کوکب ها، ستاره ها، نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شوند، جرم ها، کوکبه ها، نجمه ها، استاره ها، ستارها، نجم ها، تاراها، اخترها، نیّر ها، در علم زیست شناسی گلی زینتی ها، پرپر ها و به رنگ های سرخ ها، زردها، سفید ها و بنفش که از طریق پیاز زیاد می شود ها، کنایه از اشک ها، کنایه از میخ تزئینی شمشیرها، جمع واژۀ کوکب
کوکب ها، سِتارِه ها، نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شوند، جِرم ها، کُوکَبِه ها، نَجمِه ها، اِستارِه ها، سِتارها، نَجم ها، تاراها، اَختَرها، نَیِّر ها، در علم زیست شناسی گلی زینتی ها، پُرپَر ها و به رنگ های سرخ ها، زردها، سفید ها و بنفش که از طریق پیاز زیاد می شود ها، کنایه از اشک ها، کنایه از میخ تزئینی شمشیرها، جمعِ واژۀ کوکب
جمع واژۀ کاسبه. (اقرب الموارد). رجوع به کاسب و کاسبه شود، اعضا و اندامهای بدن انسان و مرغ. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). اطراف بدن مانند دست و پاها. (ناظم الاطباء) ، شکاریان از مرغ و دد. (منتهی الارب). (آنندراج). مرغان و ددان شکاری. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ کاسبه. (اقرب الموارد). رجوع به کاسب و کاسبه شود، اعضا و اندامهای بدن انسان و مرغ. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). اطراف بدن مانند دست و پاها. (ناظم الاطباء) ، شکاریان از مرغ و دد. (منتهی الارب). (آنندراج). مرغان و ددان شکاری. (ناظم الاطباء)
دروغزن. دروغگو. جلب. غرّار. رجوع به همین مدخلها شود. خائن. مائن. ج، کاذبون، کذاب. (مهذب الاسماء). کاذبین. با ترکیبات ذیل آید: اشتهای کاذب یا شهوت کاذب، مقابل اشتهای صادق. تشنگی کاذب. جوع کاذب. حدیث کاذب. (نفایس الفنون). رجوع به مدخل صادق شود. درز کاذب. صبح کاذب یا صبح بامداد نخست: عشوۀ صبح کاذب است کز او خبر آفتاب نشنیدم. خاقانی. لاف دینداری زنم چون صبح آخر ظاهر است کاندرین دعوی ز صبح اولین کاذب ترم. خاقانی. صبح صادق پس کاذب چه کند بر تن دهر چادر سبز درد تا زن رسوا بینند. خاقانی. امل چون صبح کاذب گشت کم عمر چو صبح صادق دل گشت روشن. خاقانی. مشعلۀ صبح تو بردی بشام کاذب و صادق تو نهادیش نام. نظامی. غشاء کاذب. فجر کاذب. رجوع به فجر شود. تکذیب، کاذب شدن ناقه. (منتهی الارب). کاذب گردیدن شتر ماده، یعنی ناقه ای که گشنی کرده شود و دم بردارد و باردار نگردد. کذبت الناقه. (منتهی الارب)
دروغزن. دروغگو. جلب. غرّار. رجوع به همین مدخلها شود. خائن. مائن. ج، کاذبون، کذاب. (مهذب الاسماء). کاذبین. با ترکیبات ذیل آید: اشتهای کاذب یا شهوت کاذب، مقابل اشتهای صادق. تشنگی کاذب. جوع کاذب. حدیث کاذب. (نفایس الفنون). رجوع به مدخل صادق شود. درز کاذب. صبح کاذب یا صبح بامداد نخست: عشوۀ صبح کاذب است کز او خبر آفتاب نشنیدم. خاقانی. لاف دینداری زنم چون صبح آخر ظاهر است کاندرین دعوی ز صبح اولین کاذب ترم. خاقانی. صبح صادق پس کاذب چه کند بر تن دهر چادر سبز دَرَد تا زن رسوا بینند. خاقانی. امل چون صبح کاذب گشت کم عمر چو صبح صادق دل گشت روشن. خاقانی. مشعلۀ صبح تو بردی بشام کاذب و صادق تو نهادیش نام. نظامی. غشاء کاذب. فجر کاذب. رجوع به فجر شود. تکذیب، کاذب شدن ناقه. (منتهی الارب). کاذب گردیدن شتر ماده، یعنی ناقه ای که گشنی کرده شود و دم بردارد و باردار نگردد. کذبت الناقه. (منتهی الارب)
جمع واژۀ کاعب و کاعبه. دختران پستان برآمده. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). زنان نارپستان. (غیاث اللغات) (آنندراج) : خرامان بت من میان جواری چو حور بهشتی میان کواعب. امیر معزی. به بوتراب که شاه بهشت و کوثر اوست فدای کعب و ترابش کواعب و اتراب. خاقانی. هقعه چو کواعب قصب پوش با هنعه نشسته گوش درگوش. نظامی. طبیعت او در اختیار حدود قواضب بر خدود کواعب بر خلاف طباع بشر بود. (ترجمه تاریخ یمینی). بستانش حدائق اعناب، سکانش کواعب اتراب. (ترجمه محاسن اصفهان آوی). سقی اﷲ لیلا کصدغ الکواعب شبی عنبرین موی و مشکین ذوائب. سلمان ساوجی. ز تأثیر زنجیر حفظش نماید گره چون سلاسل به زلف کواعب. میرزاقلی میلی هروی (از آنندراج). ، پستانهای برآمده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). - ام الکواعب، صاحب پستانهای برآمده: سلام علی دار ام الکواعب بتان سیه چشم عنبرذوائب. امیرمعزی
جَمعِ واژۀ کاعب و کاعبه. دختران پستان برآمده. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). زنان نارپستان. (غیاث اللغات) (آنندراج) : خرامان بت من میان جواری چو حور بهشتی میان کواعب. امیر معزی. به بوتراب که شاه بهشت و کوثر اوست فدای کعب و ترابش کواعب و اتراب. خاقانی. هقعه چو کواعب قصب پوش با هنعه نشسته گوش درگوش. نظامی. طبیعت او در اختیار حدود قواضب بر خدود کواعب بر خلاف طباع بشر بود. (ترجمه تاریخ یمینی). بستانش حدائق اعناب، سکانش کواعب اتراب. (ترجمه محاسن اصفهان آوی). سقی اﷲ لیلا کصدغ الکواعب شبی عنبرین موی و مشکین ذوائب. سلمان ساوجی. ز تأثیر زنجیر حفظش نماید گره چون سلاسل به زلف کواعب. میرزاقلی میلی هروی (از آنندراج). ، پستانهای برآمده. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). - ام الکواعب، صاحب پستانهای برآمده: سلام علی دار ام الکواعب بتان سیه چشم عنبرذوائب. امیرمعزی
جمع واژۀ کوکب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کوکب به معنی ستارگان بزرگ. (آنندراج). ستارگان. اختران. نجوم. انجم. روشنان فلک. و رجوع به کوکب شود: چون کوکبی برو پیوندد از آن کواکب که میان ایشان دوستی است، دستش گرفته دارد. (التفهیم ص 488). و گروهی هست که چون قمر وحشی السیر باشد. بودن او به حدهای کواکب اندر آن برج به جای اتصال بر ایشان نهد. (التفهیم ص 492). گروهی دیگرشش درجه گفتند زیرا که این پنج یک برج است و پنج یک برج مقدار معتدل است حدود کواکب را. (التفهیم ص 479). خدای تعالی قوتی به پیغمبران داده است و قوت دیگر به شاهان... و هر کس که آن را از فلک و کواکب و بروج داند آفریدگار را از میانه بردارد. (تاریخ بیهقی). خفته چه خبر دارد از چرخ و کواکب ما را ز چه رانده است بر این گوی مغبر. ناصرخسرو. چو سیر کواکب بدین گونه دیدم براندام نجیب ازمقام مصائب. امیرمعزی. چون آثار این کواکب در اقطار این عناصر تأثیر کرد... این جمادات پدید آمد. (چهارمقاله). اما علم هیأت علمی است که شناخته شود اندرو... حال آن حرکات که مر کواکب راست و افلاک را. (چهار مقاله). منجم برخاست و ارتفاع بگرفت و کواکب ثابت کرد. (چهار مقاله). جوابش داد مریم کای جهانگیر شکوهت چون کواکب آسمان گیر. نظامی. زنگ هوا را چو کواکب سترد جان صبا را به ریاحین سپرد. نظامی. کواکب را به قدرت کارفرمای طبایع رابه صنعت گوهرآرای. نظامی. کواکب دید چون در شب افروز که شب از نور ایشان گشته چون روز. عطار. به بزم تو جمعند خورشیدرویان چو در خانه مه قران کواکب. امیدی طهرانی. - کواکب آثار، آنچه آثار کواکب بر آن مترتب است. آنچه آثاری چون کواکب دارد: غبار مواکب کواکب آثارش کحل الجواهر دیدۀ ماه و مهر. (حبیب السیر جزو4 از ج 3 ص 322). - کواکب ثابته، ستارگانی که ساکن هستندو حرکت نمی کنند. (فرهنگ فارسی معین ذیل ثابت). کواکب ثابته از نظر قدما اجرام بسیطه ای هستند که مرکوز در بخش فلک ثوابت می باشند و سیارات هریک دارای فلکی خاص می باشند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سید جعفر سجادی ص 266). و رجوع به ثابت و ثابته شود. - کواکب ذوذؤابه، ستارگان دنباله دار. (از تعلیقات و حاشیۀ چهارمقاله چ معین) : و اگر آتشی درو افتد و روشن شود مدوری مستطیل نماید، آن را کواکب ذوذؤابه خوانند. (رسالۀ آثارعلوی خواجه ابوحاتم اسفزاری صص 13- 16 از تعلیقات چهارمقاله چ معین). و رجوع به تعلیقات چهارمقاله شود. - کواکب سبعه، هفت سیاره که عبارتند از: قمر، عطارد، زهره، شمس، مریخ، مشتری و زحل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صاحب آنندراج آرد: مرادف آن: آتش هفت مجمره، این هفت نقطه، آباء علوی، روندگان عالم، مشعبدان حقه باز، آتش هفت اژدرها، ترکان چرخ، صاحب سفران افلاک، هفت پیکر، هفت آیت، هفت سلطان، هفت بانو، هفت شمع، اجرام چرخ، رقیبان دشت، رقیبان هفت نام، عاملان دریا و کان است. و رجوع به هفت سیاره شود. - کواکب سیاره، ستارگانی که گرد خورشید یا ستارۀ دیگر گردش می کنند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به سیاره شود. - کواکب مرصوده، یک هزار و بیست و پنج ستارۀ ثوابت اند که اهل هیئت از قواعد رصدآنها را معلوم کرده چهل و هشت صور که بر فلک مرتسم اند از آنها مرکب است، از آن جمله دوازده صور بر نقش منطقهالبروج واقعاند که دوازده بروج مشهوره عبارت ازآن است و بیست و یک صور به جانب شمال منطقهالبروج واقع شده و پانزده صور به جانب جنوب منطقهالبروج. (غیاث اللغات) (آنندراج). 1025 ستارۀ ثابت اند که اهل هیئت از قواعد رصد آنها را تشخیص داده اند و 48 صورت مرتسم بر فلک جزو آنهاست و از آن جمله است 12 صورت منطقهالبروج، 21 صورت در جانب شمال منطقهالبروج واقع است و 15 صورت در جانب جنوب. (فرهنگ فارسی معین). - کواکب منقضه، شهابها. و رجوع به تعلیقات چهارمقاله چ معین ص 5شود: از میان خاک و آب و معونت باد و آتش این جمادات پدید آمد چون کوهها... و کواکب منقضه. (چهارمقاله). ، در شواهد ذیل ظاهراًج کوکبه است و آن چوب بلند سرکجی باشد با گوی فولادی صیقل کرده از آن آویخته و آن نیز مانند چتر از لوازم پادشاهی است و آن را پیشاپیش پادشاهان برند. (برهان) (از آنندراج) : منم از نژاد بزرگان سامان که بودند شاهان چتر و کواکب. امیرمعزی. درفش بنفش سپاه حبش را روان در رکاب از کواکب مواکب. سلمان ساوجی
جَمعِ واژۀ کوکب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ کوکب به معنی ستارگان بزرگ. (آنندراج). ستارگان. اختران. نجوم. انجم. روشنان فلک. و رجوع به کوکب شود: چون کوکبی برو پیوندد از آن کواکب که میان ایشان دوستی است، دستش گرفته دارد. (التفهیم ص 488). و گروهی هست که چون قمر وحشی السیر باشد. بودن او به حدهای کواکب اندر آن برج به جای اتصال بر ایشان نهد. (التفهیم ص 492). گروهی دیگرشش درجه گفتند زیرا که این پنج یک برج است و پنج یک برج مقدار معتدل است حدود کواکب را. (التفهیم ص 479). خدای تعالی قوتی به پیغمبران داده است و قوت دیگر به شاهان... و هر کس که آن را از فلک و کواکب و بروج داند آفریدگار را از میانه بردارد. (تاریخ بیهقی). خفته چه خبر دارد از چرخ و کواکب ما را ز چه رانده است بر این گوی مغبر. ناصرخسرو. چو سیر کواکب بدین گونه دیدم براندام نجیب ازمقام مصائب. امیرمعزی. چون آثار این کواکب در اقطار این عناصر تأثیر کرد... این جمادات پدید آمد. (چهارمقاله). اما علم هیأت علمی است که شناخته شود اندرو... حال آن حرکات که مر کواکب راست و افلاک را. (چهار مقاله). منجم برخاست و ارتفاع بگرفت و کواکب ثابت کرد. (چهار مقاله). جوابش داد مریم کای جهانگیر شکوهت چون کواکب آسمان گیر. نظامی. زنگ هوا را چو کواکب سترد جان صبا را به ریاحین سپرد. نظامی. کواکب را به قدرت کارفرمای طبایع رابه صنعت گوهرآرای. نظامی. کواکب دید چون در شب افروز که شب از نور ایشان گشته چون روز. عطار. به بزم تو جمعند خورشیدرویان چو در خانه مه قران کواکب. امیدی طهرانی. - کواکب آثار، آنچه آثار کواکب بر آن مترتب است. آنچه آثاری چون کواکب دارد: غبار مواکب کواکب آثارش کحل الجواهر دیدۀ ماه و مهر. (حبیب السیر جزو4 از ج 3 ص 322). - کواکب ثابته، ستارگانی که ساکن هستندو حرکت نمی کنند. (فرهنگ فارسی معین ذیل ثابت). کواکب ثابته از نظر قدما اجرام بسیطه ای هستند که مرکوز در بخش فلک ثوابت می باشند و سیارات هریک دارای فلکی خاص می باشند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سید جعفر سجادی ص 266). و رجوع به ثابت و ثابته شود. - کواکب ذوذؤابه، ستارگان دنباله دار. (از تعلیقات و حاشیۀ چهارمقاله چ معین) : و اگر آتشی درو افتد و روشن شود مدوری مستطیل نماید، آن را کواکب ذوذؤابه خوانند. (رسالۀ آثارعلوی خواجه ابوحاتم اسفزاری صص 13- 16 از تعلیقات چهارمقاله چ معین). و رجوع به تعلیقات چهارمقاله شود. - کواکب سبعه، هفت سیاره که عبارتند از: قمر، عطارد، زهره، شمس، مریخ، مشتری و زحل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صاحب آنندراج آرد: مرادف آن: آتش هفت مجمره، این هفت نقطه، آباء علوی، روندگان عالم، مشعبدان حقه باز، آتش هفت اژدرها، ترکان چرخ، صاحب سفران افلاک، هفت پیکر، هفت آیت، هفت سلطان، هفت بانو، هفت شمع، اجرام چرخ، رقیبان دشت، رقیبان هفت نام، عاملان دریا و کان است. و رجوع به هفت سیاره شود. - کواکب سیاره، ستارگانی که گرد خورشید یا ستارۀ دیگر گردش می کنند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به سیاره شود. - کواکب مرصوده، یک هزار و بیست و پنج ستارۀ ثوابت اند که اهل هیئت از قواعد رصدآنها را معلوم کرده چهل و هشت صور که بر فلک مرتسم اند از آنها مرکب است، از آن جمله دوازده صور بر نقش منطقهالبروج واقعاند که دوازده بروج مشهوره عبارت ازآن است و بیست و یک صور به جانب شمال منطقهالبروج واقع شده و پانزده صور به جانب جنوب منطقهالبروج. (غیاث اللغات) (آنندراج). 1025 ستارۀ ثابت اند که اهل هیئت از قواعد رصد آنها را تشخیص داده اند و 48 صورت مرتسم بر فلک جزو آنهاست و از آن جمله است 12 صورت منطقهالبروج، 21 صورت در جانب شمال منطقهالبروج واقع است و 15 صورت در جانب جنوب. (فرهنگ فارسی معین). - کواکب منقضه، شهابها. و رجوع به تعلیقات چهارمقاله چ معین ص 5شود: از میان خاک و آب و معونت باد و آتش این جمادات پدید آمد چون کوهها... و کواکب منقضه. (چهارمقاله). ، در شواهد ذیل ظاهراًج ِ کوکبه است و آن چوب بلند سرکجی باشد با گوی فولادی صیقل کرده از آن آویخته و آن نیز مانند چتر از لوازم پادشاهی است و آن را پیشاپیش پادشاهان برند. (برهان) (از آنندراج) : منم از نژاد بزرگان سامان که بودند شاهان چتر و کواکب. امیرمعزی. درفش بنفش سپاه حبش را روان در رکاب از کواکب مواکب. سلمان ساوجی