زورمندی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زورمندی. نیرومندی. پهلوانی. (فرهنگ فارسی معین). قوت و طاقت و نیرو و زبردستی و غلبه. (ناظم الاطباء) : استاد را به زورآوری بر من دست نبود. (گلستان). با همه زورآوری و مردی و شیری مرد ندانم که از کمند تو جسته ست. سعدی. شکرانۀ زورآوری روز جوانی آن است که قدر پدر پیر بدانی. سعدی. نه هرکه دعوی زورآوری کند با ما به سر رود که سعادت به پهلوانی نیست. سعدی. چو با زورمندان فتد داوری گریزندگی به که زورآوری. امیرخسرو. رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود
زورمندی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زورمندی. نیرومندی. پهلوانی. (فرهنگ فارسی معین). قوت و طاقت و نیرو و زبردستی و غلبه. (ناظم الاطباء) : استاد را به زورآوری بر من دست نبود. (گلستان). با همه زورآوری و مردی و شیری مرد ندانم که از کمند تو جسته ست. سعدی. شکرانۀ زورآوری روز جوانی آن است که قدر پدر پیر بدانی. سعدی. نه هرکه دعوی زورآوری کند با ما به سر رود که سعادت به پهلوانی نیست. سعدی. چو با زورمندان فتد داوری گریزندگی به که زورآوری. امیرخسرو. رجوع به زور و دیگر ترکیبهای آن شود
در تداول عامه، صفت چشمی بیمار. چشمی دردگن و بهم برآمده که به سختی بیند. چشمی دردگن با پلکهای بهم نزدیک شده و کم بینائی: چشمهای کورمکوری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آنکه چشمانی با پلکهای سرخ و بهم آمده و اشک ریزان دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که دارای چشم کورمکور باشد. گاه نیز این لفظ را به منظور مزاح به کودکانی که دچار چشم درد شده اند می گویند. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). و رجوع به کورمکور شود
در تداول عامه، صفت چشمی بیمار. چشمی دردگن و بهم برآمده که به سختی بیند. چشمی دردگن با پلکهای بهم نزدیک شده و کم بینائی: چشمهای کورمکوری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آنکه چشمانی با پلکهای سرخ و بهم آمده و اشک ریزان دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که دارای چشم کورمکور باشد. گاه نیز این لفظ را به منظور مزاح به کودکانی که دچار چشم درد شده اند می گویند. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). و رجوع به کورمکور شود