جدول جو
جدول جو

معنی کوناب - جستجوی لغت در جدول جو

کوناب
آبی که از آب دادن کردها و سیراب شدن آن به زمین زیردست نشیند، آبی که از زراعت و مزرعۀ دیگر زهد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوراب
تصویر کوراب
سراب، شوره زار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کولاب
تصویر کولاب
آبگیر، تالاب، استخر، مرداب، کول
فرهنگ فارسی عمید
دوشاب است که آن را از شیرۀ انگور پزند، (از برهان) (ناظم الاطباء)، به فارسی رب عنب است، (فهرست مخزن الادویه)، به فارسی رب عنب است که نیز به فارسی دوشاب گویند، (از آنندراج)، کوشاب، (برهان) (آنندراج) :
نتوان کرد از کدو کوداب
نه ز ریکاسه کس کند سنجاب،
عنصری،
نگر که چون بود احوال عیش آن بدبخت
که شهد فایق اوشد ز راوق کوداب،
شمس فخری
لغت نامه دهخدا
(کِ)
سر شاخ خرما یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). سر شاخ و سر شاخ خرمابن. (ناظم الاطباء) ، خوشۀ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سرخی و گلگونه باشد که زنان به جهت زیبائی بر رخساره مالند، (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری)، به معنی گونا است سرخی که زنان بر روی مالند و گلگونه گویند، (انجمن آرای ناصری)، گونا، سرخاب، غازه، گلگونه:
روی او بی نیاز از گوناب
در دل آفتاب از او صد تاب،
ابوالخطیر،
رجوع به گونا شود
لغت نامه دهخدا
کنایه از درنده مثل گرگ وشیر چه ناب بمعنای دندان یشک است، (غیاث اللغات)،
- امثال:
شر اهر ذاناب، شری که ببانگ آورده است خداوند یشک را
لغت نامه دهخدا
نام ولایتی است از مضافات بدخشان که آن را ختلان گویند، (برهان چ کلکته ص 619)، نام ولایتی از ملک بدخشان که ختلان نیز گویند، (ناظم الاطباء)، ظاهراً مصحف کولان شهرکی پاکیزه در حدود ترک از ناحیتی به ماوراءالنهر، (از حاشیۀ برهان چ معین)، و رجوع به کولان شود
نام شهری و مدینه ای هم بوده است، (برهان چ کلکته ص 619)، نام شهری، (ناظم الاطباء)، ظاهراً مصحف کولان است، (حاشیۀ برهان چ معین)، و رجوع به مادۀ قبل و کولان شود
لغت نامه دهخدا
استخر و تالاب را گویند، (برهان) (ناظم الاطباء)، به معنی آبگیر و استخر و تالاب که آب ایستاده باشد زیرا که کول، گوی را گویند که در آن آب جمع آید و بایستد و آن را کیلو نیز گویند، (انجمن آرا) : باقعه، مرغ برحذر که از ترس آنکه شکار گردد بر آبشخور فرودنیاید و از کولابها آب خورد، (منتهی الارب)، جلس، کولاب در دشت، (منتهی الارب)، موجۀ عظیم را نیز گفته اند، (برهان) (از ناظم الاطباء)، و رجوع به کولاک شود
لغت نامه دهخدا
میوۀ درخت داز، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: کون، بن + آل، حرف نسبت، در اصطلاح بنایی، بن برون سوی دیواری، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کمینگاه و یا گریزگاه حیوانات وحشی، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)، کنام، (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
سراب را گفته اند و آن شوره زمینی باشد در صحرا که از دور به آب ماند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است، (برهان)، بمعنی سراب یعنی زمین شوره که از دور آب نماید و چنان نباشد، (آنندراج)، زمین شوره که از دور آب نماید، سراب، (فرهنگ فارسی معین)، آل، (مهذب الاسماء)، خیدع، (منتهی الارب)، یلمع، (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی)، گوراب، (برهان)، کور، (برهان) : سراب، کوراب و آن در نیمروز بینند، (ترجمان القرآن) : احزال الجبل، بلند شد کوه بر کوراب، (منتهی الارب)، اخفق السراب، جنبید کوراب و طپید، (منتهی الارب)، و رجوع به گوراب و کور شود، آبی همیشه جاری و سخت کم، آب جاری بسیار قلیل، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
کسی را گویند که بسیار تشنه باشد و آب اندک خورد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بر وزن و معنی دوشاب است و آن را از شیرۀ انگور پزند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، ماءالشعیر و آب جو، آبگوشت و شیرۀ گوشت، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)، احتلام، (ناظم الاطباء)، جنابت، (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مجیع و آن نوعی از طعام شب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خونابه، رجوع به خونابه شود، مایع آب مانندی که محتوی از خون و شیر می باشد و به اصطلاح علمی فرنگ سرم گویند، (ناظم الاطباء)، اشک خونین، (ناظم الاطباء) :
ز دیده ببارید خوناب شاه
چنین گفت با مهتران سپاه،
فردوسی،
تو با داغ دل چند پویی همی
که رخ را بخوناب شویی همی،
فردوسی،
شوم رسته از رنج این سوکوار
که خوناب ریزد همی بر کنار،
فردوسی،
خود دجله چنان گرید صد دجلۀ خون گویی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان،
خاقانی،
خوش نبود دیده بخوناب در
زنده و مرده بیکی خواب در،
نظامی،
فرس میراند چون بیمار خیزان
ز دیده بر فرس خوناب ریزان،
نظامی،
- خوناب زرد، کنایه از اشک است، (یادداشت مؤلف)،
- خوناب سیاه، اشک:
چون قلم سرزده گرییم بخوناب سیاه
زیوری چون قلم از دودجگر بربندیم،
خاقانی،
- خوناب گرم، اشک:
ز جان سیاوش چو خون شد ز شرم
بیاراست مژگان به خوناب گرم،
فردوسی،
- خوناب مژگان، اشک چشم:
این دو حرف از خون دل بنوشت و در خاکش نهفت
نسخۀ توبه است کز خوناب مژگان تازه کرد،
خاقانی،
، خون، (ناظم الاطباء)،
چنین برگ گویا چه گوید همی
که دل را بخوناب شوید همی،
فردوسی،
من بیابانی به پیش اندر گرفته کاندر او
از نهیب دیو دل خوناب گشتی هر زمان،
فرخی،
گفتم که ز دولت تو برخواهم خورد
بسیار بخوردم و دگر خواهم خورد
کی دانستم که با دلی پرخوناب
در بند وصال تو جگر خواهم خورد،
عمادی شهریاری،
غریق دو طوفانم از دیده و لب
ز خوناب این دل که اکنون ندارم،
خاقانی،
جگرها بین که در خوناب خاک است
ندانم کاین چه دریای هلاک است،
نظامی،
دلم از رشک پر خوناب کردند
بدین عبرت گهم پرتاب کردند،
نظامی،
بانگ بر این دور جگرتاب زن
سنگ بر این شیشۀ خوناب زن،
نظامی،
خیز نظامی ز حد افزون گری
بر دل خوناب شده خون گری،
نظامی،
دجله خوناب است زین پس گر نهد سر در نشیب
خاک نخلستان بطحا را کند از خون عجین،
سعدی،
- خوناب جگر، خون جگر:
خوناب جگر خورد چه سود است
چون غصۀ دل نمی گوارد،
خاقانی،
صبر اگررنگ جگر داشت جگر صبر نداشت
اهل کو تا سر خوناب جگر باز کنم،
خاقانی،
نازنینان منا مرد چراغ دل من
همچو شمع از مژه خوناب جگر بگشایید،
خاقانی،
خوناب جگر ز دیده ریزان
چون بخت خود اوفتان و خیزان،
نظامی،
- خوناب جهان، غصۀ عالم:
تو نیز گر آن کنی که او کرد
خوناب جهان نبایدت خورد،
نظامی،
- خوناب خم، کنایه از شراب:
بمن ده که این هر دو گم کرده ام
قناعت بخوناب خم کرده ام،
نظامی،
- خوناب دل، خون دل:
اول از خوناب دل رنگین عذارش بستمی
بعد از آن از زعفران رخ حنوطش سودمی،
خاقانی،
یکجو ندهی دلم درین کار
خوناب دلم دهی بخروار،
نظامی،
- خوناب سویدا، خون قلب، خون دل:
خاکیان را ز دل گرم روان آتش شوق
باد سرد از سرخوناب سویدا شنوند،
خاقانی،
، جریان خون، (ناظم الاطباء)، خون روان، مقابل خون بسته، (یادداشت مؤلف) :
موج خوناب گذشت از سرم و با غم تو
من نیارم که بگویم بلغ السیل زبا،
رفیع الدین لنبانی،
بحری است مرا زسیل خوناب درون
و آن بحر همی آیدم از دیده برون،
سلمان ساوجی،
، شنگرف، (از ناظم الاطباء)، صدید، (یادداشت مؤلف)، تنفس سخت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَوْ وا)
چلیک ساز. بشکه ساز. (دزی ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوناب
تصویر ذوناب
داری دندان یشک، گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
سرخیی که زنان برای زیبایی بچهره خود مالند گلگونه الغونه سرخاب غازه: روی او بی نیاز از گوناب دردل افتاب از و صد تاب. (ابوالخطیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولاب
تصویر کولاب
آبگیر استخر تالاب. استخر و تالاب را گویند، آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناب
تصویر کناب
ستمکار، خوشه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوناب
تصویر خوناب
خون آمخیته به آب، اشک خونین. یا خوناب زرد. اشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوناب
تصویر گوناب
سرخی ای که زنان برای زیبایی به چهره خود مالند، گلگونه، سرخاب، غازه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوراب
تصویر کوراب
سراب، شوره زار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کولاب
تصویر کولاب
آبگیر، استخر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوناب
تصویر خوناب
خون آمیخته به آب، اشک خونین
فرهنگ فارسی معین
آب خون، خونابه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گوشه
دیکشنری اردو به فارسی