جدول جو
جدول جو

معنی کوتینگه - جستجوی لغت در جدول جو

کوتینگه
کنده ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوهینه
تصویر کوهینه
(دخترانه)
پونه
فرهنگ نامهای ایرانی
به لغت زند و پازند استر را گویند که مادرش اسب است، (برهان) (آنندراج)، هزوارش ’کتینا’، استر، (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به معنی کدنگ است، و آن چوبی باشد که گازران بدان جامه را کوبند یعنی دقاقی کنند و آن را کوتنگ گازر هم می گویند و به عربی مدقه خوانند. (برهان) (آنندراج). کدنگه. کدین. کدینه. (فرهنگ فارسی معین) : وبیل، کوتنگ گازر که بعد شستن بدان کوبد و جلا دهد. (منتهی الارب). و رجوع به کدنگ و کدنگه و کدین و کدینه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
پردۀ سفیدی باشد مانند کاغذ که عنکبوت سازد و به درون آن رود و بچه نهد و تخم برآرد اگر آن را بر بازوی کسی که تب ربع میکرده بندند زایل شود. (از برهان) (ازآنندراج). کرتنه. کارتنه. (فرهنگ فارسی معین) ، خود عنکبوت را نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ گَهْ)
کشتنگاه. محل کشتن. مقتل. رجوع به کشتنگاه شود:
بجرمی گرفت آسمان ناگهش
فرستاد سلطان به کشتنگهش.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(کَ گَهْ)
کمینگاه. (فرهنگ فارسی معین) :
دورویه چو لهاک و فرشیدورد
ز راه کمینگه گشادند گرد.
فردوسی.
نهانی همی راه بی ره گرفت
به کردار شیران کمینگه گرفت.
فردوسی.
بدان تا در آن بیشه ساران چو شیر
کمینگه کند با یلان دلیر.
فردوسی.
همی تخت زرین کمینگه کنید
ز پیوستگی دست کوته کنید.
فردوسی.
نهاد از کمینگه بر آن اژدها
کز او پیل جنگی نیابد رها.
اسدی.
ز عدل شامل او بوی آن همی آید
که در کمینگه شیران مقام سازد رنگ.
ظهیرفاریابی.
خیزم که کمینگه فلک را
یک شیردل از نهان ببینم.
خاقانی.
شیرمردان که کمینگه سر زانو دارند
صیدگهشان بن دامان به خراسان یابم.
خاقانی.
به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق.
حافظ.
ز وصل روی جوانان تمتعی برگیر
که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر.
حافظ.
در هر طرف ز خیل حوادث کمینگهی است
زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر.
حافظ.
و رجوع به کمینگاه شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
شهری است از آلمان غربی (در ناحیۀ باس ساکس) ، در جنوب غربی هارتز در کنار لاین. این شهر دارای دانشگاه و صنایع آلومینیوم سازی است
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ یِ شَ کَ)
دهی از دهستان بنت که در بخش نیک شهر شهرستان چاه بهار واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
کودیان. کودین. (اشتینگاس) (ناظم الاطباء). کدنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کدین. کدینه و رجوع به کودیان، کودین، کدین و کدینه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
پودنه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
یکی از موادی است که غشای سلولی گیاهان را تشکیل می دهد، کوتین از مواد مختلفۀ شیمیایی که ساختمان قطعی آنها بر علمای شیمی مجهول است و همچنین از اسیدهای مختلف آلی و سرین که یکی از مواد مومی O H32 C20 است ترکیب یافته است، (گیاه شناسی ثابتی ص 38 و 56)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرتینه
تصویر کرتینه
عنکبوت: (زدام کار تنه چون مگس فرار کند فضای روزی او بسته راه پروازش) (رکن بکرانی)، نسج عنکبوت کار تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتنگه
تصویر کشتنگه
کشتنگاه: (جوانی بدانگی کرم کرده بود تمنای پیری برآورده بود)، (بجرمی گرفت آسمان ناگهش فرستاد سلطان بکشتنگهش)، (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
محلی که رنگ ریزان، پارچه ی بیرون آورده از خم را بر روی آن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع نشتای منطقه ی عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
کاسه ی دوتار، بدنه ی اصلی، درخت، پایه درخت بن
فرهنگ گویش مازندرانی