به معنی کدنگ است، و آن چوبی باشد که گازران بدان جامه را کوبند یعنی دقاقی کنند و آن را کوتنگ گازر هم می گویند و به عربی مدقه خوانند. (برهان) (آنندراج). کدنگه. کدین. کدینه. (فرهنگ فارسی معین) : وبیل، کوتنگ گازر که بعد شستن بدان کوبد و جلا دهد. (منتهی الارب). و رجوع به کدنگ و کدنگه و کدین و کدینه شود
به معنی کدنگ است، و آن چوبی باشد که گازران بدان جامه را کوبند یعنی دقاقی کنند و آن را کوتنگ گازر هم می گویند و به عربی مدقه خوانند. (برهان) (آنندراج). کدنگه. کدین. کدینه. (فرهنگ فارسی معین) : وبیل، کوتنگ گازر که بعد شستن بدان کوبد و جلا دهد. (منتهی الارب). و رجوع به کدنگ و کدنگه و کدین و کدینه شود
پردۀ سفیدی باشد مانند کاغذ که عنکبوت سازد و به درون آن رود و بچه نهد و تخم برآرد اگر آن را بر بازوی کسی که تب ربع میکرده بندند زایل شود. (از برهان) (ازآنندراج). کرتنه. کارتنه. (فرهنگ فارسی معین) ، خود عنکبوت را نیز گویند. (ناظم الاطباء)
پردۀ سفیدی باشد مانند کاغذ که عنکبوت سازد و به درون آن رود و بچه نهد و تخم برآرد اگر آن را بر بازوی کسی که تب ربع میکرده بندند زایل شود. (از برهان) (ازآنندراج). کرتنه. کارتنه. (فرهنگ فارسی معین) ، خود عنکبوت را نیز گویند. (ناظم الاطباء)
کمینگاه. (فرهنگ فارسی معین) : دورویه چو لهاک و فرشیدورد ز راه کمینگه گشادند گرد. فردوسی. نهانی همی راه بی ره گرفت به کردار شیران کمینگه گرفت. فردوسی. بدان تا در آن بیشه ساران چو شیر کمینگه کند با یلان دلیر. فردوسی. همی تخت زرین کمینگه کنید ز پیوستگی دست کوته کنید. فردوسی. نهاد از کمینگه بر آن اژدها کز او پیل جنگی نیابد رها. اسدی. ز عدل شامل او بوی آن همی آید که در کمینگه شیران مقام سازد رنگ. ظهیرفاریابی. خیزم که کمینگه فلک را یک شیردل از نهان ببینم. خاقانی. شیرمردان که کمینگه سر زانو دارند صیدگهشان بن دامان به خراسان یابم. خاقانی. به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت که در کمینگه عمرند قاطعان طریق. حافظ. ز وصل روی جوانان تمتعی برگیر که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر. حافظ. در هر طرف ز خیل حوادث کمینگهی است زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر. حافظ. و رجوع به کمینگاه شود
کمینگاه. (فرهنگ فارسی معین) : دورویه چو لهاک و فرشیدورد ز راه کمینگه گشادند گرد. فردوسی. نهانی همی راه بی ره گرفت به کردار شیران کمینگه گرفت. فردوسی. بدان تا در آن بیشه ساران چو شیر کمینگه کند با یلان دلیر. فردوسی. همی تخت زرین کمینگه کنید ز پیوستگی دست کوته کنید. فردوسی. نهاد از کمینگه بر آن اژدها کز او پیل جنگی نیابد رها. اسدی. ز عدل شامل او بوی آن همی آید که در کمینگه شیران مقام سازد رنگ. ظهیرفاریابی. خیزم که کمینگه فلک را یک شیردل از نهان ببینم. خاقانی. شیرمردان که کمینگه سر زانو دارند صیدگهشان بن دامان به خراسان یابم. خاقانی. به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت که در کمینگه عمرند قاطعان طریق. حافظ. ز وصل روی جوانان تمتعی برگیر که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر. حافظ. در هر طرف ز خیل حوادث کمینگهی است زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر. حافظ. و رجوع به کمینگاه شود
یکی از موادی است که غشای سلولی گیاهان را تشکیل می دهد، کوتین از مواد مختلفۀ شیمیایی که ساختمان قطعی آنها بر علمای شیمی مجهول است و همچنین از اسیدهای مختلف آلی و سرین که یکی از مواد مومی O H32 C20 است ترکیب یافته است، (گیاه شناسی ثابتی ص 38 و 56)
یکی از موادی است که غشای سلولی گیاهان را تشکیل می دهد، کوتین از مواد مختلفۀ شیمیایی که ساختمان قطعی آنها بر علمای شیمی مجهول است و همچنین از اسیدهای مختلف آلی و سرین که یکی از مواد مومی O H32 C20 است ترکیب یافته است، (گیاه شناسی ثابتی ص 38 و 56)