غله ای است تیره رنگ و طعم آن میان ماش و عدس باشد و آن را مقشر کرده به گاو دهند گاو را فربه کند. (برهان) (ناظم الاطباء). کشنک. کشنک. کشنه. کشنی (ک نا) . کسنی. کسنک. (حاشیۀ برهان). کرشنه. گاودانه
غله ای است تیره رنگ و طعم آن میان ماش و عدس باشد و آن را مقشر کرده به گاو دهند گاو را فربه کند. (برهان) (ناظم الاطباء). کَشنَک. کُشنَک. کُشنَه. کُشنی (ک ُ نا) . کسنی. کَسنَک. (حاشیۀ برهان). کرشنه. گاودانه
به معنی کوچک باشد. (برهان). کوچک و خرد. (ناظم الاطباء). کوچک. (فرهنگ فارسی معین) ، مردم کوچک اندام را نیز گویند و معرب آن قوشق است. (برهان). مردم کوچک اندام. (ناظم الاطباء)
به معنی کوچک باشد. (برهان). کوچک و خرد. (ناظم الاطباء). کوچک. (فرهنگ فارسی معین) ، مردم کوچک اندام را نیز گویند و معرب آن قوشق است. (برهان). مردم کوچک اندام. (ناظم الاطباء)
یا روشنک (ر / رو ش ن ) نام دارویی است مانند کمای خشک شده. (ازبرهان) (ناظم الاطباء). شاطل. شاتل. ساتل. ساطل. (فرهنگ فارسی معین). شاطل: روشنک، گرم است مسهل صفرا و اخلاط غلیظه. (منتهی الارب). و رجوع به مترادفات کلمه شود، (در دکن) ترازو سنگ. (برهان)، (در دکن) مشعل دار. (برهان) (انجمن آرا). مشعل چی. (ناظم الاطباء)
یا روشنک (رَ / رُو ش َن ْ) نام دارویی است مانند کمای خشک شده. (ازبرهان) (ناظم الاطباء). شاطل. شاتل. ساتل. ساطل. (فرهنگ فارسی معین). شاطل: روشنک، گرم است مسهل صفرا و اخلاط غلیظه. (منتهی الارب). و رجوع به مترادفات کلمه شود، (در دکن) ترازو سنگ. (برهان)، (در دکن) مشعل دار. (برهان) (انجمن آرا). مشعل چی. (ناظم الاطباء)
دختر دارا. (خمسۀ نظامی حواشی ج 4). نام دختر دارا است که اسکندر بموجب وصیت دارا او را به عقد نکاح خود درآورد. (برهان) (از انجمن آرا) (از جهانگیری) (از شرفنامۀ منیری). به یونانی رخسانه یا رکسانه. (یادداشت مؤلف). نام دختر دارا که اسکندر گرفت و تلفظ یونانی آن روخسنه است. (فرهنگ لغات شاهنامه). رکسانا. در فهرست شاهنامۀ ولف روشنک آمده و در یونانی رکسانه یوستی در نامنامۀ ایرانی آنرا روشنک آورده از اوستا راوخشنه. باید دانست که دختر دارا (داریوش سوم) که زن اسکندر شد استاتیرا نام داشت و آریان نام او را برسین نوشته و اسکندر بار دوم که به شوش آمد (325ق. م.) با او ازدواج کرد. اما رکسانه، زن دیگر اسکندر دختر اکسیارتس از نجبای سغد بود که اسکندر در سفر سغد با او ازدواج کرد و همین نام است که در ادبیات ما به ’روشنک’ تبدیل شده واو را دختر دارا (داریوش سوم) پنداشته اند. (از ذیل برهان چ معین). و رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1446 و 1883 و ج 3 ص 1954 و فارسنامۀ ابن بلخی ص 12 و 56 و حبیب السیر چ سنگی ج 1 صص 73- 74 و مجمل التواریخ و القصص ص 56 و مزدیسنا و ادب پارسی ص 371 و تاریخ گزیده چ لیدن ص 99 و تاریخ سیستان ص 10 شود: کجا مادرش روشنک نام کرد جهان را بدو شاد و پدرام کرد. فردوسی. همان روشنک را که دخت من است بدین نازکی دست پخت من است. نظامی. که روشن شود روی چون عاج او شود روشنک درهالتاج او. نظامی. اگر سردرآرد بدین شغل شاه سر روشنک را رساند به ماه. نظامی. که تا روشنک را چو روشنچراغ بیارند با باغ پیرای باغ. نظامی
دختر دارا. (خمسۀ نظامی حواشی ج 4). نام دختر دارا است که اسکندر بموجب وصیت دارا او را به عقد نکاح خود درآورد. (برهان) (از انجمن آرا) (از جهانگیری) (از شرفنامۀ منیری). به یونانی رخسانه یا رکسانه. (یادداشت مؤلف). نام دختر دارا که اسکندر گرفت و تلفظ یونانی آن روخسنه است. (فرهنگ لغات شاهنامه). رکسانا. در فهرست شاهنامۀ ولف روشنک آمده و در یونانی رکسانه یوستی در نامنامۀ ایرانی آنرا روشنک آورده از اوستا راوخشنه. باید دانست که دختر دارا (داریوش سوم) که زن اسکندر شد استاتیرا نام داشت و آریان نام او را برسین نوشته و اسکندر بار دوم که به شوش آمد (325ق. م.) با او ازدواج کرد. اما رکسانه، زن دیگر اسکندر دختر اکسیارتس از نجبای سغد بود که اسکندر در سفر سغد با او ازدواج کرد و همین نام است که در ادبیات ما به ’روشنک’ تبدیل شده واو را دختر دارا (داریوش سوم) پنداشته اند. (از ذیل برهان چ معین). و رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1446 و 1883 و ج 3 ص 1954 و فارسنامۀ ابن بلخی ص 12 و 56 و حبیب السیر چ سنگی ج 1 صص 73- 74 و مجمل التواریخ و القصص ص 56 و مزدیسنا و ادب پارسی ص 371 و تاریخ گزیده چ لیدن ص 99 و تاریخ سیستان ص 10 شود: کجا مادرش روشنک نام کرد جهان را بدو شاد و پدرام کرد. فردوسی. همان روشنک را که دخت من است بدین نازکی دست پخت من است. نظامی. که روشن شود روی چون عاج او شود روشنک درهالتاج او. نظامی. اگر سردرآرد بدین شغل شاه سر روشنک را رساند به ماه. نظامی. که تا روشنک را چو روشنچراغ بیارند با باغ پیرای باغ. نظامی
بنای بلند را گویند و به عربی قصر. (برهان). قصر و هر بنای رفیع بلند و بارگاه و سرای عالی. (ناظم الاطباء). بنای مرتفع و عالی.قصر. کاخ. کوشه. گوشک. (فرهنگ فارسی معین). پهلوی کوشک کردی کشک. (کلاه فرنگی بالای بنا، اطاق تابستانی). معرب آن جوسق. (از حاشیۀ برهان چ معین) : و آنجا [به سمنگان] کوههاست از سنگ سپید چون رخام و اندر وی خانه ها کنده است و مجلسها و کوشکها و بتخانه هاست و آخر اسبان با همه آلتی که مر کوشکها را بباید. (حدود العالم). و اندر وی [مرو] کوشکهای بسیار است و آن جای خسروان بوده است. (حدود العالم). نشست از بر کوشک دیده به راه به دیدار گرشاسب و زاول سپاه. اسدی. بدیدم نشسته ابر بام کوشک به پیشش یکی کاسۀ پرفروشک. ؟ (از نسخۀ خطی لغت فرس اسدی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن شب که وی را [عروس امیر محمد را] از محلت... از سرای پدر به کوشک امارت می بردند بسیار تکلف دیدم. (تاریخ بیهقی). در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانه ای برآوردند خواب قیلوله را. (تاریخ بیهقی) [مسعود] کوتوال را گفت تا پیاده ای تمام گمارد از پس خلقانی تا کوشک. (تاریخ بیهقی) [یزدجرد] یک روز بر کوشکی نشسته بود و اسبی نیکو از صحرا درآمد. (فارسنامۀ ابن البلخی). باد سخت... بناهای محکم و کوشکهای بلند را بگرداند. (کلیله و دمنه). کردمی کوشکی که تا بودی روزش از روز رونق افزودی. نظامی. کوشکی برج برکشیده به ماه قبله گاه همه سپید و سیاه. نظامی. دل خود بر جدایی راست کردم وز ایشان کوشکی درخواست کردم. نظامی. من [فضل بن ربیع] ... از آن خانه بیرون آمدم، به کوشکی رسیدم نیک و دلگشای، در سایۀ آن کوشک ساعتی بنشستم تا لحظه ای برآسایم، اتفاقاً کوشک سعید شاهک بود که مأمون به گرفتن من او را نصب کرده بود. (آداب الحرب و الشجاعه). بعد از سه روز از کوشک او بیرون آمدم. (آداب الحرب و الشجاعه). به خانه خویش فرودآورد به کوشک عمادالدوله. (تاریخ طبرستان). خورنق، کوشک نعمان اکبر که به عراق است معرب خورنگه که جای خوردن باشد. (منتهی الارب)، قلعه. حصار. شهرپناه. (از ناظم الاطباء). برج. (مهذب الاسماء) (زمخشری). قلعه. حصار. (فرهنگ فارسی معین) : مردم رزان... بگریخته بودند و اندک مایه ای مردم در آن کوشکهامانده. (تاریخ بیهقی). هزیمتیان به دیه رسیدند... سخت استوار بود بسیار کوشکها بود. (تاریخ بیهقی). و سرایهای آنجا نه بر شکل دیگر جایها باشد که آنجا همه به کوشکها محکم باشد از بیم شبانکارگان که در آن اعمال باشد و کوشکهای ایشان جداجدا باشد درهم نپیوندند. (فارسنامه ابن البلخی ص 145)، قسمی ایوان که از قبه ای پوشیده است و اطراف آن باز است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بنای بلند را گویند و به عربی قصر. (برهان). قصر و هر بنای رفیع بلند و بارگاه و سرای عالی. (ناظم الاطباء). بنای مرتفع و عالی.قصر. کاخ. کوشه. گوشک. (فرهنگ فارسی معین). پهلوی کوشک کردی کشک. (کلاه فرنگی بالای بنا، اطاق تابستانی). معرب آن جوسق. (از حاشیۀ برهان چ معین) : و آنجا [به سمنگان] کوههاست از سنگ سپید چون رخام و اندر وی خانه ها کنده است و مجلسها و کوشکها و بتخانه هاست و آخر اسبان با همه آلتی که مر کوشکها را بباید. (حدود العالم). و اندر وی [مرو] کوشکهای بسیار است و آن جای خسروان بوده است. (حدود العالم). نشست از بر کوشک دیده به راه به دیدار گرشاسب و زاول سپاه. اسدی. بدیدم نشسته ابر بام کوشک به پیشش یکی کاسۀ پرفروشک. ؟ (از نسخۀ خطی لغت فرس اسدی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن شب که وی را [عروس امیر محمد را] از محلت... از سرای پدر به کوشک امارت می بردند بسیار تکلف دیدم. (تاریخ بیهقی). در کوشک باغ عدنانی فرمود تا خانه ای برآوردند خواب قیلوله را. (تاریخ بیهقی) [مسعود] کوتوال را گفت تا پیاده ای تمام گمارد از پس خلقانی تا کوشک. (تاریخ بیهقی) [یزدجرد] یک روز بر کوشکی نشسته بود و اسبی نیکو از صحرا درآمد. (فارسنامۀ ابن البلخی). باد سخت... بناهای محکم و کوشکهای بلند را بگرداند. (کلیله و دمنه). کردمی کوشکی که تا بودی روزش از روز رونق افزودی. نظامی. کوشکی برج برکشیده به ماه قبله گاه همه سپید و سیاه. نظامی. دل خود بر جدایی راست کردم وز ایشان کوشکی درخواست کردم. نظامی. من [فضل بن ربیع] ... از آن خانه بیرون آمدم، به کوشکی رسیدم نیک و دلگشای، در سایۀ آن کوشک ساعتی بنشستم تا لحظه ای برآسایم، اتفاقاً کوشک سعید شاهک بود که مأمون به گرفتن من او را نصب کرده بود. (آداب الحرب و الشجاعه). بعد از سه روز از کوشک او بیرون آمدم. (آداب الحرب و الشجاعه). به خانه خویش فرودآورد به کوشک عمادالدوله. (تاریخ طبرستان). خورنق، کوشک نعمان اکبر که به عراق است معرب خورنگه که جای خوردن باشد. (منتهی الارب)، قلعه. حصار. شهرپناه. (از ناظم الاطباء). برج. (مهذب الاسماء) (زمخشری). قلعه. حصار. (فرهنگ فارسی معین) : مردم رزان... بگریخته بودند و اندک مایه ای مردم در آن کوشکهامانده. (تاریخ بیهقی). هزیمتیان به دیه رسیدند... سخت استوار بود بسیار کوشکها بود. (تاریخ بیهقی). و سرایهای آنجا نه بر شکل دیگر جایها باشد که آنجا همه به کوشکها محکم باشد از بیم شبانکارگان که در آن اعمال باشد و کوشکهای ایشان جداجدا باشد درهم نپیوندند. (فارسنامه ابن البلخی ص 145)، قسمی ایوان که از قبه ای پوشیده است و اطراف آن باز است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مصغر کوکن است که جغد باشد و آن پرنده ای است به نحوست مشهور. (برهان) (آنندراج). کوکن یعنی جغد کوچک. (ناظم الاطباء) : آواز نای و حسن کجاسیرگاه تو ویرانه ها و خلق در آن همچو کوکنک. خیالی سبزواری (از فرهنگ رشیدی). الصخد،بانگ کوکنک. (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مصغر کوکن است که جغد باشد و آن پرنده ای است به نحوست مشهور. (برهان) (آنندراج). کوکن یعنی جغد کوچک. (ناظم الاطباء) : آواز نای و حسن کجاسیرگاه تو ویرانه ها و خلق در آن همچو کوکنک. خیالی سبزواری (از فرهنگ رشیدی). الصخد،بانگ کوکنک. (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دهی از دهستان باغ ملک که در بخش جانگی گرمسیر شهرستان اهواز واقع است و 150 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی از دهستان رستم که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 105 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) دهی از دهستان طیبی سرحدی که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 100 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی از دهستان توابع ارسنجان که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 247 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) دهی از دهستان دره صیدی که در بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع است و 155 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی از دهستان رودبار که در بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع است و 451 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) دهی از دهستان عشق آباد که در بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور واقع است و 202 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی از دهستان ماربین که در بخش سدۀ شهرستان اصفهان واقع است و 2553 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10) ده مرکزی دهستان کوشک که در بخش بافت شهرستان سیرجان واقع است و 333 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) دهی از دهستان تراکمه که در بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع است و 148 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) دهی از دهستان کاغه که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و 189 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی از دهستان کربال که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 382 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) دهی از دهستان فشافویه که در بخش ری شهرستان تهران واقع است و 360 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) دهی از دهستان حومه بخش رودبار که در شهرستان رشت واقع است و 276 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) دهی از بخش آبدانان شهرستان ایلام است و 116 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان باغ ملک که در بخش جانگی گرمسیر شهرستان اهواز واقع است و 150 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی از دهستان رستم که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 105 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) دهی از دهستان طیبی سرحدی که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 100 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی از دهستان توابع ارسنجان که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 247 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) دهی از دهستان دره صیدی که در بخش اشترینان شهرستان بروجرد واقع است و 155 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی از دهستان رودبار که در بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین واقع است و 451 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) دهی از دهستان عشق آباد که در بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور واقع است و 202 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) دهی از دهستان ماربین که در بخش سدۀ شهرستان اصفهان واقع است و 2553 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10) ده مرکزی دهستان کوشک که در بخش بافت شهرستان سیرجان واقع است و 333 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) دهی از دهستان تراکمه که در بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع است و 148 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) دهی از دهستان کاغه که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و 189 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی از دهستان کربال که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است و 382 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) دهی از دهستان فشافویه که در بخش ری شهرستان تهران واقع است و 360 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) دهی از دهستان حومه بخش رودبار که در شهرستان رشت واقع است و 276 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) دهی از بخش آبدانان شهرستان ایلام است و 116 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
کوچک و خرد، مردم کوچک اندام قصر و هر بنای رفیع و بلند و بارگاه و سرای عالی، کاخ، بنای مرتفع و عالی کوچک، کوچک اندام. بنای مرتفع و عالی قصر کاخ: در پای کوه دماوند که پادشاه ارغون در آن موضع کوشکی ساخته است و حالیا بکوشک ارغون معروفست، قلعه حصار
کوچک و خرد، مردم کوچک اندام قصر و هر بنای رفیع و بلند و بارگاه و سرای عالی، کاخ، بنای مرتفع و عالی کوچک، کوچک اندام. بنای مرتفع و عالی قصر کاخ: در پای کوه دماوند که پادشاه ارغون در آن موضع کوشکی ساخته است و حالیا بکوشک ارغون معروفست، قلعه حصار
اگر بیند در کوشکی رفت، دلیل مال و خواسته است. خاصه آن کوشک را از خشت خام و گل ساخته بیند. اگر کوشک را از گچ و آجر و سنگ ساخته بیند، دلیل مال است اما دردین نقصان بود. محمد بن سیرین دیدن کوشک در خواب هفت وجه است. ، اول: نعمت. ، دوم: ولایت و فرمانروایی. ، سوم: مرتبت و منزلت. ، چهارم: ریاست. ، پنجم: بزرگواری. ، ششم: پادشاهی. ، هفتم: آرامش کاری (آرامش و آسایش). اگر در خواب بیند کوشک او خراب شد، دلیل بر تلف مال است. اگر بیند آتش در کوشک افتاد، دلیل است پادشاه مال او مصادره کند.
اگر بیند در کوشکی رفت، دلیل مال و خواسته است. خاصه آن کوشک را از خشت خام و گِل ساخته بیند. اگر کوشک را از گچ و آجر و سنگ ساخته بیند، دلیل مال است اما دردین نقصان بود. محمد بن سیرین دیدن کوشک در خواب هفت وجه است. ، اول: نعمت. ، دوم: ولایت و فرمانروایی. ، سوم: مرتبت و منزلت. ، چهارم: ریاست. ، پنجم: بزرگواری. ، ششم: پادشاهی. ، هفتم: آرامش کاری (آرامش و آسایش). اگر در خواب بیند کوشک او خراب شد، دلیل بر تلف مال است. اگر بیند آتش در کوشک افتاد، دلیل است پادشاه مال او مصادره کند.