جدول جو
جدول جو

معنی کوادن - جستجوی لغت در جدول جو

کوادن
(کَ دِ)
جمع واژۀ کودن و کودنی ّ. (اقرب الموارد). جمع واژۀ کودن. (معجم متن اللغه). رجوع به کودن و کودنی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کودن
تصویر کودن
کند فهم، کم عقل، احمق، کنایه از تنبل، یابو، اسب کندرو، فیل
فرهنگ فارسی عمید
(کَ رِ)
جمع واژۀ کرنای لاتینی یا کرنۀ یونانی به معنی تاج و اکلیل. در دورۀ عباسیان زنان خلیفه و اعیان رجال تاجی مرصع را که بر سر می نهادند، کرن و جمع آن را کوارن می گفتند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
اسب هجین غیراصیل. کودنی ّ. (منتهی الارب). اسب فرومایۀ غیراصیل. ج، کوادن. (از اقرب الموارد). اسب پیر کندرو پالانی کمراه. (برهان). یابو و اسب تاتاری واسب هجین. (ناظم الاطباء). ستور (اسب و استر) غیراصیل و کندرو و پالانی. (فرهنگ فارسی معین) :
قابل تکلیف شرعی تا خرد با توست از آنک
چاره نبود اسب کودن را ز پالان داشتن.
سنائی.
اسب کودن به غزو نیست روان
ورنه چون خر نداردی پالان.
سنائی.
جنسی نماند پس من و رندان ز بهر راه
چون رخش نیست پای به کودن درآورم.
خاقانی.
معلوم شود که اگرچه کودن پارسیم حرون است مرکب تازیم خوشرو است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 17).
، پیل، استر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، ستور پالانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کمینه و دون و کم عقل و نادان و کندفهم و کج طبعو بی ادراک را گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء). گول. کندفهم. (فرهنگ فارسی معین). بلید. سخت بلید. کند. دیریاب. کورذهن. دیرفهم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
زین پایگه زوال هر روزی
سر برنکند ز مستی آن کودن.
ناصرخسرو.
کودن و خوار و خسیس است جهان خس
زآن نسازد همه جز با خس و با کودن.
ناصرخسرو.
گو نبود آنکه دن پرستد هرگز
دن که پرستد مگر که جاهل و کودن.
ناصرخسرو.
صدرا ترا به قوت جاه تو خاطری است
کاندر ادای فکرت او برق کودن است.
انوری.
شاگرد تو من باشم گر کودن اگر بوزم
تا زآن لب خندانت یک خنده بیاموزم.
مولوی.
یکی را از وزراء پسری کودن بود. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ / بِ لَ کَ دَ)
کشادن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). گشادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به گشادن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ)
جمع واژۀ کادس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به کادس شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
چوب آستان در خانه. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چوب زیرین در که فرودین نیز گویند، ضد بلندین. (فرهنگ رشیدی). چوب زیر در. (شرفنامۀ منیری) ، چوبی که پاشنۀ در برآن گردد. (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
قریه ای است در سمرقند. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَطْ طَ گُ تَ)
باز کردن. مفتوح کردن. گشودن. (ناظم الاطباء). گشادن. مقابل بستن. رجوع به گشادن در تمام معانی شود.
- کشادن بخت، کنایه از آمدن اقبال و رسیدن ایام سعادت. (آنندراج) :
تو بی دماغ شدی گلشن ازصفا افتاد
حنا ببند که بخت بهار بکشاید.
محسن تأثیر (از آنندراج).
رجوع به گشادن شود.
- کشادن رو، منبسط بودن روی. (آنندراج). گشادن روی. رجوع به گشادن شود.
- کشادن عالم، گرفتن عالم. (آنندراج). گشادن عالم. رجوع به گشادن شود.
- کشادن عطسه، جستن عطسه. (آنندراج). گشادن عطسه. رجوع به گشادن شود.
- کشادن نافه، مراد انتشارذمائم اخلاق. (آنندراج). گشادن نافه. رجوع به گشادن شود.
- کشادنامه، منشور. فرمان پادشاهی. (از ناظم الاطباء) (آنندراج). گشادنامه.
- ، عنوان کتابت و آنچه در سر کتابها نویسند. (ناظم الاطباء).
- ، پروانۀ معافی. (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات).
- ، طلاق نامه. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). رجوع به گشادنامه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
از حصارهای ذمار در یمن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کشادن
تصویر کشادن
گشودن، مفتوح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوشادن
تصویر کوشادن
گشادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کودن
تصویر کودن
کند فهم، کور ذهن، دیریاب، نادان، کج طبع، کم عقل
فرهنگ لغت هوشیار
چوب آستان در خانه، چوبی که پاشنه در بر آن میگردد چوب زیرین در فرودین، مقابل بلندین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کواده
تصویر کواده
((کِ دَ یا دِ))
چوب آستان در خانه، چوبی که پاشنه در بر آن گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کودن
تصویر کودن
قاطر، فیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کودن
تصویر کودن
((کُ دَ))
کم عقل، کندفهم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کودن
تصویر کودن
احمق
فرهنگ واژه فارسی سره
ابله، احمق، بلید، بی شعور، بی عقل، بی وقوف، پخمه، خر، خرفت، دنگل، ساده لوح، کانا، کم هوش، کندذهن، نادان، ناقص العقل
متضاد: هوشمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد