جدول جو
جدول جو

معنی کهارد - جستجوی لغت در جدول جو

کهارد
دهی از دهستان درجزین است که در بخش رزن شهرستان همدان واقع است و 530 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کهار
تصویر کهار
(پسرانه)
گهار، از شخصیتهای شاهنامه، نام سرداری تورانی و جزو سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارد
تصویر کارد
وسیله ای دارای دسته و تیغه برای بریدن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ رُ)
دهی جزء دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین واقع در 36هزارگزی شمال باختری بوئین و 18هزارگزی راه عمومی. جلگه و معتدل. دارای 400 سکنه. آب آن از قنات. محصول غلات، چغندر قند و باغات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی گلیم و جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کارد)
آلت برنده ای از آهن که دارای تیغه و دسته است. (ناظم الاطباء). سکّین. (ترجمان القرآن) (دهار) (منتهی الارب). مخذعه. خیفه. مقذّ. شلط، شلطاء. شلقاء. نصل. طلش مقلوب شلط. (منتهی الارب). سخّین. شفره. آلتی با تیغۀ آهنین و دستۀ چوبین و غیره برای بریدن چیزها چون میوه و چیزها چون میوه و گوشت و غیره.آلتی برای بریدن که بسوی دسته خم نشود بدانسان که چاقو خم شود و تیغه نیز کجی ندارد چنانکه شمشیر دارد.چاقوی بزرگ:
تا سمو سر برآورید از دشت
گشت زنگارگون همه لب کشت
هر یکی کاردی ز جان (خان ؟) برداشت
تا برند از سمو طعامک چاشت.
رودکی.
تو ندانی که مرا کارد گذشته است ز گوشت
تو ندانی که مرا کار رسیده است بجان.
فرخی.
یا زندم یا کندم ریش پاک
یا دهدم کارد یکی بر کلال.
حکاک.
ای تن ار تو کارد باشی گوشت (تو) فربه بری
چون شوی چون داسگاله خود نبرّی جز پیاز.
ابوالقاسم مهرانی.
شبی هموثاقی از آن وی به آهنگ وی که بر او عاشق بودی بنزد وی آمد، وی کارد بزد آن غلام کشته گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382).
این کارد نه از بهر ستمکاری کردند
انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت.
ناصرخسرو.
زو بوسه نیابی اگراو را نزنی کارد
هر چند که با کارد بوی، او تن تنها.
ناصرخسرو.
لیکن رود این مرا همانا
کاشتر نکشم بکارد چوبین.
ناصرخسرو.
نبینی که چون کارد بر سر بود
قلم را زبانش روانتر بود.
سعدی (بوستان).
شبانگه کارد بر حلقش بمالید
روان گوسفند از وی بنالید.
سعدی (گلستان).
، طلع. طلح. ولیع. ضب ّ. اغریض. (مهذب الاسماء). کافور. (قاموس). کاناز. و آن چیزی است که از خرمابن برآید مانند دو نعل بر هم نهاده و آن شکوفۀ نخستین خرماست و پوست آن را کفری و چیز درونی آن را اغریض نامند. صاحب مهذب الاسماء در معنی ضب گوید: و شکوفه کاز (یعنی که از) کارد بیرون آید. و در معنی طلح نیز گوید: الطلح و الطلع کارد (در هر دونسخۀ خطی معتبر در هر دو جا کارد آمده است و در نسخۀ سوم که کمی مغلوط است در معنی ضب کاردو آورده و در معنی طلح کارد و ظاهراً کارد به این معنی همان کاناز است).
- کارد به حلق مالیدن، کنایه از ذبح کردن و گلو بریدن. (آنندراج) :
شنیدم گوسفندی را بزرگی
رهانید از دهان و دست گرگی
شبانگه کارد بر حلقش بمالید
روان گوسفند از وی بنالید
که از چنگال گرگم درربودی
چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی.
سعدی (گلستان از آنندراج).
- کارد خوردن بر چیزی، رسیدن کارد بر چیزی. (آنندراج).
- امثال:
کارد از گوشت گذشتن:
تو ندانی که مرا کارد گذشته است از گوشت
تو ندانی که مرا کار رسیده است بجان.
فرخی.
کارد به استخوان رسیدن. رجوع به مدخل کارد به استخوان رسیدن شود.
کارد دستۀ خود را نبرد. (از جامع التمثیل).
کاردش بزنی خونش درنمی آید، نهایت خشمگین است.
کارد مطبخ است، بهمه کاری میخورد.
کارد و پنیر بودن، سخت دشمن یکدیگر بودن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
قومی از هنود که پالکی یا تخت و امثال آن را بردارد، و فارسیان به تشدید استعمال نمایند. (آنندراج) :
تا کرده رو بر پالکی کرده ست جا در پالکی
بنشسته چون در پالکی نه چرخ کهار آمده.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام یکی از همدستان افراسیاب. (از فهرست ولف) :
کهار کهانی سوار دلیر
دگر چنگش آن نامبردار شیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
بیشۀ پردرختی در آلمان، که از طرف شمال تا وژ امتداد می یابد و 680 متر از سطح دریا ارتفاع دارد
لغت نامه دهخدا
نام روز بیست و پنجم از ماههای فارسی، (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 426)، در اصل ارد میباشد، رجوع به ارد در همین لغت نامه و مجموعۀ ایرانشناسی شمارۀ 1 ص 57 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کارد
تصویر کارد
آلت برنده از آهن که دارای تیغه و دسته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارد
تصویر کارد
ابزاری مرکب از یک لبه تیز و یک دسته که برای بریدن به کار رود، چاقو
کارد به استخوان کسی رسیدن: کنایه از وضع بسیار سختی داشتن
مثل کارد پنیر بودن: کنایه از سخت مخالف و دشمن یکدیگر بودن
فرهنگ فارسی معین
چاقو، خنجر، دشنه، ساطور، قداره، قمه، نشتر، نیشتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر در خواب بیند که کارد از غلاف بکشید، دلیل که زنش پسری آورد. اگر بیند کارد در غلاف بشکست، دلیل که یکی از خویشان او بمیرد. اگر بیند کارد وی زنگ یا عیبی پیدا شد، دلیل بر نقصان مال است. جابر مغربی
دیدن کارد در خواب بر شش وجه است. ، اول: صحبت. ، دوم: فرزند. ، سوم: ظفروپیروزی. ، چهارم: پناه و پشتیبان. ، پنجم: توانائی. ، ششم: ولایت و فرمانروایی. ، یوسف نبی (ع) گوید:، دیدن شمشیر کارد وسلاح قوت بوی رسد - امام جعفر صادق (ع)
اگر کسی در خواب بیند کارد در دست داشت و دانست که ملک اوست، دلیل که او را پسری آید. اگر بیند باکارد سلاحی دیگر داشت، دلیل بزرگی بود و بعضی گویند تاویلش آن که غلام حبشی بخرد. ، - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب