در فالیز و مزرعه از چوب و علف سازند: (بچشم همتت از راه فرهنگ فلک نه دست و شش پی کرچه تنگ) (امیر خسرو)
پنبه دانه حب القطن
چمچه، کفگیر، ملاقه را گویند
نان روغنی بزرگ، قرص، کلیچه