دهی از دهستان دروفرمان است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 530 تن سکنه دارد. در دو محل به فاصله 15 هزارگزی به علیا و سفلی مشهور است و سکنۀ کهرار علیا 270 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان دروفرمان است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 530 تن سکنه دارد. در دو محل به فاصله 15 هزارگزی به علیا و سفلی مشهور است و سکنۀ کهرار علیا 270 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ده کوچکی است از دهستان جاوید بخش فهلیان شهرستان کازرون که در 14 هزارگزی خاور فهلیان واقع شده و32 تن سکنه دارد. شامل دو بخش است که هرار پایین و بالا خوانده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان جاوید بخش فهلیان شهرستان کازرون که در 14 هزارگزی خاور فهلیان واقع شده و32 تن سکنه دارد. شامل دو بخش است که هرار پایین و بالا خوانده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
قومی از هنود که پالکی یا تخت و امثال آن را بردارد، و فارسیان به تشدید استعمال نمایند. (آنندراج) : تا کرده رو بر پالکی کرده ست جا در پالکی بنشسته چون در پالکی نه چرخ کهار آمده. ملاطغرا (از آنندراج)
قومی از هنود که پالکی یا تخت و امثال آن را بردارد، و فارسیان به تشدید استعمال نمایند. (آنندراج) : تا کرده رو بر پالکی کرده ست جا در پالکی بنشسته چون در پالکی نه چرخ کهار آمده. ملاطغرا (از آنندراج)
مهره ای است که زنان بدان مردان را بند نمایند. تقول للساحره یا کرار کریه و یا همره اهمریه ان اقبل فسریه و ان ادبر فضریه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
مهره ای است که زنان بدان مردان را بند نمایند. تقول للساحره یا کرار کریه و یا همره اهمریه ان اقبل فسریه و ان ادبر فضریه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
از القاب حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام، چه آن حضرت در جنگ بر صف دشمنان باربار حمله می کرد و هیچ اندیشه نمی نمود. (آنندراج) (ناظم الاطباء). - حیدر کرار،علی علیه السلام
از القاب حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام، چه آن حضرت در جنگ بر صف دشمنان باربار حمله می کرد و هیچ اندیشه نمی نمود. (آنندراج) (ناظم الاطباء). - حیدر کرار،علی علیه السلام
برگردنده. (منتهی الارب). بازگردنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بازگرداننده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، حمله کننده. (منتهی الارب). بتکرار حمله برنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : داعیه ای که هر یارب که او در صمیم سحرگاهی بر درگاه الهی کند به لشکری جرار و سپاهی کرار کار کند. (چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین) ، مهربانی نماینده. (از منتهی الارب) (آنندراج)
برگردنده. (منتهی الارب). بازگردنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بازگرداننده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، حمله کننده. (منتهی الارب). بتکرار حمله برنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : داعیه ای که هر یارب که او در صمیم سحرگاهی بر درگاه الهی کند به لشکری جرار و سپاهی کرار کار کند. (چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین) ، مهربانی نماینده. (از منتهی الارب) (آنندراج)
چوب زیرین در خانه باشد که چوب آستان است. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زمینی که بجهت سبزی کاشتنی و غیر آن مستعد کرده و کناره های آن را بلند ساخته باشند. (از آنندراج). کرد و زمینی که برای کشتکاری آماده ساخته و کناره های آن را بلند کرده باشند. (ناظم الاطباء)
چوب زیرین در خانه باشد که چوب آستان است. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زمینی که بجهت سبزی کاشتنی و غیر آن مستعد کرده و کناره های آن را بلند ساخته باشند. (از آنندراج). کرد و زمینی که برای کشتکاری آماده ساخته و کناره های آن را بلند کرده باشند. (ناظم الاطباء)
مخفف کوهسار است یعنی زمین و جایی که در آنجا کوه بسیار باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : دور ماند از سرای خویش و تبار نسری ساخت بر سر کهسار. رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تا که گردد که و کهسار چو تختی ز گهر دشت و هامون چو بساطی شود از شوشتری. فرخی. کنون خوشتر که ناگاهان برآورد مه دو هفتۀ من سر ز کهسار. فرخی. گر کنون جوید عقاب از پشت آن کهسار گوشت ور کنون جوید همای از روی آن دشت استخوان. فرخی. گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد گوگرد کند سرخ همه وادی و کهسار. منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). همه کهسار پر زلفین معشوقان و پردیده همه زلفین ز سنبلها همه دیده ز عبهرها. منوچهری. کهسار که چون رزمۀ بزاز بد اکنون گر بنگری از کلبۀ نداف ندانیش. ناصرخسرو. چه گویی جهان این همه زیب و زینت کنون بر همان خاک و کهسار دارد. ناصرخسرو. همی گویند کاین کهسارهای عالی محکم نرستستند در عالم ز باد نرم و بارانها. ناصرخسرو. جز در غم عشق تو سفر می نکنم جز بر سر کهسار گذر می نکنم. مسعودسعد. گر آنچه هست بر این تن، نهند بر کهسار ور آنچه هست در این دل، زنند بر دریا. مسعودسعد. مگر که کبکان اندر ضیافت نوروز بریده اند سر زاغ بر سر کهسار. امیرمعزی. کهسار شما نیارد آن سیلی کو سنگ مرا ز جا بگرداند. خاقانی. بر باغ قلم درکش وز جور دی آتش کن چون پیرهن از کاغذ کهسار همی پوشد. خاقانی. جام ملک مشرق بر کوه شعاعی زد سرمست چو دریا شد کهسار به صبح اندر. خاقانی. به ناخن سنگ برکندن ز کهسار به ازحاجت به نزد ناسزاوار. نظامی. سیه پوشیده چون زاغان کهسار گرفته خون خود در نای و منقار. نظامی. ای طالب دیدار او بنگر در این کهسار او ای که چه باده خورده ای ما مست گشتیم از صدا. مولوی. ، قلۀ کوه. (ناظم الاطباء)
مخفف کوهسار است یعنی زمین و جایی که در آنجا کوه بسیار باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : دور ماند از سرای خویش و تبار نسری ساخت بر سر کهسار. رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تا که گردد کُه و کهسار چو تختی ز گهر دشت و هامون چو بساطی شود از شوشتری. فرخی. کنون خوشتر که ناگاهان برآورد مه دو هفتۀ من سر ز کهسار. فرخی. گر کنون جوید عقاب از پشت آن کهسار گوشت ور کنون جوید همای از روی آن دشت استخوان. فرخی. گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد گوگرد کند سرخ همه وادی و کهسار. منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). همه کهسار پر زلفین معشوقان و پردیده همه زلفین ز سنبلها همه دیده ز عبهرها. منوچهری. کهسار که چون رزمۀ بزاز بد اکنون گر بنگری از کلبۀ نداف ندانیش. ناصرخسرو. چه گویی جهان این همه زیب و زینت کنون بر همان خاک و کهسار دارد. ناصرخسرو. همی گویند کاین کهسارهای عالی محکم نرستستند در عالم ز باد نرم و بارانها. ناصرخسرو. جز در غم عشق تو سفر می نکنم جز بر سر کهسار گذر می نکنم. مسعودسعد. گر آنچه هست بر این تن، نهند بر کهسار ور آنچه هست در این دل، زنند بر دریا. مسعودسعد. مگر که کبکان اندر ضیافت نوروز بریده اند سر زاغ بر سر کهسار. امیرمعزی. کهسار شما نیارد آن سیلی کو سنگ مرا ز جا بگرداند. خاقانی. بر باغ قلم درکش وز جور دی آتش کن چون پیرهن از کاغذ کهسار همی پوشد. خاقانی. جام ملک مشرق بر کوه شعاعی زد سرمست چو دریا شد کهسار به صبح اندر. خاقانی. به ناخن سنگ برکندن ز کهسار به ازحاجت به نزد ناسزاوار. نظامی. سیه پوشیده چون زاغان کهسار گرفته خون خود در نای و منقار. نظامی. ای طالب دیدار او بنگر در این کهسار او ای کُه چه باده خورده ای ما مست گشتیم از صدا. مولوی. ، قلۀ کوه. (ناظم الاطباء)
ماده ای سمی دارای ترکیب شیمیایی درهم و متفاوت که بومیان آمریکای جنوبی آن را برای زهرآلود ساختن نوک نیزۀ صید حیوانات به کار می بردند، این ماده از گیاهان مختلف خصوصاً گونه های مختلف جوزالقی و گیاهان تیره کبابه و تیره عشقه ها و غیره استخراج می شود، (فرهنگ فارسی معین)
ماده ای سمی دارای ترکیب شیمیایی درهم و متفاوت که بومیان آمریکای جنوبی آن را برای زهرآلود ساختن نوک نیزۀ صید حیوانات به کار می بردند، این ماده از گیاهان مختلف خصوصاً گونه های مختلف جوزالقی و گیاهان تیره کبابه و تیره عشقه ها و غیره استخراج می شود، (فرهنگ فارسی معین)
والنتین. ادیب فرانسوی که در پاریس متولدشد و در همانجا درگذشت (1603- 1675 میلادی). او در خانه خود اولین بار نخستین اعضای آکادمی فرانسه را گردهم آورد. و در سال 1635 میلادی آنگاه که این جمعیت به وسیلۀ نامه هایی تشکیلات خود را اعلام داشت کنرار به سردبیری دائمی آکادمی فرانسه انتخاب گردید. او همچنین مشاور محرمانۀ پادشاه هم بود. او در ایام حیاتش فقطبه خواندن متون و استخراج آنها پرداخت و تقریباً چیزی انتشار نداد. از او نامه ها و خاطراتی باقی ماند نوشته های او در چهل و دو مجلد در کتاب خانه آرسنال محفوظ ماند. ’بوالو’ در بارۀ وی گفته: ’من سکوت احتیاطآمیز کنرار را سرمشق خود قرار می دهم’. (از لاروس)
والنتین. ادیب فرانسوی که در پاریس متولدشد و در همانجا درگذشت (1603- 1675 میلادی). او در خانه خود اولین بار نخستین اعضای آکادمی فرانسه را گردهم آورد. و در سال 1635 میلادی آنگاه که این جمعیت به وسیلۀ نامه هایی تشکیلات خود را اعلام داشت کنرار به سردبیری دائمی آکادمی فرانسه انتخاب گردید. او همچنین مشاور محرمانۀ پادشاه هم بود. او در ایام حیاتش فقطبه خواندن متون و استخراج آنها پرداخت و تقریباً چیزی انتشار نداد. از او نامه ها و خاطراتی باقی ماند نوشته های او در چهل و دو مجلد در کتاب خانه آرسنال محفوظ ماند. ’بوالو’ در بارۀ وی گفته: ’من سکوت احتیاطآمیز کنرار را سرمشق خود قرار می دهم’. (از لاروس)
بانگ کنانیدن سگ را سردی و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). به بانگ در آوردن سرما سگ و جز آن را. فی المثل: شر اهر ذاناب، و این مثل را در وقت پیدا شدن علامات و مخائل شر و فساد گویند. (ازناظم الاطباء) ، در زبان هندی سندان زرگری و آهنگری را گویند. (برهان) (هفت قلزم) (فرهنگ شعوری).
بانگ کنانیدن سگ را سردی و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). به بانگ در آوردن سرما سگ و جز آن را. فی المثل: شر اهر ذاناب، و این مثل را در وقت پیدا شدن علامات و مخائل شر و فساد گویند. (ازناظم الاطباء) ، در زبان هندی سندان زرگری و آهنگری را گویند. (برهان) (هفت قلزم) (فرهنگ شعوری).
ماده ای سمی دارای ترکیب شیمیایی درهم و متفاوت که بومیان آمریکای جنوبی آنرا برای زهر آلود ساختن نوک نیزه صید حیوانات بکار میبرند. این ماده از گیاهان مختلف خصوصا گونه های مختلف جوالقی و گیاهان تیره کبابه و تیره عشقه ها و غیره استخراج میشود
ماده ای سمی دارای ترکیب شیمیایی درهم و متفاوت که بومیان آمریکای جنوبی آنرا برای زهر آلود ساختن نوک نیزه صید حیوانات بکار میبرند. این ماده از گیاهان مختلف خصوصا گونه های مختلف جوالقی و گیاهان تیره کبابه و تیره عشقه ها و غیره استخراج میشود