جدول جو
جدول جو

معنی کورموری - جستجوی لغت در جدول جو

کورموری
کورمورکی، (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)، رجوع به کورمورکی و کورمال شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زورآوری
تصویر زورآوری
زورمندی، نیرومندی
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ / ذُو)
نداشتن ذوق سلیم. بی ذوقی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کورذوق شود
لغت نامه دهخدا
(رِ مُ)
کور مادرزاد. (از آنندراج) (از غیاث)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
زورمندی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زورمندی. نیرومندی. پهلوانی. (فرهنگ فارسی معین). قوت و طاقت و نیرو و زبردستی و غلبه. (ناظم الاطباء) : استاد را به زورآوری بر من دست نبود. (گلستان).
با همه زورآوری و مردی و شیری
مرد ندانم که از کمند تو جسته ست.
سعدی.
شکرانۀ زورآوری روز جوانی
آن است که قدر پدر پیر بدانی.
سعدی.
نه هرکه دعوی زورآوری کند با ما
به سر رود که سعادت به پهلوانی نیست.
سعدی.
چو با زورمندان فتد داوری
گریزندگی به که زورآوری.
امیرخسرو.
رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان، 181 تن سکنه دارد، محصول عمده اش غلات و بنشن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
به همان معنی کورمال کردن و کورمالی است، (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)، رجوع به کورمالی و کورمالی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چشم کم سو و معیوب و واسوخته و مریض. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در تداول عامه، صفت چشمی بیمار. چشمی دردگن و بهم برآمده که به سختی بیند. چشمی دردگن با پلکهای بهم نزدیک شده و کم بینائی: چشمهای کورمکوری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آنکه چشمانی با پلکهای سرخ و بهم آمده و اشک ریزان دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که دارای چشم کورمکور باشد. گاه نیز این لفظ را به منظور مزاح به کودکانی که دچار چشم درد شده اند می گویند. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). و رجوع به کورمکور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کورکورکی
تصویر کورکورکی
راه رفتن آهسته و با احتیاط در تاریکی چون کوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورآوری
تصویر زورآوری
((وَ))
نیرومندی، پهلوانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
هرمونيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
Hormonal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
hormonal
دیکشنری فارسی به فرانسوی
با زخمت دیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تاریکی، به زحمت در تاریکی دیدن، پرنده ای است
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
荷尔蒙的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
ہارمونل
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
ฮอร์โมน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
hormonal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
הורמונלי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
ホルモンの
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
호르몬의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
homoni
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
hormonal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
hormonal
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
হরমোনাল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
हार्मोनल
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
hormonell
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
hormonaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
гормональний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
гормональный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
hormonalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
hormonal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از هورمونی
تصویر هورمونی
ormonale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی