جدول جو
جدول جو

معنی کوعاء - جستجوی لغت در جدول جو

کوعاء(کَ)
مؤنث اکوع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مؤنث اکوع، زنی که کاع آن بزرگ باشد و یا استخوانهای زند آن کج بود. (ناظم الاطباء). و رجوع به اکوع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ)
جمع واژۀ وعاء و وعاء. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به وعاء شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
غوغا و شور و خروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). غوغاء. (از اقرب الموارد). عوعاه. رجوع به عوعاه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مؤنث اکسع. کبوتر ماده ای که پرهای زیر دم آن سپید بود. (ناظم الاطباء). رجوع به اکسع شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مؤنث اکوب یعنی باریک گردن و کلان سر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
لمعه کوساء، پاره گیاه خشک درهم بر یکدیگر پیچیده. ج، لماع کوس. (منتهی الارب). درهم پیچیدۀ بسیار گیاه. ج، کوس. گویند: لماع کوس و کذلک رمال کوس، ای متراکمه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ناقۀ بزرگ کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر بزرگ کوهان. ج، کوم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مؤنث اشوع. ج، شوع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به اشوع شود
لغت نامه دهخدا
(سُ وَ)
مذی (مدی). (منتهی الارب). مذی. (ذیل اقرب الموارد). مذی. و آن رطوبتی باشد که از مردان و زنان در ابتدای آرزو آید تا راه آب آرزو تازه شده و بیرون آمدن آسان گردد و مجرای آن بر بالای مجرای آب آرزو است. (از بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث اروع. (ناظم الاطباء). ناقه و اسب مادۀ تیزهوش. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناقه تیزهش و کذلک الفرس و لایوصف به الذکر. (منتهی الارب) ، زن به شگفت آرنده از حسن و جمال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مؤنث اوکع. زنی که انگشت ابهام پایش بر سبابه برنشسته باشد، زن دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زن فرومایۀ گول، زن دردگین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کوه (ک و و / ک و و) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کوه شود
لغت نامه دهخدا
(کَوْ وا)
مرد پلید نیک دشنام دهنده مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شتام. بدزبان. دارای زبان تلخ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ابوالکواء، کنیت عربان است. (منتهی الارب). از کنیه های عرب. (از اقرب الموارد).
، آنکه داغ زدن حرفۀ اوست. (از معجم متن اللغه). داغ نه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داغ زن
لغت نامه دهخدا
(وِ / وُ)
اعاء. خنور. (آنندراج) (منتهی الارب). آوند. (مهذب الاسماء). ظرف. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). باردان. (ترجمه علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). ج، اوعیه، اوعاء. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (منتهی الارب) ، (اصطلاح طب) فضاء خالی درباطن عضو حاوی. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- وعاء المیزان، خانه ترازو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وعاء
تصویر وعاء
((و))
آوند، ظرف، جمع اوعیه
فرهنگ فارسی معین