جدول جو
جدول جو

معنی کوتین - جستجوی لغت در جدول جو

کوتین
یکی از موادی است که غشای سلولی گیاهان را تشکیل می دهد، کوتین از مواد مختلفۀ شیمیایی که ساختمان قطعی آنها بر علمای شیمی مجهول است و همچنین از اسیدهای مختلف آلی و سرین که یکی از مواد مومی O H32 C20 است ترکیب یافته است، (گیاه شناسی ثابتی ص 38 و 56)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوهین
تصویر کوهین
(پسرانه)
منسوب به کوه، نام گیاهی که ریشه آن مانند ریشه نی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کونین
تصویر کونین
دنیا و آخرت، دوکون، دوجهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوتین
تصویر پوتین
کفش ساقه بلند که ساقۀ آن تا مچ پا می رسد
فرهنگ فارسی عمید
ظرفی مانند کفۀ ترازو که با برگ خرما یا نی بافته می شود و در کارگاه روغن گیری دانه های کوفته شده را در آن می ریزند و زیر فشار می گذارند تا روغن آن بیرون آید، چوب گازران
فرهنگ فارسی عمید
معرب کودین و کدین، عامه به چوبی گویند که گازران جامه را بدان می کوبند، (از تکملۀ المعرب جوالیقی ص 37)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان دلاور است که در بخش دستیاری شهرستان چاه بهار واقع است و 250 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سیاه منصور است که در شهرستان بیجار واقع است و 500 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
پسر دوم اوکتای قاآن بن چنگیزخان، (تاریخ مغول ص 152)، و رجوع به جهانگشای جوینی ص 197 و 198 و 200 و 201 و 204 و 206 شود
لغت نامه دهخدا
نام محلی ظاهراً در بخارا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خواجه با جمعی از درویشان به طرف کوفین رفتند ... همان ساعت از طرف کوفین می آمدند، (انیس الطالبین)، و از ... و کوفین درویشان بسیار در صحبت خواجه جمع بودند، (انیس الطالبین ص 152 نسخۀ خطی کتاب خانه سازمان)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است به کرمان و از وی زیره و نیل و نیشکر خیزد و اینجا پانید کنند، (حدود العالم)، از نواحی کرمان است بین جیرفت و هرموز، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کام فیروز که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 197 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نام پادشاه پافلاگونیه و دست نشاندۀ پادشاهان هخامنشی بود. (از ایران باستان). رجوع به همان مأخذ ج 2 ص 1106 شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
دهی از دهستان بالا از بخش طالقان شهرستان تهران 385 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
منسوب به کوه، کوهی، جبلی، (فرهنگ فارسی معین)،
گیاهی است که بیخ آن به بیخ نی می ماند و در زمین شیارکرده بسیار است، (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)، کوهم، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قصبۀ مرکز دهستان قاقازان است که در بخش ضیأآباد شهرستان قزوین و در بیست هزارگزی شمال غربی ضیأآباد و سر راه شوسۀ قزوین به رشت واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 922 تن سکنه دارد. دارای بهداری و دهداری و ژاندارمری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی از دهستان تفرش است که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 620 تن سکنه دارد، غاری به نام علی خورنده در کوه مجاور این ده وجود دارد که جالب توجه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)، از دیه های طبرش است، (تاریخ قم ص 139)
دهی از دهستان خدابنده لو است که در بخش قروۀ شهرستان سنندج واقع است و 500 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
پسوند مکانی مانند: ابراهیم کوتی، اغوزدارکوتی، افراکوتی، بارکوتی، بختیار کوتی، بژم عباس کوتی، پلم کوتی، پنبه زرکوتی، تلوکوتی، تمیشه کوتی، چمازکوتی، حوض کوتی، درزی کوتی، دینارکوتی، دیو کوتی، سرهنگ کوتی، سلیاکوتی، شاه کوتی، شب حسن کوتی، شرامه کوتی، کته خواست کوتی، کرات کوتی، مارکوتی، محلۀ درزی کوتی، محلۀ قاضی کوتی، نارنجه کوتی، نرگس کوتی، نفطه کوتی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به کوت و همین کلمه ها شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بلوک شرقی است که در بخش مرکزی شهرستان دزفول واقع است و 500 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
چیزی بود که از خوص بافند و بزرک آرد کرده در او کنند و در تنگ تیر عصاران گذارند تا روغن از او بیرون آید، (لغت فرس اسدی)، ظرفی باشد مانند کفۀ ترازو که از برگ خرما یا از نی بافند و به عربی معدل گویند و استادان روغن گیر مغزهای کوفته را در آن کنند و در تنگ تیر نهندتا روغن از آن برآید و تنگ تیر شکنجۀ عصاری را گویند، (برهان)، آلتی است روغنگران را که مانند کفۀ ترازو باشد و آن را از برگ خرما بافند و عصاران تخم راکوفته در آن کنند و در تنگ تیر نهند تا به زور فشرده شود و روغن از آن بیرون آید و تنگ تیر شکنجۀ عصاری را گویند، (از آنندراج)، آوندی مانند کفۀ ترازو از نی یا برگ خرما که عصاران در آن مغزهای نیم کوفته را ریخته در تنگ نهند، (از ناظم الاطباء) :
بازگشای ای نگار چشم به عبرت
تات نکوبد فلک به گونۀ کوبین،
خجسته (از لغت فرس چ اقبال ص 364)،
من به نزدیک او شدم پنهان و از وی کوبین بافتن بیاموختم و هر روز ... به صحرا برون شدمی و دوخ بیاوردمی و کوبین بافتمی، (اسرار التوحید)، القفعه، کوبین و زنبیل روغن گران، (مهذب الاسماء)، از دو شاهد چنین استنباط می شود که کوبین ظاهراً حصیری نیز بوده است که برای جلوگیری از صدمۀ آفتاب بالای چشم یا جلو کلاه می گذاشته اند:
نیکو ببین که روی کجا داری
یکسو بکن ز چشم خرد کوبین،
ناصرخسرو،
از پس خویشم چو شتر می کشید
چشم به کوبین و گرفته زمام،
ناصرخسرو،
مرحوم دهخدا در یادداشتی پس از ذکر این دو بیت آرد: آیا کوبین آفتاب گردان یعنی لبۀ جدا بود که در سفرها به جلو کلاه می نهادند تا چشم را آفتاب آسیب نکند؟، کدین گازران باشد، (لغت فرس اسدی)، چکش و میخکوب و کدین، (ناظم الاطباء)، کدین گازران، (فرهنگ فارسی معین) :
وانگهی فرزند گازر گازری سازد ز تو
شوید و کوبد ترا در زیرکوبین زرنگ،
حکیم غمناک (از لغت فرس چ اقبال ص 386)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
از مقیاسهای حجم در قدیم معادل 27 لیتر. (ایران باستان ج 1 ص 166)
لغت نامه دهخدا
به لغت زند و پازند استر را گویند که مادرش اسب است، (برهان) (آنندراج)، هزوارش ’کتینا’، استر، (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
کوبین، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به کوبین شود
لغت نامه دهخدا
(کَفْفَ تَ)
تثنیۀ کفه. دو کفۀ ترازو. (فرهنگ فارسی معین). هر دو پلۀ ترازو. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از فرانسوی بتین، کفش با دیواره های بلند که تا بالای غوزک پا را پوشد، موزه، نیم چکمه
لغت نامه دهخدا
(تی ی)
قصیر و آن در فارسی کوته است. (از المعرب جوالیقی). بالضم منسوباً. کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج). قصیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دو کون که مراد دو عالم باشد، یعنی این جهان و جهان آینده یا دو قسم از موجودات، یعنی ابدان و ارواح و یا انس و جن، دنیا و آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کوه کوهی جبلی، گیاهی است که بیخ آن به بیخ نی میماند و در زمین شیار کرده بسیار است
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی است مانند کفه ترازو که از برگ خرما یا ازنی سازند و استادان روغنگر و عصار مغز های کوفته را در آن کنند و در تنگ تیر (تیر شکنجه عصاری) نهند تا روغن آن بر آید معدل: باز گشای ای نگار، چشم بعبرت تات نکوبد فلک بکوبه کوبین، کدین گازران: وانگهی فرزند گازر گازری ساز دز تو شوید کوبد ترا در زیر کوبین زرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفتین
تصویر کفتین
تثنیه کفه دوستک دو پله ترازو دو کفه ترازو
فرهنگ لغت هوشیار
کفش که با دیواره های بلند که تا بالای غوزک پا را پوشیده دارد، نیم چکمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کونین
تصویر کونین
((کَ نِ))
تثنیه کون، دو عالم، این جهان و آن جهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روتین
تصویر روتین
((رُ))
کاری که به طور منظم یا به طور معمول و مکرر انجام می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوتین
تصویر پوتین
کفش محکم و ساق بلند
فرهنگ فارسی معین
از انواع قارچ
فرهنگ گویش مازندرانی
قرقره
فرهنگ گویش مازندرانی