جدول جو
جدول جو

معنی کهنسال - جستجوی لغت در جدول جو

کهنسال
سال خورده، پیر
تصویری از کهنسال
تصویر کهنسال
فرهنگ فارسی عمید
کهنسال
پیر و سالخورده
تصویری از کهنسال
تصویر کهنسال
فرهنگ لغت هوشیار
کهنسال
مسن
تصویری از کهنسال
تصویر کهنسال
فرهنگ واژه فارسی سره
کهنسال
پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، سالمند، شیخ، فرتوت، قدیمی، کلان سال، مسن، معمر
متضاد: جوان، خردسال
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کهسار
تصویر کهسار
(دخترانه)
کوهسار، جایی که دارای کوههای متعدد است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کانال
تصویر کانال
مجرای مصنوعی عبور آب برای حمل و نقل، ترعه مثلاً کانال پاناما، مجرای عبور آب برای آبیاری، انتقال فاضلاب و مانند آن ها، مجرایی از جنس ورق آهن گالوانیزه برای هدایت هوا مثلاً کانال کولر،
مسیری که برای عبور دادن کابل های برق یا مخابرات، لوله های گاز یا آب در زمین یا در دیوار ایجاد می کنند، شبکۀ تلویزیونی، کنایه از مسیر فکر یا عمل، وسیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهسار
تصویر کهسار
کوهسار، کوهستان، جایی که در آن کوه بسیار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همسال
تصویر همسال
دو تن که به یک اندازه عمر کرده باشند، هم سن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم سال
تصویر کم سال
خردسال، جوان
فرهنگ فارسی عمید
(سِ هَِ / سِ هَُ)
آخر و پس همه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : هذا سهنساء، ای آخر کل شی ٔ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
سالمند. به زاد برآمده. مقابل خردسال. که سال بر او بسیار باشد. پیر. مسن. بزرگسال. بسیارسال. هرم. طواز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قلحم. (صراح اللغه) ، پیر. سالدیده. مسن. (ناظم الاطباء). مقابل خردسال و میان سال. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان تفرش است که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 938 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
دهی از دهستان سمیرم بالاست که در شهرستان شهرضا واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَ هَمْ)
مخفف کاه انبار است که انبار کاه باشد. (برهان). انبار کاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کهنه ساز. کهنه ساخته. که در زمان قدیم ساخته شده باشد. مقابل نوساز:
تیغ نظامی که سرانداز شد
کند نشد گرچه کهن ساز شد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ)
عمر بسیار و پیری. (ناظم الاطباء). عمر بسیار داشتن. سالخوردگی. معمری. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کرم است که در بخش ترک شهرستان میانه واقع است و 404 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین کانتون در شهرستان سن مالو در دریای مانش و 6029 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(کُ هَمْ / کَ هَمْ)
خانه. (صحاح الفرس، ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). به معنی خانه است که به عربی بیت خوانند. (برهان). خانه و منزل و بیت. (ناظم الاطباء) ، و بارگاه را نیز گویند. (برهان) ، زردشت گفته است که روزگار کهن بارها کرده است و به هر باری گونه ای آفریده است چون آسمان و زمین و گیاه و جانوران و جهان را با مردم به سالی آفرید. و هرکی از این کهن بارها پنج روز است و نامشان هم کهن بار است به اضافۀ اول و دویم، همچو کهن بار اول، کهن بار دویم و کهن بار سیم، و فارسیان به هر کهن باری جشنی سازند و عید کنند... (برهان). گاه انبار است و به کاف فارسی است، در برهان در این مقام آورده: خطاست در کاف عجمی به شرح به معنی وقت و گاه است نه انبار کاه که در کاف عربی نوشته شود چنانکه در کاوه سهو کرده اند. (آنندراج) (انجمن آرا). صحیح ’گهنبار’ است. مخفف ’گاهنبار’. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گاه بارها و گهنبار و التفهیم متن و حاشیۀ ص 260 و خرده اوستا تألیف پورداود ص 215 به بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ)
معمر و آنکه دارای عمر بسیار باشد. (ناظم الاطباء). پیر و سالخورده. مقابل خردسال. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
وآن کعبه چون عروس کهن سال تازه روی
بوده مشاطه ای به سزا پور آزرش.
خاقانی.
ز تاریخ کهنسالان آن بوم
مرا این گنجنامه گشت معلوم.
نظامی.
کهن سالان این کشور که هستند
مرا بر شقۀ این شغل بستند.
نظامی.
همان صاحب سخن پیر کهن سال
چنین آگاه کرد از صورت حال.
نظامی.
کهن سالی آمد به نزد طبیب
ز نالیدنش تا به مردن قریب.
سعدی (بوستان).
شنید این سخن مرد کارآزمای
کهن سال و پروردۀ پخته رای.
سعدی (بوستان).
، قدیم. دیرینه. (فرهنگ فارسی معین). آنچه بر او سالهای بسیاری گذشته باشد:
مهر شرف به صفۀ شاه اخستان رسید
صفه ز هفت چرخ کهن سال درگذشت.
خاقانی.
ملک تو کشتی است و چرخ نوح کهن سال
کش ز شب و روز حام و سام برآمد.
خاقانی.
که می داند که این دیر کهن سال
چه مدت دارد و چون بودش احوال.
نظامی.
فرودآمد بدان دیر کهن سال
بر آن آیین که باشد رسم ابدال.
نظامی.
ریشه نخل کهن سال از جوان افزون تر است
بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را.
صائب
لغت نامه دهخدا
تصویری از کانال
تصویر کانال
بمعنای آبراهه ایست که میان دو دریا یا دو آبگیر ایجاد کنند
فرهنگ لغت هوشیار
ماموری که کار رسمی او حمایت هم میهمانان خود و حفظ منافع آنها در کشور بیگانه میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
کنجاره: بس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم از من بدل خرما بس باشد کنجال. (ابوالعباس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسال
تصویر انسال
فرزند بوجود آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنتال
تصویر کنتال
کوته بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهن سالی
تصویر کهن سالی
عمر بسیار داشتن سالخوردگی معمری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم سال
تصویر کم سال
خردسال کم سن مقابل کلان سال سالخورده: (جهاندیده زیرک و پر دلم نه کم سال و نادان و بیحاصلم)، (هاتفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلانسال
تصویر کلانسال
مسن سالدیده مقابل. خرد سال و میان سال. پیر، مسن، بزرگسال، سالمند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه عمر بسیار کرده سالخورده معمر، قدیم دیرینه: تمدن کهن سال ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهنبار
تصویر کهنبار
منزل، خانه، بارگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهن سال
تصویر کهن سال
سالخورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کانال
تصویر کانال
آبراه
فرهنگ واژه فارسی سره
کان، معدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بچه، خردسال، طفل، کودک، نوباوه
متضاد: کلان سال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیری، شیب، فرتوتی، کهولت، معمری
متضاد: خردسالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد