جدول جو
جدول جو

معنی کوذین - جستجوی لغت در جدول جو

کوذین
معرب کودین و کدین، عامه به چوبی گویند که گازران جامه را بدان می کوبند، (از تکملۀ المعرب جوالیقی ص 37)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوهین
تصویر کوهین
(پسرانه)
منسوب به کوه، نام گیاهی که ریشه آن مانند ریشه نی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کونین
تصویر کونین
دنیا و آخرت، دوکون، دوجهان
فرهنگ فارسی عمید
ظرفی مانند کفۀ ترازو که با برگ خرما یا نی بافته می شود و در کارگاه روغن گیری دانه های کوفته شده را در آن می ریزند و زیر فشار می گذارند تا روغن آن بیرون آید، چوب گازران
فرهنگ فارسی عمید
نام محلی ظاهراً در بخارا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خواجه با جمعی از درویشان به طرف کوفین رفتند ... همان ساعت از طرف کوفین می آمدند، (انیس الطالبین)، و از ... و کوفین درویشان بسیار در صحبت خواجه جمع بودند، (انیس الطالبین ص 152 نسخۀ خطی کتاب خانه سازمان)
لغت نامه دهخدا
قصبۀ مرکز دهستان قاقازان است که در بخش ضیأآباد شهرستان قزوین و در بیست هزارگزی شمال غربی ضیأآباد و سر راه شوسۀ قزوین به رشت واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 922 تن سکنه دارد. دارای بهداری و دهداری و ژاندارمری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی از دهستان تفرش است که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 620 تن سکنه دارد، غاری به نام علی خورنده در کوه مجاور این ده وجود دارد که جالب توجه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)، از دیه های طبرش است، (تاریخ قم ص 139)
دهی از دهستان خدابنده لو است که در بخش قروۀ شهرستان سنندج واقع است و 500 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
منسوب به کوه، کوهی، جبلی، (فرهنگ فارسی معین)،
گیاهی است که بیخ آن به بیخ نی می ماند و در زمین شیارکرده بسیار است، (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)، کوهم، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
دهی از دهستان بالا از بخش طالقان شهرستان تهران 385 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است به کرمان و از وی زیره و نیل و نیشکر خیزد و اینجا پانید کنند، (حدود العالم)، از نواحی کرمان است بین جیرفت و هرموز، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کام فیروز که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 197 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
سطبر و فربه. و کاذان مثل آن است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). کلان و بزرگ و فربه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یکی از موادی است که غشای سلولی گیاهان را تشکیل می دهد، کوتین از مواد مختلفۀ شیمیایی که ساختمان قطعی آنها بر علمای شیمی مجهول است و همچنین از اسیدهای مختلف آلی و سرین که یکی از مواد مومی O H32 C20 است ترکیب یافته است، (گیاه شناسی ثابتی ص 38 و 56)
لغت نامه دهخدا
جوالیقی در المعرب آرد: الکذینق، آنچه گازر بدان (جامه را می کوبد، عربی نیست و همان است که عامه بدان کوذینا گویند. کوذین. و رجوع به کوذین شود
لغت نامه دهخدا
چیزی بود که از خوص بافند و بزرک آرد کرده در او کنند و در تنگ تیر عصاران گذارند تا روغن از او بیرون آید، (لغت فرس اسدی)، ظرفی باشد مانند کفۀ ترازو که از برگ خرما یا از نی بافند و به عربی معدل گویند و استادان روغن گیر مغزهای کوفته را در آن کنند و در تنگ تیر نهندتا روغن از آن برآید و تنگ تیر شکنجۀ عصاری را گویند، (برهان)، آلتی است روغنگران را که مانند کفۀ ترازو باشد و آن را از برگ خرما بافند و عصاران تخم راکوفته در آن کنند و در تنگ تیر نهند تا به زور فشرده شود و روغن از آن بیرون آید و تنگ تیر شکنجۀ عصاری را گویند، (از آنندراج)، آوندی مانند کفۀ ترازو از نی یا برگ خرما که عصاران در آن مغزهای نیم کوفته را ریخته در تنگ نهند، (از ناظم الاطباء) :
بازگشای ای نگار چشم به عبرت
تات نکوبد فلک به گونۀ کوبین،
خجسته (از لغت فرس چ اقبال ص 364)،
من به نزدیک او شدم پنهان و از وی کوبین بافتن بیاموختم و هر روز ... به صحرا برون شدمی و دوخ بیاوردمی و کوبین بافتمی، (اسرار التوحید)، القفعه، کوبین و زنبیل روغن گران، (مهذب الاسماء)، از دو شاهد چنین استنباط می شود که کوبین ظاهراً حصیری نیز بوده است که برای جلوگیری از صدمۀ آفتاب بالای چشم یا جلو کلاه می گذاشته اند:
نیکو ببین که روی کجا داری
یکسو بکن ز چشم خرد کوبین،
ناصرخسرو،
از پس خویشم چو شتر می کشید
چشم به کوبین و گرفته زمام،
ناصرخسرو،
مرحوم دهخدا در یادداشتی پس از ذکر این دو بیت آرد: آیا کوبین آفتاب گردان یعنی لبۀ جدا بود که در سفرها به جلو کلاه می نهادند تا چشم را آفتاب آسیب نکند؟، کدین گازران باشد، (لغت فرس اسدی)، چکش و میخکوب و کدین، (ناظم الاطباء)، کدین گازران، (فرهنگ فارسی معین) :
وانگهی فرزند گازر گازری سازد ز تو
شوید و کوبد ترا در زیرکوبین زرنگ،
حکیم غمناک (از لغت فرس چ اقبال ص 386)
لغت نامه دهخدا
کوبین، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به کوبین شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دست افزاری است روغن گران را مانند کفۀ ترازو که از برگ خرما بافند. (برهان) (آنندراج). دست افزاری مانند کفۀ ترازو مر روغن گران را. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف کدین است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
دو کون که مراد دو عالم باشد، یعنی این جهان و جهان آینده یا دو قسم از موجودات، یعنی ابدان و ارواح و یا انس و جن، دنیا و آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کوه کوهی جبلی، گیاهی است که بیخ آن به بیخ نی میماند و در زمین شیار کرده بسیار است
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است مانند کفه ترازو که از برگ خرما یا ازنی سازند و استادان روغنگر و عصار مغز های کوفته را در آن کنند و در تنگ تیر (تیر شکنجه عصاری) نهند تا روغن آن بر آید معدل: باز گشای ای نگار، چشم بعبرت تات نکوبد فلک بکوبه کوبین، کدین گازران: وانگهی فرزند گازر گازری ساز دز تو شوید کوبد ترا در زیر کوبین زرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کونین
تصویر کونین
((کَ نِ))
تثنیه کون، دو عالم، این جهان و آن جهان
فرهنگ فارسی معین
از انواع قارچ
فرهنگ گویش مازندرانی
قرقره
فرهنگ گویش مازندرانی