جدول جو
جدول جو

معنی کهرار - جستجوی لغت در جدول جو

کهرار(کُ)
دهی از دهستان دروفرمان است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 530 تن سکنه دارد. در دو محل به فاصله 15 هزارگزی به علیا و سفلی مشهور است و سکنۀ کهرار علیا 270 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کهار
تصویر کهار
(پسرانه)
گهار، از شخصیتهای شاهنامه، نام سرداری تورانی و جزو سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کهسار
تصویر کهسار
(دخترانه)
کوهسار، جایی که دارای کوههای متعدد است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کهیار
تصویر کهیار
(پسرانه)
کوهیار، کوه نشین، نام برادر مازیار فرمانروای طبرستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کرار
تصویر کرار
چوب زیر در، آستانۀ در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کهسار
تصویر کهسار
کوهسار، کوهستان، جایی که در آن کوه بسیار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرار
تصویر کرار
از القاب علی بن ابی طالب (ع)، ساقی کوثر، اسداللّٰه، شیر خدا
بازگردنده
سخت حمله کننده در جنگ، بسیار حمله کننده
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ)
ده کوچکی است از دهستان جاوید بخش فهلیان شهرستان کازرون که در 14 هزارگزی خاور فهلیان واقع شده و32 تن سکنه دارد. شامل دو بخش است که هرار پایین و بالا خوانده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
بیماریی است مانا به ورم، که میان گوشت و پوست شتر حادث شود و پوست را بپراند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام یکی از همدستان افراسیاب. (از فهرست ولف) :
کهار کهانی سوار دلیر
دگر چنگش آن نامبردار شیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
قومی از هنود که پالکی یا تخت و امثال آن را بردارد، و فارسیان به تشدید استعمال نمایند. (آنندراج) :
تا کرده رو بر پالکی کرده ست جا در پالکی
بنشسته چون در پالکی نه چرخ کهار آمده.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مهره ای است که زنان بدان مردان را بند نمایند. تقول للساحره یا کرار کریه و یا همره اهمریه ان اقبل فسریه و ان ادبر فضریه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَرْ را)
از القاب حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام، چه آن حضرت در جنگ بر صف دشمنان باربار حمله می کرد و هیچ اندیشه نمی نمود. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- حیدر کرار،علی علیه السلام
لغت نامه دهخدا
(کَرْ را)
برگردنده. (منتهی الارب). بازگردنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بازگرداننده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، حمله کننده. (منتهی الارب). بتکرار حمله برنده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) : داعیه ای که هر یارب که او در صمیم سحرگاهی بر درگاه الهی کند به لشکری جرار و سپاهی کرار کار کند. (چهارمقاله از فرهنگ فارسی معین) ، مهربانی نماینده. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
چوب زیرین در خانه باشد که چوب آستان است. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زمینی که بجهت سبزی کاشتنی و غیر آن مستعد کرده و کناره های آن را بلند ساخته باشند. (از آنندراج). کرد و زمینی که برای کشتکاری آماده ساخته و کناره های آن را بلند کرده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
جمع واژۀ کرّ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کر شود
لغت نامه دهخدا
نام قلعه ای در هندوستان. (ناظم الاطباء). ناحیتی است در هندوستان. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 625)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام قلعه ای در آذربایجان ازولایت خلخال. (از نزهه القلوب ج 3 ص 83). رجوع به تاریخ گزیده چ لیدن ص 475 و حواشی شدالازار ص 550 شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
مخفف کوهسار است یعنی زمین و جایی که در آنجا کوه بسیار باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
دور ماند از سرای خویش و تبار
نسری ساخت بر سر کهسار.
رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
تا که گردد که و کهسار چو تختی ز گهر
دشت و هامون چو بساطی شود از شوشتری.
فرخی.
کنون خوشتر که ناگاهان برآورد
مه دو هفتۀ من سر ز کهسار.
فرخی.
گر کنون جوید عقاب از پشت آن کهسار گوشت
ور کنون جوید همای از روی آن دشت استخوان.
فرخی.
گر خاک بدان دست یک استیر بگیرد
گوگرد کند سرخ همه وادی و کهسار.
منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
همه کهسار پر زلفین معشوقان و پردیده
همه زلفین ز سنبلها همه دیده ز عبهرها.
منوچهری.
کهسار که چون رزمۀ بزاز بد اکنون
گر بنگری از کلبۀ نداف ندانیش.
ناصرخسرو.
چه گویی جهان این همه زیب و زینت
کنون بر همان خاک و کهسار دارد.
ناصرخسرو.
همی گویند کاین کهسارهای عالی محکم
نرستستند در عالم ز باد نرم و بارانها.
ناصرخسرو.
جز در غم عشق تو سفر می نکنم
جز بر سر کهسار گذر می نکنم.
مسعودسعد.
گر آنچه هست بر این تن، نهند بر کهسار
ور آنچه هست در این دل، زنند بر دریا.
مسعودسعد.
مگر که کبکان اندر ضیافت نوروز
بریده اند سر زاغ بر سر کهسار.
امیرمعزی.
کهسار شما نیارد آن سیلی
کو سنگ مرا ز جا بگرداند.
خاقانی.
بر باغ قلم درکش وز جور دی آتش کن
چون پیرهن از کاغذ کهسار همی پوشد.
خاقانی.
جام ملک مشرق بر کوه شعاعی زد
سرمست چو دریا شد کهسار به صبح اندر.
خاقانی.
به ناخن سنگ برکندن ز کهسار
به ازحاجت به نزد ناسزاوار.
نظامی.
سیه پوشیده چون زاغان کهسار
گرفته خون خود در نای و منقار.
نظامی.
ای طالب دیدار او بنگر در این کهسار او
ای که چه باده خورده ای ما مست گشتیم از صدا.
مولوی.
، قلۀ کوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کِهَْ)
فلاخن، و در اصل گهواره بوده، چون به صورت گهواره است آن را کهوار گفتند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
ماده ای سمی دارای ترکیب شیمیایی درهم و متفاوت که بومیان آمریکای جنوبی آن را برای زهرآلود ساختن نوک نیزۀ صید حیوانات به کار می بردند، این ماده از گیاهان مختلف خصوصاً گونه های مختلف جوزالقی و گیاهان تیره کبابه و تیره عشقه ها و غیره استخراج می شود، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
والنتین. ادیب فرانسوی که در پاریس متولدشد و در همانجا درگذشت (1603- 1675 میلادی). او در خانه خود اولین بار نخستین اعضای آکادمی فرانسه را گردهم آورد. و در سال 1635 میلادی آنگاه که این جمعیت به وسیلۀ نامه هایی تشکیلات خود را اعلام داشت کنرار به سردبیری دائمی آکادمی فرانسه انتخاب گردید. او همچنین مشاور محرمانۀ پادشاه هم بود. او در ایام حیاتش فقطبه خواندن متون و استخراج آنها پرداخت و تقریباً چیزی انتشار نداد. از او نامه ها و خاطراتی باقی ماند نوشته های او در چهل و دو مجلد در کتاب خانه آرسنال محفوظ ماند. ’بوالو’ در بارۀ وی گفته: ’من سکوت احتیاطآمیز کنرار را سرمشق خود قرار می دهم’. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بانگ کنانیدن سگ را سردی و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). به بانگ در آوردن سرما سگ و جز آن را. فی المثل: شر اهر ذاناب، و این مثل را در وقت پیدا شدن علامات و مخائل شر و فساد گویند. (ازناظم الاطباء) ، در زبان هندی سندان زرگری و آهنگری را گویند. (برهان) (هفت قلزم) (فرهنگ شعوری).
لغت نامه دهخدا
(قَعْ وَ شَ)
به بیماری هرار مبتلا گردیدن، روان شدن شکم کسی چندانکه بمیرد. روان شدن شکم شتر از هربیماری که باشد. (منتهی الارب). رجوع به هرّ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرار
تصویر کرار
بازگردنده، حمله کننده در جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهسار
تصویر کهسار
مخفف کوهسار، یعنی زمین و جائی که در آنجا کوه بسیار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای سمی دارای ترکیب شیمیایی درهم و متفاوت که بومیان آمریکای جنوبی آنرا برای زهر آلود ساختن نوک نیزه صید حیوانات بکار میبرند. این ماده از گیاهان مختلف خصوصا گونه های مختلف جوالقی و گیاهان تیره کبابه و تیره عشقه ها و غیره استخراج میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرار
تصویر کرار
((کَ رّ))
بسیار حمله کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهسار
تصویر کهسار
((کُ))
مخفف کوهسار
فرهنگ فارسی معین