جدول جو
جدول جو

معنی کهف - جستجوی لغت در جدول جو

کهف
هجدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱۰ آیه، اصحاب کهف، کنایه از پناهگاه، غار
تصویری از کهف
تصویر کهف
فرهنگ فارسی عمید
کهف
(زَ زَ رَ)
نیک دویدن و شتافتن. (منتهی الارب). سرعت و شتاب در دویدن و رفتن. (ناظم الاطباء). سرعت. (اقرب الموارد) ، رفتن، و آن فعل مرده ای است و از آن ’کنهف عنا’ به زیادت نون بنا گردیده است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کهف
(کَ)
سورۀ هجدهم از قرآن و آن مکیه و صدوده آیت است پس از اسراء و پیش از مریم. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کهف
(کَ)
سمج و غار کوه فراخ، شبیه خانه زمین کند. (منتهی الارب) (آنندراج). مانند خانه است کنده شده در کوه، جز آنکه کهف فراخ است و کوچک را غار گویند. ج، کهوف. (از اقرب الموارد). شکاف در کوه. (ترجمان القرآن جرجانی). غار یا مغارۀ بزرگ. غاری فراخ به کوه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اذ اوی الفتیه الی الکهف فقالوا ربنا آتنا من لدنک رحمه و هیّی ٔ لنا من امرنا رشداً. (قرآن 10/18). فضربنا علی آذانهم فی الکهف سنین عدداً. (قرآن 11/18).
در کهف نیاز شیرمردان
جان راسگ آستان ببینم.
خاقانی.
هفت مردان که منم هشتم ایشان به وفا
کهفشان خانه احزان به خراسان یابم.
خاقانی.
سگ بیدار کهف را در خواب
همبر شیر غاب دیدستند.
خاقانی.
آفتاب لطف حق بر هرچه تافت
از سگ و از اسب فر کهف یافت.
مولوی.
کهف اندر کژ مخسب ای محتلم
آنچه داری وانما و فاستقم.
مولوی.
- اصحاب الکهف، از اهل رومند بر دین مسیح، و به روایت ابن قتیبه قبل از مسیح بودند و گویند این غار هم در ارض روم است، و در اسامی ایشان اختلاف بسیار گفته اند... (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به اصحاب کهف شود.
- سگ اصحاب کهف، سگی که همراه اصحاب کهف بود و بر در کهف پاسداری می کرد:
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد.
سعدی (گلستان).
- سگ کهف، رجوع به ترکیب قبل شود:
چون از آن خوان لقمه ای خواهم چشید
بر سگ کهف استخوان خواهم فشاند.
خاقانی.
- کهف شیرمردان، کنایه از غار اصحاب کهف:
بر در کهف شیرمردان باش
کرده چون سگ بر آستان خلوت.
خاقانی.
- هفت مردان کهف، اصحاب کهف:
من آن هشتم هفت مردان کهفم
که از سرنوشت جفا می گریزم.
خاقانی.
رجوع به هفت مردان و اصحاب کهف شود، پناه. (منتهی الارب) (آنندراج). پناه و ملجاء. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). ملجاء. (ازاقرب الموارد). پناهگاه. ملجاء. مأوی. ملاذ. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مغان را خرابات کهف صفا دان
در این کهف بهر صفا می گریزم.
خاقانی.
گفتم بدیدی آخر، رایات کهف امت
وآن مهد جان مهدی، چتر فلک ظلالش.
خاقانی.
حرز امت سپاهدار عجم
کهف ملت نگاهبان ملوک.
خاقانی.
بود امیری خوشدلی می باره ای
کهف هر مخمور و هر بیچاره ای.
مولوی.
گفتم ای یار توانگران دخل مسکینانند و ذخیرۀ گوشه نشینان و مقصد زائران و کهف مسافران. (گلستان).
- فلان کهف، فلان ملجاء و پناه. (ناظم الاطباء).
- کهف الاسلام،پناه اسلام: کهف الاسلام و المسلمین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298).
- کهف الانام، پناهگاه مردمان. ملجاء مردم. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کهف الراجین، پناهگاه نیازمندان. (ناظم الاطباء). پناهگاه امیدواران.
- کهف الفقرا، پناهگاه فقیران. ملجاء نیازمندان و مسکینان: عالم عادل مؤید مظفر منصور، ظهیر سریر سلطنت و مشیر تدبیر مملکت، کهف الفقراء، ملاذالغربا، مربی الفضلاء. (گلستان).
- کهف القوم، مهتر و معتمد ایشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- کهف النصاری، پناه مسیحیان. پناهگاه امت عیسی. ملجاء عیسویان:
یمین عیسی و فخرالحواری
امین مریم و کهف النصاری.
خاقانی.
- کهف امان، پناهگاه امان. محل امان:
حلم او چون کوه و اندر کوه او کهف امان
طبع او چون بحر و اندر بحر او درّ فطن.
منوچهری.
خدایگان صدور زمانه کهف امان
پناه ملت اسلام و شمس دولت و دین.
سعدی.
سایۀ کردگار، پرتو لطف پروردگار، ذخر زمان و کهف امان... (گلستان)
لغت نامه دهخدا
کهف
غار بزرگ در کوه
تصویری از کهف
تصویر کهف
فرهنگ لغت هوشیار
کهف
((کَ))
غار، جمع کهوف، پناه، ملجا، مهتر، قوم
تصویری از کهف
تصویر کهف
فرهنگ فارسی معین
کهف
زاغه، شکاف، شکفت، غار، مغاره
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشف
تصویر کشف
آشکار ساختن، پیدا کردن، برهنه کردن، پی بردن به چیزی که پیش از آن مجهول بوده، در تصوف ظهور حقایق غیبی بر سالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنف
تصویر کنف
نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، کنب، قنّب، ژوت
جانب، کرانه
پناه، حمایت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرف
تصویر کرف
نقره و مس سوخته که با آن بر ظرف های نقره نقش می زنند، برای مثال زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم / من باز برنشانم سیم سره به کرف (کسائی - صحاح الفرس - کرف)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهر
تصویر کهر
اسبی که رنگش سرخ مایل به سیاهی باشد، اسب قهوه ای رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیف
تصویر کیف
وسیله ای با شکل و اندازه های مختلف از جنس چرم، پارچه، پلاستیک و مانند آن برای حمل اشیای گوناگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهوف
تصویر کهوف
کهف ها، کنایه از پناهگاه ها، غارها، جمع واژۀ کهف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهف
تصویر لهف
کلمه ای که با آن اظهار حسرت کنند، افسوس، دریغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشف
تصویر کشف
لاک پشت، برای مثال بست به صد مهر بر اطراف شط / عقد محبت کشفی با دو بط (جامی۱ - ۵۲۰)، برج چهارم از دوازده برج فلکی، سرطان، کوزۀ بزرگ دهان گشاد، یخدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنف
تصویر کنف
خورجین، ظرفی یا جایی که توشه را در آن بگذارند، کیسه، خورجین، توشه دان، توشدان، حرزدان، راویه، جراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتف
تصویر کتف
شانه، دوش، استخوان شانه، کول، سفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهن
تصویر کهن
کهنه، دیرین، دیرینه، قدیم، بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلف
تصویر کلف
لکه، در علم نجوم لکه هایی که در ماه و خورشید دیده می شود، در پزشکی لکۀ صورت، کک مک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهف الفقرا
تصویر کهف الفقرا
پناهگاه فقیران، پناه تهیدستان
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
قصری ملقب به کهف الدین. پدر او عمر نام داشت و او پدر شیخ صدرالدین عبداللطیف شیخ طریقت مولانا معین الدین احمد بن ابی الخیر است، و این اسماعیل قصری جز اسماعیل قصری مذکور در فقرۀ قبل است، چه وفات معین الدین که از پسر کهف الدین اسماعیل بن عمر قصری اخذ طریقت کرده بود سنۀ 789 هجری قمری است یعنی بفاصله دویست سال بعد از وفات اسماعیل قصری شیخ خرقۀ نجم الدین کبری. رجوع به شدالازار ج 2 ص 317 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ جَفْ فُ)
کهفناک گردیدن کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به سمج درآمدن، کندن آب جوانب چاه را چندانکه آواز جنبیدن آن شنیده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کثف
تصویر کثف
گروه گروزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتف
تصویر کتف
شانه گاه، دوش، سردوش و جایگاه شانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاف
تصویر کاف
باز دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن جامه را، پاره کردن، پوشاندن، فرو خواباندن، گرفتن خور، برگشتن چهره، دلشور زدن بریدن (جامه و غیره را) پاره کردن، افکندن حرف متحرکی را که در آخر جزو باشد یعنی مفعولات را بدل به مفعولن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نرم شل و ول نیایه آزبا (دعا)، نیرنگ جنبل (طلسم)، چنته چوپان آفریکایی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
سیا زرد از رنگ ها، تاش (کلفی باشد که بر روی مردم پدید آید و آن را عوام ماه گرفته خوانند) بشنج کنجودک کک مک، سیا سرخ سرخ تیره از رنگ ها شیدا شیفته: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه های درخت افرا که در جنگلها شمال ایران فراوان است و جزو درختان نواحی مرتفع جنگلها است کرف کرکو تلین ککم کیکم چیت که پلت افرای صحرایی. (اسم)} قیرسوخته و گروهی سیم (نقرهء) سوخته را گویند و سیم درست بود: . {} زر گر فرو نشاند کرف سیه بسیم من باز برنشاندم سیم سره بکرف) (کسائی)
فرهنگ لغت هوشیار
در خون تپیدن، ناآرامی هنگام جان دادن کچ (فلس ماهی) پشینرماهی پشینرک پولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهف
تصویر زهف
سبک گردیدن، سبک یافتن باد چیز را و سبک بردن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهف
تصویر رهف
تیز کردن شمشیر را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهف الفقراء
تصویر کهف الفقراء
پناه درویشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفه
تصویر کفه
پله ترازو، و هر چیزی که مانند آن گرد باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشف
تصویر کشف
یافتن، یافته، پی برد، نویابی
فرهنگ واژه فارسی سره