جدول جو
جدول جو

معنی کوهساره - جستجوی لغت در جدول جو

کوهساره
(رَ / رِ)
کوهسار. (ناظم الاطباء). رجوع به کوهسار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوهسار
تصویر کوهسار
(پسرانه)
جایی که دارای کوههای متعدد است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوهیار
تصویر کوهیار
(پسرانه)
کوه نشین، نام برادر مازیار فرمانروای طبرستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوپاره
تصویر کوپاره
گلۀ گاو، گواره، گاواره، گوباره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوهسار
تصویر کوهسار
کوهستان، جایی که در آن کوه بسیار باشد، کوهسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوهپایه
تصویر کوهپایه
زمین پایین کوه، دامن کوه، کوهستان
فرهنگ فارسی عمید
(لِ رِ)
کوهی به ارتفاع 9200 پا، میان استرآباد و تاش. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 79)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
دامن کوه را گویند، یعنی زمینی که درپایین کوه واقع است. (برهان). دامنۀ کوه و زمینی که در پایۀ کوه واقع باشد. (ناظم الاطباء). زمینی که در پایین کوه واقع است. دامنۀ کوه. (از فرهنگ فارسی معین) : به روستای گرگان دیهی است در کوهپایه... (قابوسنامه از فرهنگ فارسی معین) ، به معنی کوهستان هم هست. (برهان). کوهستان. (ناظم الاطباء). ناحیۀ کوهستانی. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
قصبۀ مرکز بخش کوهپایه که در شهرستان اصفهان و در کنار راه شوسۀ اصفهان به یزد واقع است و مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: طول 52 درجه و 23 دقیقه شرقی از نصف النهار گرینویچ، عرض 32 درجه و 41 دقیقه و پنج ثانیۀ شمالی و ارتفاع از سطح دریا 1643 متر و مسافت آن تا اصفهان 68هزار گز و تا نایین 65هزار گز است. در دامنۀ رشته ارتفاعات کوه فشارک و کوه سراش واقع و در حدود 3330 تن سکنه دارد. نام قصبه در اصطلاح مردم محل کوهپا خوانده می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
حصه و پاره و لختی از کوه را گویند. (برهان) (آنندراج). یک لخت از کوه. (ناظم الاطباء). قسمتی از کوه. حصه ای از جبل. (فرهنگ فارسی معین). که پاره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
راست گفتی خیال حلم امیر
بار آن کوه پاره بود مگر.
فرخی.
که مردی بس عظیم و شخصی چون کوه پاره بود. (قصص الانبیاء). غلام حبشی در میدان مانند کوه پاره ای... (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین) ، کنایه از اسب هم هست که عربان فرس خوانند. (برهان) (آنندراج). اسب. (ناظم الاطباء). کنایه از اسب. فرس. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کوه کوه شاره، در شمال غربی سبزوار آخر بلوک کراب است. (تاریخ بیهق، شرح و توضیحات بهمنیار ص 338)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کوهی است به بحرین. (معجم البلدان ج 7 ص 11) ، دیهی است به بحرین. (ریحانه الادب ج 3 ص 256)
لغت نامه دهخدا
(فارْ)
نام کوهی در سرزمین اسپانیا است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای بخش مینودشت که در شهرستان گرگان واقع است، این دهستان در جنوب و جنوب شرقی مینودشت قرار دارد و هوای آن سردسیر است، از 40 آبادی تشکیل شده است و در حدود 12000 تن سکنه دارد، قرای مهم آن عبارت است از: دوزین، قلعه قافه، وامنان، نهرآب، کاشیدارو فارسیان فرنگ، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
کوهی است بقدس. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام کوهی است به فارس. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
یکی از بخشهای پنجگانه شهرستان اصفهان است. حدود و مشخصات آن به شرح زیر است: از طرف شمال به شهرستان اردستان، از جنوب به شهرستان شهرضا، از مشرق به شهرستان نایین و از مغرب به بخش مرکزی اصفهان محدود است. در بخش کوهپایه، یک رشته کوهستان در شمال بخش وجود دارد که مهمترین قلل آن عبارت است از: کوه سراش، کوه فشارک و کوه شورغستان. آبادیهای بخش کوهپایه در دامنه های این رشته ارتفاعات واقع شده و هوای آن سردسیر و معتدل است. مرکز بخش (قصبۀ کوهپا) در کنار راه شوسۀ اصفهان به یزد واقع شده است. این بخش از 79 آبادی تشکیل شده بدین ترتیب: 1- دهستان حومه کوهپایه، 36 آبادی و 39639 تن سکنه. 2- دهستان رودشت، 43 آبادی و 8904 تن سکنه. بنابراین بخش کوهپایه یا مرکز بخش در حدود 48543 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
درخور کوهیان. مناسب مردمی که درکوهستان زندگی کنند: جفتی کفش کوهیانۀ پرقطری برزده و در پای کرده. (اسرار التوحید ص 80)
لغت نامه دهخدا
کوهستان، کهستان، کوهسار، کهساره، (آنندراج)، کوهستان، (فرهنگ فارسی معین) :
همه کوهساران پر از مرد و زن
همی آفرین خواندندی به من،
فردوسی،
راهرو را بال و پرواز است سختیهای دهر
کوهساران می شود سنگ فسان این سیل را،
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ رَ / رِ)
کهسار. کوهسار:
برکشیدند به کهسارۀ غزنین دیبا
برنوشتند ز کهپایۀ غزنین ملحم.
فرخی.
رجوع به کهسار شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
کوله بار. بستۀ باری که بر پشت کشند. (فرهنگ فارسی معین). کاره. عکمه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوله و کوله باره شود
لغت نامه دهخدا
(لَ سَ)
دهی از دهستان ژاوه رود که در بخش کامیاران شهرستان سنندج واقع است و 566 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
پارۀ کاه. قطعه ای از ساقۀ خشک و درهم شکستۀ گندم و تکۀ کاه:
کهربا را بگوی تا نبرد
چه کند کاهپارۀ مسکین.
سعدی
لغت نامه دهخدا
کوهساران، کوهستان، کهساره، کهستان، (آنندراج)، کوهساره، کشوری که در آن کوه بسیار باشد، (ناظم الاطباء)، (از: کوه + سار، سر، پسوند مکان) تحت لفظ به معنی ناحیۀ کوه، کوهستانی، کوهستان، ناحیه ای که در آن کوه باشد، (حاشیۀ برهان چ معین)، کهسار:
بیامد دمان سوی آن کوهسار
که افکندۀ خود کند خواستار،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 137)،
بپرسید دیگر که بر کوهسار
یکی شارسان یافتم استوار،
فردوسی (ایضاً ص 209)،
دگر شارسان از بر کوهسار
سرای درنگ است و جای شمار،
فردوسی (ایضاً ص 210)،
و امسال پیش از آنکه به ده منزلی رسد
اندرکشید حله به دشت و به کوهسار،
فرخی،
بر سر افکندی نهنگان را به خشت از قعر آب
سرنگون کردی پلنگان را به تیر از کوهسار،
فرخی،
بر کاخهای او اثر دولت قدیم
پیداتر است از آتش بر تیغ کوهسار،
فرخی،
نقش و تماثیل برانگیختند
از دل خاک و دو رخ کوهسار،
منوچهری،
ابر آزاری برآمد از کنار کوهسار
باد فروردین بجنبید از میان مرغزار،
منوچهری،
این یکی گل برد سوی کوهسار از مرغزار
وآن گلاب آورد سوی مرغزار از کوهسار،
منوچهری،
اندر پناه عدل تو هستند بی گزند
از چرغ و باز و شاهین، کبکان کوهسار،
امیرمعزی،
تا باغ زردروی شد از گشت روزگار
بر سر نهاد تودۀ کافور کوهسار،
امیرمعزی،
تا برآمد جوشن رستم به روی آبگیر
زال زر بازآمد و سر برکشید از کوهسار،
امیرمعزی،
به کوهسار و بیابانی اندرآوردیم
جمازگان بیابان نورد که کوهان،
انوری (از آنندراج ذیل کوهان)،
همچون فلک معلقی استاده بر دو قطب
قطب تو میخ و میخ زمین گشته کوهسار،
خاقانی،
بیخ جهان عدل توست بیخ فلک نفس کل
میخ زمان عدل توست میخ زمین کوهسار،
خاقانی،
کشیده بر سر هر کوهساری
زمردگون بساطی مرغزاری،
نظامی (خسرو شیرین چ وحید ص 56)،
و رجوع به کهسار شود، کوهستان (از فرهنگ فارسی معین)، کوهپایه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوهسار
تصویر کوهسار
کهستان، کوهساره، کوهستان، ناحیه کوه
فرهنگ لغت هوشیار
کوهستان: راهرو را بال و پرواز است سختیهای دهر کوهساران میشود سنگ فسان این سیل را. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوهپاره
تصویر کوهپاره
حصه و پاره و لختی از کوه را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوهپایه
تصویر کوهپایه
دامن کوه را گویند، یعنی زمینی که در پائین کوه واقع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولباره
تصویر کولباره
بسته باری که بر پشت کنند
فرهنگ لغت هوشیار
آرایش گل خرماست که بشکل گل آذین خوشه یی است و بوسیله برگه قیفی شکل غلاف مانندی احاطه شده و بفرانسه این نوع آرایش را رژیم نامند جفری گوپرا گوپارا کافوری کوپاره گوپاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوهسار
تصویر کوهسار
((هْ))
کوهپایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوهپایه
تصویر کوهپایه
((یَ))
کوهستان، دامنه کوه
فرهنگ فارسی معین
پشته، تپه، رش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام آبادیی از دهستان سجارود بابل، از توابع بندپی واقع در
فرهنگ گویش مازندرانی
از طوایف ساکن در منطقه ی کتول
فرهنگ گویش مازندرانی