کهترپرور. زیردست نواز. بنده پرور: یکی گفت کای شاه کهترنواز چرا گشتی اکنون چنین دیرساز. فردوسی. چو آمد بر شاه کهترنواز نوان پیش او رفت و بردش نماز. فردوسی. دگر گفت کای شاه کهترنواز تو را پادشاهی و عمر دراز. فردوسی. بدو گفت کای شاه کهترنواز جوانمرد و روشندل و سرفراز. فردوسی. اگرچه رهی را تو کهترنوازی نپرهیزی از دردسر وز گرانی. منوچهری. پیروزبخت مهتر کهترنواز نیک مخدوم اهل کشور و مکثوم بن جنی. منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). این منم یا رب به صدر مهتر کهترنواز از ندیمان یافته بر خواندن مدحت جواز. سوزنی. مهتر کهترنواز از مدحت من شاد و خوش من خوش و شاد از قبول مهتر کهترنواز. سوزنی. رجوع به کهترپرور شود
کهترپرور. زیردست نواز. بنده پرور: یکی گفت کای شاه کهترنواز چرا گشتی اکنون چنین دیرساز. فردوسی. چو آمد برِ شاه کهترنواز نوان پیش او رفت و بردش نماز. فردوسی. دگر گفت کای شاه کهترنواز تو را پادشاهی و عمر دراز. فردوسی. بدو گفت کای شاه کهترنواز جوانمرد و روشندل و سرفراز. فردوسی. اگرچه رهی را تو کهترنوازی نپرهیزی از دردسر وز گرانی. منوچهری. پیروزبخت مهتر کهترنواز نیک مخدوم اهل کشور و مکثوم بن جنی. منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). این منم یا رب به صدر مهتر کهترنواز از ندیمان یافته بر خواندن مدحت جواز. سوزنی. مهتر کهترنواز از مدحت من شاد و خوش من خوش و شاد از قبول مهتر کهترنواز. سوزنی. رجوع به کهترپرور شود
خوش خوانی مطرب. (غیاث اللغات). خوشخوانی و نیز بمعنی خوش زبانی از اهل زبان به تحقیق پیوسته که عبارت از کار خوب کردن است اما بیشتر استعمال ترنواز بمعنی مطرب تردست بود. (از آنندراج) : زدی رود روان در پرده سازی به گوش خشک مغزان ترنوازی. زلالی (ازآنندراج). و رجوع به تر و ترنواز شود
خوش خوانی مطرب. (غیاث اللغات). خوشخوانی و نیز بمعنی خوش زبانی از اهل زبان به تحقیق پیوسته که عبارت از کار خوب کردن است اما بیشتر استعمال ترنواز بمعنی مطرب تردست بود. (از آنندراج) : زدی رود روان در پرده سازی به گوش خشک مغزان ترنوازی. زلالی (ازآنندراج). و رجوع به تر و ترنواز شود