جدول جو
جدول جو

معنی کوچه - جستجوی لغت در جدول جو

کوچه
راه باریک میان شهر یا ده
کوچه دادن: کنایه از راه باز کردن مردم برای عبور کسی، راه دادن
تصویری از کوچه
تصویر کوچه
فرهنگ فارسی عمید
کوچه(چِ)
دهی از دهستان کنگاور که در بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان واقع است و 320 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
کوچه(چَ / چِ)
محله و برزن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بعضی گویند به معنی برزن است که به عرب محله خوانند. (برهان). محلۀ کوچک. برزن. (فرهنگ فارسی معین) :
پس در این کوچه نیست راه شما
راه اگر هست، هست آه شما.
سنائی.
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم.
مولوی.
ای که از کوچۀ معشوقۀ ما می گذری
با خبر باش که سر می شکند دیوارش.
حافظ.
، خیابان. (فرهنگ فارسی معین) : در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو در هر یک بیاعان و حجره داران بسیار نشسته بودند. (سفرنامۀ ناصرخسرو از فرهنگ فارسی معین) ، راه کوچک و تنگ را گویند، چه راه بزرگ و فراخ را کو و کوی خوانند. (برهان). راه کوچک و دراز. (آنندراج). مصغر کو، یعنی راه کوچک و تنگ. (ناظم الاطباء). راه تنگ و باریک در شهر یا ده. (فرهنگ فارسی معین). چندان برف بود در صحرا که کس اندازه ندانست و از پیشتر نامه رفته بود به بوعلی کوتوال تا حشر بیرون کند و راه بروبند و کرده بودند که اگر نروفته بودندی ممکن نبودی که کسی بتوانستی رفت و راست به کوچه ای مانست از رباط محمد سلطان تا شهر. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 534). تا چهار دانگ نیشابور کوچه ها و محلات بسیار بود. (عالم آرا ص 218).
- خود را به کوچه علی چپ زدن، در تداول عامه، از موضوع مورد بحث به موضوع دیگر پرداختن. (فرهنگ فارسی معین).
- ، تجاهل کردن. (فرهنگ فارسی معین). برای جلب نفعی یا احتراز از زیانی تجاهل کردن. (امثال و حکم).
- کوچۀ آشتی کنان، کوچه ای تنگ که دو تن از آن به سختی گذرند. (از امثال و حکم).
- کوچۀ باستان، کنایه از دنیا و عالم است. (برهان) (آنندراج).
- کوچۀ بن بست، کوچۀ سربست. (آنندراج). کوچه ای که آخر آن مسدود است و راه به خارج ندارد. کوچۀ بن بسته. (فرهنگ فارسی معین). معبر مابین خانه ها که دررو نداشته باشد. (ناظم الاطباء).
- کوچۀ بن بسته. رجوع به ترکیب قبل شود:
دل مرا ز خم زلف او رهایی نیست
به درز کوچۀ بن بسته هیچکس نزده ست.
صائب (از آنندراج).
- کوچه پس کوچه، کوچه های خرد و بزرگ بسیار و مربوط به یکدیگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کوچۀ خطر، بمعنی کوچۀ باستان است که عالم و دنیا باشد. (برهان). کنایه از عالم. دنیا. (فرهنگ فارسی معین) :
دانم که کوچ کردی از این کوچۀ خطر
ره بر چهار سوی امان چون گذاشتی.
خاقانی.
- کوچۀ خموشان، گورستان. (از آنندراج). قبرستان. (غیاث) :
یاد شهادت عشق در کوچۀ خموشان
کآسودگی ز ما برد غوغای زندگانی.
ملاطغرا (از آنندراج).
- کوچه را عوض کردن، در تداول عامه، اشتباه کردن. (فرهنگ فارسی معین).
- کوچۀ سلامت، کوچه ای که برای گرفتن قلعه زیر زمین کنند و قلعه گیران بدان راه دارند. (آنندراج). خندقی باشد بسیار کج و پرپیچ که اهل محاصره از میان مورچال خود در پناه کجی هایش به قرب قلعۀ غنیم می رسند. (غیاث) :
دیوانه شو که عشرت دیوانۀ جهان
در کوچۀ سلامت زنجیر بوده است.
صائب (از آنندراج).
به دور حصن محبت که منزل خطر است
میان گور بود کوچۀ سلامت ما.
علی خراسانی (از آنندراج).
- کوچه غلط دادن، اغراء و اضلال کردن. (از امثال و حکم). فریفتن. سردرگم کردن: اتفاق خیر را خبر از من پرسیدند... دست و پای از کار نبرده آن دو شب کور را کوچۀ غلط دادم و هم از آنجا از راه دیگر متوجه ماردین شدم. (نفثه المصدورزیدری).
- کوچۀ نسیه خورها، بیراهه و کم آمد و شد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال:
خاک کوچه برای باد سودا خوب است، به نکوهش، به زنان که بیرون رفتن از خانه را دوست گیرند، گفته می شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کوچه
محله کوچک بر زن: تا چهار دانگ شب در کوچه ها و محلات بسیار بود، خیابان: کوچه ای بود که آنرا کو طراز میگفتند در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو و در هر یک از بیاعان و حجره داران بسیار نشسته بودند، راه تنگ و باریک در شهر یا ده. یا کوچه باستان. دنیا عالم. یا کوچه بن بست. کوچه ای که آخر آن مسدود است و راه بخارج ندارد. دل مرا زخ زلف او رها یی نیست بدرز کوچه بن بست هیچکس نزده است. (صائب) یا کوچه خطر. عالم دنیا. یا کوچه خموشان. گورستان قبرستان: یاد شهادت عشق در کوچه خموشان کاسودگی ز ما برد غوغای زندگانی. یا کوچه سلامت. کوچه ای که برای گرفتن قلعه در زیر زمین کنند و قلعه گیران بدان راه دارند: دیوانه شو که عشرت طفلانه جهان در کوچه سلامت زنجیر بوده است. (صائب) توضیح یا خود را به کوچه علی چپ زدن، از موضوع مورد بحث بموضوع دیگر پرداختن، تجاهل کردن، یا کوچه را عوض کردن، اشتباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کوچه((چِ))
کوی، محل عبور و مرور
خود را به کوچه علی چپ زدن: کنایه از خود را به نادانی و نشنیدن و بیراهه زدن
تصویری از کوچه
تصویر کوچه
فرهنگ فارسی معین
کوچه
برزن، خیابان، گذرگاه، معبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کوچه
اگر در خواب ببینیم که در کوچه ای ناشناس و مجهول هستیم باسئوالی رو به رو می شویم که فکر ما را به خود مشغول می دارد. اگر در خواب خود را در کوچه ای دراز و تنگ ببینیم در راه رسیدن به هدف باز می مانیم. اگر ببینیم کوچه ای است که خانه های خوب در اطراف آن هست یا مردمی خوب آن جا زندگی می کنند خوب است زیرا خواب ما می گوید با مردی نیکنام برخورد می کنیم و اگر خانه ها خراب و ویرانه بود یا مردمی بد در آن جا بودند تعبیر خلاف آن است. اگر کوچه ناهموار بود راه آینده ما دشوار خواهد بود و اگر هموار بود به سرعت پیشرفت می کنیم. منوچهر مطیعی تهرانی
۱ـ خواب کوچه نشان می دهد که اقبال گذشته همراه شما نخواهد بود و گرفتار پریشانی و اضطراب خواهید شد. ، ۲ـ اگر زن جوانی خواب ببیند در کوچه ای تاریک سرگردان شده است، هشداری است برای او تا از برخی رفاقتها چشم بپوشد، زیرا این دوستی ها تبدیل به بی آبرویی او خواهد شد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوچک
تصویر کوچک
(پسرانه)
دارای حجم اندک، ریز، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی، لقب اردشیر پسر شیرویه پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوته
تصویر کوته
کوتاه، کم ارتفاع، مقابل بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوپه
تصویر کوپه
ویژگی نوعی اتومبیل کوچک دو در و سقف دار
ویژگی نوعی کالسکۀ سقف دار
هر یک از اتاق های مخصوص مسافر در قطار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوچک
تصویر کوچک
دارای جسم یا اندازۀ اندک مثلاً دست های کوچک،
آنکه سنش کم است، خردسال،
کنایه از دارای مقام پایین، کنایه از بی ارزش، پست مثلاً آدم کوچک و کوته بینی بود،
کنایه از صفتی که شخص هنگام تواضع به خود می دهد، مطیع مثلاً من کوچک شما هستم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کومه
تصویر کومه
پناهگاه کوچکی که فالیزبانان و شکارچیان با شاخ و برگ درختان در بیابان برای خود درست می کنند، کریچ، کرچه، کریچه، گریچ، کازه
آبکامه، نان خورشی که از شیر و ماست و بعضی چیزهای دیگر درست کنند، گندم یا جو یا نان خشک که در آب یا شیر یا ماست بخیسانند و داروهایی نیز به آن بیفزایند و بعد در آفتاب خشک کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاچه
تصویر کاچه
خوشی، طرب، در علم زیست شناسی چانه قسمت جلوآمدۀ آروارۀ زیرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلوچه
تصویر کلوچه
نوعی شیرینی که با آرد گندم و روغن و شکر تهیه می شود، گردۀ نان، قرص نان، کلیجه، کلیچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوهه
تصویر کوهه
تل، پشته، بلندی و برآمدگی چیزی، برآمدگی جلو و عقب زین اسب، موج آب، نهیب، حمله، برای مثال چو در معرکه برکشم تیغ تیز / به کوهه کنم کوه را سنگ ریز (نظامی۵ - ۷۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوسه
تصویر کوسه
در علم زیست شناسی نوعی ماهی بزرگ با دندان های تیز و آرواره های قوی و بدنی پوشیده از فلس که بسیار سریع و تهاجمی عمل می کند، کوسه ماهی
مردی که فقط چانه اش مو داشته باشد و گونه هایش بی مو باشد، کوسج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبچه
تصویر کبچه
کفچه، کفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کفچه، کفلیز، کرکفیز، کفچلیز، کفچلیزک، کفچلیزه، آردن، چمچه، کفچه کردن مثلاً گرد کردن به شکل کفچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفچه
تصویر کفچه
کفگیر، آلتی سوراخ سوراخ و دسته دار برای گرفتن کف روی پختنی ها یا ظرف کردن غذا، کفچه، کفلیز، کرکفیز، کفچلیز، کفچلیزک، کفچلیزه، آردن، چمچه،
کفچه کردن مثلاً گرد کردن به شکل کفچه، برای مثال تا شکمی نان دهنی آب هست / کفچه مکن بر سر هر کاسه دست (نظامی۱ - ۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرچه
تصویر کرچه
کریچ، خانۀ کوچک، خانه ای که فالیزبانان با شاخه های درخت برای خود درست می کنند، گریچ، کومه، کازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوچه
تصویر نوچه
جوان، نوجوان، کنایه از پهلوان کوچک یا تازه کار، در ورزش ورزشکاری که در ورزش های باستانی زیر دست پهلوان بزرگ ورزش می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوپه
تصویر کوپه
املای دیگر واژۀ کپه، روی هم انباشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوره
تصویر کوره
آتشدان، جای افروختن آتش، جای گداختن شیشه یا آهن، جای پختن سفال یا آجر و گچ، پزاوه، داش
خرد، کوچک، ناچیز مثلاً ده کوره
ناحیه، شهرستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوبه
تصویر کوبه
آلت کوبیدن، چکش، چکش در خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوله
تصویر کوله
کج، خمیده مثلاً کج وکوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روچه
تصویر روچه
نوعی انگور، انگور پیش رس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوله
تصویر کوله
کوله بار و کوله پشتی
فرهنگ فارسی عمید
چوبی که بدان آرد گندم بریان کرده را که خواهند با چیزی آغشته کنند بر هم زنند و بشور انند مجدح کفچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوچه
تصویر غوچه
لاف زن هرزه گوی
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که بدان آرد گندم بریان کرده را که خواهند با چیزی آغشته کنند بر هم زنند و بشور انند مجدح کفچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوچه
تصویر خوچه
تاج خروس خوچ، بستان افروز تاج خروس
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای چهار گوش که در زیر بغل جامه دوزند بغلک، پارچه مثلث متساوی الساقین که از تریز جامه ببرند تا خشتک را بر آن دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوهه
تصویر کوهه
آذی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کوده
تصویر کوده
مجموعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کوبه
تصویر کوبه
ضربه، ضربت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمچه
تصویر کمچه
قاشق
فرهنگ واژه فارسی سره