جدول جو
جدول جو

معنی کوثل - جستجوی لغت در جدول جو

کوثل
(کَ ثَ / کَ ثَل ل)
بن کشتی. (منتهی الارب) (آنندراج). قسمت مؤخر کشتی. (از اقرب الموارد) ، دنبالۀ کشتی. (منتهی الارب) (آنندراج). دنبالۀ کشتی و گویند: قعد فی کوثل السفینه. (از اقرب الموارد) ، سکان کشتی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کوثل
(کَ ثَ)
فوفل. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فوفل شود
لغت نامه دهخدا
کوثل
فوفل پوپل از گیاهان
تصویری از کوثل
تصویر کوثل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوثر
تصویر کوثر
(دخترانه)
نام چشمه ای در بهشت، نام سوره ای در قرآن کریم که یکی از شأن نزول های آن تولد حضرت فاطمه است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوبل
تصویر کوبل
شکوفۀ درخت، گل نوشکفته،
بابونه، گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اقحوان، بابونج، بابونک، تفّاح الارض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوثر
تصویر کوثر
نهری در بهشت، صد و هشتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳ آیه، إنّااعطینا، هر چیز فراوان و متراکم، شخص بزرگ و پرخیر، بخشنده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
گلی است که آن را اکحوان گویند و معرب آن اقحوان است. (برهان) (از آنندراج). بابونه. (ناظم الاطباء). اقحوان یعنی بتۀ بابونه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). الاقحوان، کوبل. (السامی فی الاسامی از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کوپل شود، شکوفه و بهار درخت. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوپل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ ثِ)
جمع واژۀ کوثل. (معجم البلدان). رجوع به کوثل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ)
ارزانی و فراخ سالی. (منتهی الارب) (آنندراج). خصب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثا)
نهری است در عراق و گویند نخستین نهری است که کنده و از رود خانه فرات منشعب شده است. (از معجم البلدان)
منزلی است مخصوص عبدالدار در مکه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
موضعی است در سواد عراق در خاک بابل و مشهد ابراهیم خلیل (ع) در همین جاست. (از معجم البلدان). رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ)
اندوختن و جمع کردن. (برهان) (آنندراج). گوال صحیح است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، نمو و بالیدن و افزایش کشت و زراعت. (برهان) (آنندراج). گوال صحیح است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گوال و کوالیدن و گوالیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
رود معروفی است در مرو شاهجان. در ساحتش روستاها و خانه ها است، از آن جمله است قریۀ حفصاباد، و بدین جهت کوال حفصاباد نیز گفته می شود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
شکوفه و بهاردرخت را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). شکوفه. (آنندراج). کوبل:
چو باغ عدل تو شد تازه، ز ابر جود شدند
سهیل و زهره در آن باغ لاله و کوپل.
ادیب صابر (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به کوپل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ ثِ)
نام زمینی. (ناظم الاطباء). زمینی است. این کلمه تصحیف کواتل که در پیش مذکور شد، نیست. (از منتهی الارب). موضعی است در اطراف شام، خالد به هنگامی که قصد شام کرد از این موضع گذشت. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ)
سورۀ صدوهشتمین از قرآن، مکیه و آن سه آیت است، پس از ماعون و پیش از کافرون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ ثَ)
نوعی از ملخ است بگفتۀ ابن خالویه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ)
جویی است در بهشت که از آن جمیع چشمه های بهشت جاری می گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). نهری در بهشت. (از اقرب الموارد) : چشمۀ کوثر. حوض کوثر. نهر کوثر: انا اعطیناک الکوثر (قرآن 1/108) ، ما بدادیم ترا حوض کوثر. (ترجمه تفسیر طبری).
چو روی یار من شد دهر گویی
همی عارض بشوید بآب کوثر.
دقیقی.
آبش همه از کوثر و از چشمۀ حیوان
خاکش همه از عنبر و کافور عجین است.
منوچهری.
یکی قطره زو بر کفم برچکید
کف دست من گشت چون کوثری.
منوچهری.
برنه به کف دستم آن جام چو کوثر
جام دگر آور به کف دست دگر نه.
منوچهری.
گه رستخیز آب کوثر وراست
لوا و شفاعت سراسر وراست.
اسدی.
صحراش منقش همه مانندۀ دیبا
آبش عسل صافی مانندۀ کوثر.
ناصرخسرو.
ای هوشیار مرد چه گویی که آن گروه
هرگز سزای نعمت فردوس و کوثرند.
ناصرخسرو.
در بزمگاه مالک ساقی زمانه اند
این ابلهان که در طلب جام کوثرند.
ناصرخسرو.
گویند بهشت و حور و کوثر باشد
و آنجا می ناب و شهد و شکر باشد.
(منسوب به خیام).
آب وی آب زمزم و کوثر
خاک وی جمله عنبر و کافور.
(از کلیله و دمنه).
قطرۀ کوثر و قمطرۀ قند
از شکرهای لفظاو اثر است.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 85).
در لب تو هست از کوثر اثر
در دل خاقانی از آتش نشان.
خاقانی.
به بوتراب که شاه بهشت و کوثر اوست
فدای کعب و ترابش کواعب و اتراب.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 51).
چو طاووسی عقابی بازبسته
تذروی بر لب کوثر نشسته.
نظامی.
چون نمی آید بسر زآن بحر هیچ
پس چراصد چشمه چون کوثر رسید.
عطار.
چون که آب خوش ندید آن مرغ کور
پیش او کوثر نماید آب شور.
مولوی.
عارضش باغی، دهانش غنچه ای
بل بهشتی در میانش کوثری.
سعدی.
بیا ای شیخ و از خم خانه ما
شرابی خور که در کوثر نباشد.
حافظ.
فردا شراب کوثر و حور ازبرای ماست
و امروزنیز ساقی مهروی و جام می.
حافظ
دهی از دهستان دربقاضی است که در بخش حومه شهرستان نیشابور واقع است و 118 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کتل. تپه. گردنه. (فرهنگ فارسی معین) : از کوتل کیالان که راهی است در نهایت صعوبت... روانه شدند. (عالم آرا ص 501 از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کتل شود، علمی که پیشاپیش دسته های عزاداری ایام محرم و صفر حرکت دهند و آن مرکب است از چوبی بلند که قسمت فوقانی آن را با استوانه ای که از پارچه های نخی یا ابریشمی رنگارنگ پوشانده اند و بر فراز آن پنجه مانندی نصب و آن را تزیین کنند. و رجوع به کتل شود، مرکب سواری خاص. این لفظ ترکی است. (آنندراج) (غیاث) ، اسب یدکی. اسب یدک. نوبتی. جنیبت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
شرابی که بر کوتلان بار بود
تلف شد ضرورت که ناچار بود.
نزاری قهستانی (دیوان چ روسیه ص 65)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی مقل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ابوهلال آرد: گویند قفل، فارسی معرب است و اصل آن کوفل است. و به عقیدۀ ما قفل عربی است از ’قفل الشی’ اذا یبس. (از المعرب جوالیقی ص 276)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
قلعه ای است به یمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از حصارهای یمن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
موی گردن خروس. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عفریه، کویل خروس. (مهذب الاسماء) (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شکوفۀ بابونه و ریحان را گویند. (برهان) (آنندراج). گل بابونه و گل ریحان. (از ناظم الاطباء). اسم زهر بابونج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ)
بسیار از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، غبار بسیار و برهم نشسته. (منتهی الارب) (آنندراج). غباری که هنگام برخاستن بسیار درهم پیچد. (از اقرب الموارد) ، مرد بسیارخیر و بسیاردهش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مهتر. (منتهی الارب) (آنندراج). سرور بسیارخیر. (از اقرب الموارد) ، اسلام، نبوت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نیکی بسیار. (ترجمان القرآن) ، فرزندان بسیار. اولاد بسیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کویل
تصویر کویل
شکوفه بابونه زهر بابونج
فرهنگ لغت هوشیار
جویی است در بهشت که از آن جمیع چشمه های بهشت جاری میگردد، چشمه کوثر، هر چیز متراکم و فراوان، خیرکثیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوسل
تصویر کوسل
کوسله سر نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوبل
تصویر کوبل
شکوفه و بهار درخت، اقحوان اکحوان: الاقحوان کوبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوپل
تصویر کوپل
فرانسوی جفت شکوفه و بهار درخت، اقحوان اکحوان: الاقحوان کوبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتل
تصویر کوتل
((کُ تَ))
تپه، گردنه، علمی که پیشاپیش دسته های عزاداری ایام محرم و صفر حرکت دهند و آن مرکب است از چوبی که با پارچه های رنگارنگ یا ابریشمی آن را تزیین کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوثر
تصویر کوثر
((کَ ثَ))
بسیار از هر چیز، نام جویی در بهشت
فرهنگ فارسی معین
چشمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سربالایی، تپه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی درخت که از پوست آن برای رنگ کردن استفاده کنند
فرهنگ گویش مازندرانی