جدول جو
جدول جو

معنی کهترنواز - جستجوی لغت در جدول جو

کهترنواز
(تَ رَ / رُو)
کهترپرور. زیردست نواز. بنده پرور:
یکی گفت کای شاه کهترنواز
چرا گشتی اکنون چنین دیرساز.
فردوسی.
چو آمد بر شاه کهترنواز
نوان پیش او رفت و بردش نماز.
فردوسی.
دگر گفت کای شاه کهترنواز
تو را پادشاهی و عمر دراز.
فردوسی.
بدو گفت کای شاه کهترنواز
جوانمرد و روشندل و سرفراز.
فردوسی.
اگرچه رهی را تو کهترنوازی
نپرهیزی از دردسر وز گرانی.
منوچهری.
پیروزبخت مهتر کهترنواز نیک
مخدوم اهل کشور و مکثوم بن جنی.
منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
این منم یا رب به صدر مهتر کهترنواز
از ندیمان یافته بر خواندن مدحت جواز.
سوزنی.
مهتر کهترنواز از مدحت من شاد و خوش
من خوش و شاد از قبول مهتر کهترنواز.
سوزنی.
رجوع به کهترپرور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کِ تَ نَ)
کهترپروری. زیردست نوازی. بنده پروری. حالت و عمل کهترنواز:
کند کهتری آرزو مهتران را
که او رای دارد به کهترنوازی.
سوزنی.
رجوع به کهترنواز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ)
نوازندۀ مردم کشور. کنایه از عادل. کنایه از رعیت پرور:
فرستاد کس شاه کشورنواز
به یک جایشان آشتی داد باز.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
مطرب تردست، خوش خوان:
نغمه دلکش نیست تا مطرب نباشد ترنواز.
مخلص کاشی (از آنندراج).
و رجوع به تر و ترنوازی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترنواز
تصویر ترنواز
مطرب، تردست
فرهنگ لغت هوشیار