جدول جو
جدول جو

معنی کوداب - جستجوی لغت در جدول جو

کوداب
دوشاب است که آن را از شیرۀ انگور پزند، (از برهان) (ناظم الاطباء)، به فارسی رب عنب است، (فهرست مخزن الادویه)، به فارسی رب عنب است که نیز به فارسی دوشاب گویند، (از آنندراج)، کوشاب، (برهان) (آنندراج) :
نتوان کرد از کدو کوداب
نه ز ریکاسه کس کند سنجاب،
عنصری،
نگر که چون بود احوال عیش آن بدبخت
که شهد فایق اوشد ز راوق کوداب،
شمس فخری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کولاب
تصویر کولاب
آبگیر، تالاب، استخر، مرداب، کول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوراب
تصویر کوراب
سراب، شوره زار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوداب
تصویر گوداب
دوشاب، شیرۀ انگور، نوعی آش که با گوشت و برنج طبخ کنند و در آن سرکه و شیره بریزند
فرهنگ فارسی عمید
سراب را گفته اند و آن شوره زمینی باشد در صحرا که از دور به آب ماند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است، (برهان)، بمعنی سراب یعنی زمین شوره که از دور آب نماید و چنان نباشد، (آنندراج)، زمین شوره که از دور آب نماید، سراب، (فرهنگ فارسی معین)، آل، (مهذب الاسماء)، خیدع، (منتهی الارب)، یلمع، (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی)، گوراب، (برهان)، کور، (برهان) : سراب، کوراب و آن در نیمروز بینند، (ترجمان القرآن) : احزال الجبل، بلند شد کوه بر کوراب، (منتهی الارب)، اخفق السراب، جنبید کوراب و طپید، (منتهی الارب)، و رجوع به گوراب و کور شود، آبی همیشه جاری و سخت کم، آب جاری بسیار قلیل، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
کسی را گویند که بسیار تشنه باشد و آب اندک خورد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بر وزن و معنی دوشاب است، (برهان) :
نتوان ساخت از کدو گوداب
نه ز ریکاسه جامۀ سنجاب،
عنصری،
نگر که چون بود احوال عیش آن بدبخت
که شهد فایق آن شد ز راوقی گوداب،
شمس فخری (رشیدی)،
، آشی را گویند که از گوشت و برنج ونخود و مغز گردکان پزند و قاتق آن را از سرکه و دوشاب کنند و آن را آش حبشی خوانند، (برهان)، و بعضی گویند طعامی است که در زیر بریان پزند و آن را بریان پلاو خوانند، و به معنی دوم به جای دال، زاء نقطه دار هم آمده است و اصح آن است، (برهان)، یعنی گوزاب، (حاشیۀ برهان)، جوذاب، نشیل، (مؤلف) :
گولانج و گوشت و گرده و گوداب و گادنی
گرمابه و گل و گل و گنجینه و گلیم،
لبیبی،
اما آنچه طعامهاست: نان پاکیزه است و گوشت میش جوان و درشت و زردۀ خایۀ مرغ نیم برشت و مغز سر مرغ و گوشت کبوتربچه و گوشت بط و گوداب و پیه آن و خایۀ گنجشک و پیه خروس و کباب با دارچینی، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
چو طمع داری ازجهان آبی
چه نهی پیش پیشه گودابی ؟
سنایی،
گندمم امّید دادی و کرنجم وعده داد
کز توهم وز تخیل می پزم گوداب و کشک،
سوزنی (از رشیدی و جهانگیری وانجمن آرا و آنندراج)،
خوانده زبان برۀ پهلوی بز
بر سر گوداب که بینی ارز،
امیرخسرو (از رشیدی)،
و نیز در سراج نوشته که بعضی به معنی طعام زیر بریان گفته و در شرحی نوشته که برنج را در گوجوف بره پر کرده بپزند، (غیاث)، در تداول عوام، لکۀ زردی که به هنگام خشک کردن لباس در اثرعدم مواظبت بر آن افتد، ردیف اشگو، (مؤلف)، و نیز لکۀ زردی که در گچ دیوار افتد، فعل آن گوداب انداختن است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهگیلویۀ شهرستان بهبهان واقع در 9000گزی شمال باختری سی سخت و 8000گزی شمال باختری راه اتومبیل رو سی سخت به شیراز، کوهستانی، سردسیر و مالاریائی، دارای 2600 تن سکنه، آب آن از رودخانه، محصول آنجا غلات، برنج، پشم و لبنیات، شغل اهالی زراعت و حشم داری و صنایع دستی قالی و جاجیم بافی و راه آن مالرو است، ساکنین از طایفۀ بویراحمد پائین هستند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نام ولایتی است از مضافات بدخشان که آن را ختلان گویند، (برهان چ کلکته ص 619)، نام ولایتی از ملک بدخشان که ختلان نیز گویند، (ناظم الاطباء)، ظاهراً مصحف کولان شهرکی پاکیزه در حدود ترک از ناحیتی به ماوراءالنهر، (از حاشیۀ برهان چ معین)، و رجوع به کولان شود
نام شهری و مدینه ای هم بوده است، (برهان چ کلکته ص 619)، نام شهری، (ناظم الاطباء)، ظاهراً مصحف کولان است، (حاشیۀ برهان چ معین)، و رجوع به مادۀ قبل و کولان شود
لغت نامه دهخدا
استخر و تالاب را گویند، (برهان) (ناظم الاطباء)، به معنی آبگیر و استخر و تالاب که آب ایستاده باشد زیرا که کول، گوی را گویند که در آن آب جمع آید و بایستد و آن را کیلو نیز گویند، (انجمن آرا) : باقعه، مرغ برحذر که از ترس آنکه شکار گردد بر آبشخور فرودنیاید و از کولابها آب خورد، (منتهی الارب)، جلس، کولاب در دشت، (منتهی الارب)، موجۀ عظیم را نیز گفته اند، (برهان) (از ناظم الاطباء)، و رجوع به کولاک شود
لغت نامه دهخدا
آبی که از آب دادن کردها و سیراب شدن آن به زمین زیردست نشیند، آبی که از زراعت و مزرعۀ دیگر زهد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مغاک و خندق و گودال، (از اشتینگاس) (ناظم الاطباء)، رجوع به گودال شود، چاه، کج بیل، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
بر وزن و معنی دوشاب است و آن را از شیرۀ انگور پزند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، ماءالشعیر و آب جو، آبگوشت و شیرۀ گوشت، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)، احتلام، (ناظم الاطباء)، جنابت، (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَوْ وا)
چلیک ساز. بشکه ساز. (دزی ج 2)
لغت نامه دهخدا
دوشاب: نتوان ساخت از کدو گوداب نه ز ریکاسه جامه سنجاب. (عنصری)، آشی است که از گوشت و برنج و نخود و مغز گردکان پزند و قاتق آنرا سرکه و دوشاب کنند آش حبشی: گندمم امید دادی و کرنجم وعده داد کز تو هم وز تخیل می پزم گوداب و کشک. (سوزنی)، لکه زردی که بهنگام خشک کردن لباس بر اثر عدم مواظبت برآن افتد اشگو، لکه زردی که در گچ دیوار افتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کودال
تصویر کودال
خندق، گودال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولاب
تصویر کولاب
آبگیر استخر تالاب. استخر و تالاب را گویند، آبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
دوشاب. آشی است که از گوشت و برنج و نخود و مغز گردکان پزند و قاتق آن را سرکه و دوشاب کنند، آشی حبشی، لکه زردی که به هنگام خشک کردن لباس بر اثر عدم مواظبت بر آن افتد، اشگو، لکه زردی که در گچ دیوار افتد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوراب
تصویر کوراب
سراب، شوره زار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کولاب
تصویر کولاب
آبگیر، استخر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنداب
تصویر کنداب
خلیج
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتعی واقع در روستای گرجی محله ی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع چهاردانگه هزار جریب شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در چهارکوه شهرستان کردکوی که نام محلی آنکاندو/kaando/است
فرهنگ گویش مازندرانی