جدول جو
جدول جو

معنی کوشکو - جستجوی لغت در جدول جو

کوشکو
دهی از دهستان اشکنان که در بخش گاوبندی شهرستان لار واقع است و 245 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوشک
تصویر کوشک
(دخترانه)
قصر، کاخ، نام دختر ایرج پسر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
نوعی خوراک که سبزی یا سیب زمینی کوبیده را با سفیده و زردۀ تخم مرغ مخلوط کرده و بعد در روغن سرخ می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوشک
تصویر کوشک
بنای مرتفع، عمارت عالی در خارج شهر که اطراف آن باغ یا کشتزار باشد، کوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوکو
تصویر کوکو
آواز فاخته
فاخته، پرنده ای خاکی رنگ، کوچکتر از کبوتر با طوق دور گردن که گوشت آن برای معالجۀ رعشه، فالج و سستی اعضا مفید است، کبوک، ورقا، کالنجه، صلصل برای مثال آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو / بر درگه او شهان نهادندی رو ی دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای / بنشسته همی گفت که کوکو کوکو (خیام - ۱۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ازشهرهای بالس است که ناحیتی (از نواحی حدود خراسان و شهرهای وی است اندر میان بیابان... و مستقر امیرشهر کوشک است. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 104)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به معنی کوچک باشد. (برهان). کوچک و خرد. (ناظم الاطباء). کوچک. (فرهنگ فارسی معین) ، مردم کوچک اندام را نیز گویند و معرب آن قوشق است. (برهان). مردم کوچک اندام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کوشک)
بنای بلند را گویند و به عربی قصر. (برهان). قصر و هر بنای رفیع بلند و بارگاه و سرای عالی. (ناظم الاطباء). بنای مرتفع و عالی.قصر. کاخ. کوشه. گوشک. (فرهنگ فارسی معین). پهلوی کوشک کردی کشک. (کلاه فرنگی بالای بنا، اطاق تابستانی). معرب آن جوسق. (از حاشیۀ برهان چ معین) : و آنجا [به سمنگان] کوههاست از سنگ سپید چون رخام و اندر وی خانه ها کنده است و مجلسها و کوشکها و بتخانه هاست و آخر اسبان با همه آلتی که مر کوشکها را بباید. (حدود العالم). و اندر وی [مرو] کوشکهای بسیار است و آن جای خسروان بوده است. (حدود العالم).
نشست از بر کوشک دیده به راه
به دیدار گرشاسب و زاول سپاه.
اسدی.
بدیدم نشسته ابر بام کوشک
به پیشش یکی کاسۀ پرفروشک.
؟ (از نسخۀ خطی لغت فرس اسدی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
آن شب که وی را [عروس امیر محمد را] از محلت... از سرای پدر به کوشک امارت می بردند بسیار تکلف دیدم. (تاریخ بیهقی). در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانه ای برآوردند خواب قیلوله را. (تاریخ بیهقی) [مسعود] کوتوال را گفت تا پیاده ای تمام گمارد از پس خلقانی تا کوشک. (تاریخ بیهقی) [یزدجرد] یک روز بر کوشکی نشسته بود و اسبی نیکو از صحرا درآمد. (فارسنامۀ ابن البلخی). باد سخت... بناهای محکم و کوشکهای بلند را بگرداند. (کلیله و دمنه).
کردمی کوشکی که تا بودی
روزش از روز رونق افزودی.
نظامی.
کوشکی برج برکشیده به ماه
قبله گاه همه سپید و سیاه.
نظامی.
دل خود بر جدایی راست کردم
وز ایشان کوشکی درخواست کردم.
نظامی.
من [فضل بن ربیع] ... از آن خانه بیرون آمدم، به کوشکی رسیدم نیک و دلگشای، در سایۀ آن کوشک ساعتی بنشستم تا لحظه ای برآسایم، اتفاقاً کوشک سعید شاهک بود که مأمون به گرفتن من او را نصب کرده بود. (آداب الحرب و الشجاعه). بعد از سه روز از کوشک او بیرون آمدم. (آداب الحرب و الشجاعه). به خانه خویش فرودآورد به کوشک عمادالدوله. (تاریخ طبرستان). خورنق، کوشک نعمان اکبر که به عراق است معرب خورنگه که جای خوردن باشد. (منتهی الارب)، قلعه. حصار. شهرپناه. (از ناظم الاطباء). برج. (مهذب الاسماء) (زمخشری). قلعه. حصار. (فرهنگ فارسی معین) : مردم رزان... بگریخته بودند و اندک مایه ای مردم در آن کوشکهامانده. (تاریخ بیهقی). هزیمتیان به دیه رسیدند... سخت استوار بود بسیار کوشکها بود. (تاریخ بیهقی). و سرایهای آنجا نه بر شکل دیگر جایها باشد که آنجا همه به کوشکها محکم باشد از بیم شبانکارگان که در آن اعمال باشد و کوشکهای ایشان جداجدا باشد درهم نپیوندند. (فارسنامه ابن البلخی ص 145)، قسمی ایوان که از قبه ای پوشیده است و اطراف آن باز است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان باغ ملک که در بخش جانگی گرمسیر شهرستان اهواز واقع است و 150 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان رستم که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 105 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان طیبی سرحدی که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 100 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان توابع ارسنجان که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 247 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان دره صیدی که در بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع است و 155 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان رودبار که در بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع است و 451 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی از دهستان عشق آباد که در بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور واقع است و 202 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان ماربین که در بخش سدۀ شهرستان اصفهان واقع است و 2553 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
ده مرکزی دهستان کوشک که در بخش بافت شهرستان سیرجان واقع است و 333 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان تراکمه که در بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع است و 148 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان کاغه که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و 189 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان کربال که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 382 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان فشافویه که در بخش ری شهرستان تهران واقع است و 360 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی از دهستان حومه بخش رودبار که در شهرستان رشت واقع است و 276 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی از بخش آبدانان شهرستان ایلام است و 116 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
صدا و آواز فاخته را گویند، (برهان)، آواز فاخته مثل پوپو آواز هدهد، و با لفظ زدن و کردن مستعمل، (آنندراج)، آواز و صدای فاخته، (ناظم الاطباء)، اسم صوت کوکو، حکایت صوت کوکو، آواز فاخته، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای
بنشسته همی گفت که کوکو کوکو،
خیام (از فرهنگ فارسی معین)،
آن خواجه که خویش را هلاکو می گفت
وز کبر سخن به چشم و ابرو می گفت
بر کنگرۀسرای او فاخته ای
دیدم که نشسته بود و کوکو می گفت،
؟ (از آنندراج)،
و رجوع به معنی بعد شود،
- کوکو زدن، کوکو کردن، آوای کوکو برآوردن، بانگ کوکو سر دادن:
فاخته هر صبح که کوکو زند
سوختگی از جگرم بو زند،
امیرخسرو (از آنندراج)،
- کوکو کردن، کوکو زدن، آوای کوکو برآوردن:
فاخته چون نغمۀ دلجو کند
بوم چرا بیهده کوکو کند،
امیرخسرو (از آنندراج)،
و رجوع به ترکیب قبل شود،
- کوکوگوی، که بانگ کوکو برآورد، که کوکو کند:
باز مردان چو فاخته در کوی
طوق در گردنند کوکوگوی،
سنائی،
،
فاخته، (ناظم الاطباء)، مرغی است که آوایی شبیه به کوکوبرآرد و بعضی ملل دیگر نیز همین نام را بدو دهند چنانکه فرانسوی ها، طیری از طیور که در لانۀ دیگران تخم گذارد و حضانت و تربیت جوجه های او را مرغان دیگر کنند، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، اسم صوت که به مرغ اطلاق شده، (حاشیۀ برهان چ معین)، پرنده ای است ازراستۀ برشوندگان که زیبا و دارای منقاری ضعیف و بالها و دمش نسبتاً طویل و پاهایش کوتاه است، این پرنده از حشرات مختلف تغذیه می کند، رنگ پرهایش خاکستری متمایل به آبی و پرهای زیر شکمش روشن تر از قسمتهای دیگر بدن است، عاطفۀ مادری کوکو بسیار کم و مشهور به بی عاطفگی است و جوجه هایش نیز به قدرناشناسی شهرت دارند، وجه تسمیۀ وی به سبب آوازش (که شبیه به ’کوکو’است) می باشد، فاخته، صلصل، (فرهنگ فارسی معین)، خاگینه را نیز گفته اند، (برهان)، به معنی خورش خاگینه معروف است، (انجمن آرا)، خاگینه، تواهه، (فرهنگ فارسی معین)، نوعی از مأکولات که از بیضه سازند، (آنندراج)، نوعی از مأکولات که از بیضۀ مرغ سازند، (غیاث)، طعامی که از گندنای کوبیده و جز آن با خایۀ زده درروغن سرخ کنند، قسمی از طعام با خایۀ مرغ و سبزی کوفته کرده، چون مطلق گویند، طعامی از خایۀ مرغ و گندنا و اگر با چیزی دیگر غیرگندنا باشد کوکو را بر آن اضافه کنند: کوکوی سیب زمینی، کوکوی بادنجان و غیره، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نوعی غذا، طرز تهیۀ آن معمولاً چنین است: چند دانه تخم مرغ را با قدری نمک و فلفل و یک قاشق آب در ظرفی ریزند و با چنگال آن را خوب هم زنند تا کاملاً صاف و یکرنگ شود، مقداری جعفری نرم کرده نیز داخل کنند و سپس مقداری کره یا روغن داغ کرده، تخم زده را در روغن ریزند و ظرف را کمی تکان دهند تا بدان نچسبد، همین که زیر آن سفت شد با کارد یا چنگال آن را به روی دیگر گردانند یا از یک طرف آن را لوله کنند تا اطراف آن سرخ شود، ولی میان نیمه بسته و نرم بماند و آتش ملایم به کار برند تا به خوبی طبخ صورت گیرد و زیاد سفت نشود، کوکو به سبب مخلوط شدن با سبزیها و حبوبات و گوشت انواعی دارد، مانند: کوکوی اسفناج، کوکوی بادنجان، کوکوی تره، کوکوی سبزی، کوکوی لوبیای سبز، کوکو شبت، کوکوی گوشت، کوکوی ماش و باقلا، کوکوی ماهی و غیره، (فرهنگ فارسی معین)،
تکرار ’کو’، کجاست ؟ کجاست ؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
کشکاب است که آش جو باشد، نام مرغی است سیاه و سفید که عکه خوانند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشکرک. کشکر. و محتمل است که کشکو دگرگون شدۀ کشکر باشد؟
لغت نامه دهخدا
(کَ نِ)
دهی است از دهستان گلیجان شهرستان تنکابن واقع در 10هزارگزی جنوب باختری تنکابن کنار رود خانه سه هزار با 800 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه کیله و محصول آن برنج و مرکبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است و بدانجا یک باب دبستان وجود دارد و در تابستان گاوداران به ییلاق لاک تراشان می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان گتوند بخش گتوند شهرستان شوشتر. 200 تن سکنه دارد که از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
مخفف گوشت کوب، کوبندۀ گوشت،
در تداول عامه آلتی چوبین و گاه فلزین که کوفتن دیگ افزار آبگوشت را بکار است، رجوع به گوشت کوب شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
از این کوچه به آن کوچه و از اینجا به آنجا. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). و رجوع به کو شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان میان آباد که در بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع است و 143 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از ایل کردطرهان، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 65)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
رودی است که از کوه بیستون و حوالیش برمی خیزد و وسطام را که دیهی بزرگ و محاذی صفۀ شبدیز است مشروب می سازد. (از نزهه القلوب چ گای لسترنج ص 109)
لغت نامه دهخدا
کوچک و خرد، مردم کوچک اندام قصر و هر بنای رفیع و بلند و بارگاه و سرای عالی، کاخ، بنای مرتفع و عالی کوچک، کوچک اندام. بنای مرتفع و عالی قصر کاخ: در پای کوه دماوند که پادشاه ارغون در آن موضع کوشکی ساخته است و حالیا بکوشک ارغون معروفست، قلعه حصار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوکو
تصویر کوکو
صدا و آواز فاخته مانند آواز هدهد را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی چوبین و گاه فلزی که برای کوفتن دیگ افزار آبگوشت استعمال شود، ساطور قصابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوکو
تصویر کوکو
فاخته، آواز و صدای فاخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوشک
تصویر کوشک
((شْ))
خانه بزرگی در میان یک باغ، کاخ تابستانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوکو
تصویر کوکو
غذایی که از سرخ کردن سبزی ها، سیب زمینی با تخم مرغ تهیه می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوشک
تصویر کوشک
قصر
فرهنگ واژه فارسی سره
فاخته، قمری، خاگینه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بارو، حصار، صرح، قصر، قلعه، کاخ، کوت
متضاد: کوخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند در کوشکی رفت، دلیل مال و خواسته است. خاصه آن کوشک را از خشت خام و گل ساخته بیند. اگر کوشک را از گچ و آجر و سنگ ساخته بیند، دلیل مال است اما دردین نقصان بود. محمد بن سیرین
دیدن کوشک در خواب هفت وجه است. ، اول: نعمت. ، دوم: ولایت و فرمانروایی. ، سوم: مرتبت و منزلت. ، چهارم: ریاست. ، پنجم: بزرگواری. ، ششم: پادشاهی. ، هفتم: آرامش کاری (آرامش و آسایش).
اگر در خواب بیند کوشک او خراب شد، دلیل بر تلف مال است. اگر بیند آتش در کوشک افتاد، دلیل است پادشاه مال او مصادره کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
ای کاش
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از توابع تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
در فارسی نیز کوکو گویند، که انواع آن شامل کوکو سبزی، کوکوری
فرهنگ گویش مازندرانی
قارچی بر روی تنه ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
شکوفه های درختان جنگلی، وفا نکردن به پیمان، گاو سفید رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی