جدول جو
جدول جو

معنی کومشی - جستجوی لغت در جدول جو

کومشی
اهل کومش که عموما به اهالی مهاجر دامغانی ساکن در مازندران
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کومش
تصویر کومش
چاه کن، مقنی
فرهنگ فارسی عمید
(کِ مِ)
به رنگ کشمش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ کِ)
نام قلعه ای است در جبال مشرق موصل و آن را در قدیم اردمشت می گفتند. (از معجم البلدان). در قاموس الاعلام ترکی کواش ضبط شده است
لغت نامه دهخدا
علوفه و آذوقه و سیورسات، (فرهنگ فارسی معین) : سلطان ارزروم قضای حقی را که او وقت محاصرۀ اخلاط به مدد علوفه و کوشی نشانده، به انواع مبرات و کرامات مخصوص شد، (تاریخ جهانگشا ج 2 ص 181 از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
چاه جوی و کنکن را گویند که چاه کن باشد. (برهان) (آنندراج). چاه جوی و کنکن و چاه کن. (ناظم الاطباء). مقنی. کاریزکن. چاه کن. (فرهنگ فارسی معین). کموش. کمانه. مقفی. کاریزکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ مِ)
قومس: ناحیتی است (از دیلمان به طبرستان) میان ری و خراسان بر راه حجاج و اندر میان کوههاست و این ناحیت آبادان و بانعمت است و مردمانی جنگی و از وی جامۀ کنیس خیزد و میوه هایی که اندر همه جهان چنان نباشد و از آن به گرگان و طبرستان برند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 146). و اقلیم چهارم آغازد از زمین چین و تبت... و کوهستان و نشابور (و طوس) و کومش و گرگان و طبرستان. (التفهیم ص 199). و رجوع به قومس شود
لغت نامه دهخدا
ترکی مغولی آزوغه توشه علوفه و آزوقه و سیورسات: سلطان ارز روم قضای حقی را که او وقت محاصره اخلاط بمدد علوفه و کوشی نشانده بانواع مبرات و کرامات مخصوص شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کومش
تصویر کومش
مقنی، چاه کن، کاریز کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کومش
تصویر کومش
((مِ))
چاه کن، مقنی
فرهنگ فارسی معین
آن که اهل کومش (دامغان و سمنان) باشد، ساکنان جنوبی البرز
فرهنگ گویش مازندرانی
کوهی و کومشی لفظی است که از سوی مازندرانی ها، در مقام تحقیر
فرهنگ گویش مازندرانی